روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

ای خورشید رو! ماه تمام کیستی...

سلام

روزتون شاداب

امیدوارم پر از عشق و دوست داشتن باشید

امیدوارم دیروزتون را ، با اون مناسبت خاصش همونطوری که دوست دارید گذرونده باشید



دیروز اون پیراهنی که برای مادرجان سفارش داده بودم رسید

و شد هدیه روز عشق...

خیلی هم توی تنشون زیبا بود و دوست داشتند



پدرجان شب قبل زنگ زده بودند به اون خانم گله داری که ازش ببعی میخریم ...

ببعی را میخریم و خودشون زحمت میکشن همه کارهای لازم را انجام میدن و گوشتش را برامون آماده میکنن

دفعه قبلی اگه یادتون باشه با پدرجان بکوب رفتیم گرفتیم و برگشتیم،  4 ساعت راه رفت... 4 ساعت هم برگشت

اما اینبار خودشون گفته بودند که یکی از پسرهاشون داره میاد و میتونیم سفارش بدیم و پسرشون بیاره

اینطوری بود که دیشب ببعی جان رسید...

تازه افطار کرده بودم و آبگوشت خوشمزه مامان پز را زده بودیم بربدن...

رفتیم تحویل گرفتیم و اومدیم...

خب اونا همه زحمتش را میکشن ولی نهایت گوسفند را 6 قسمت میکنن و میزارن داخل پلاستیک بزرگ... و ما تا پاسی از شب در حال خرد کردن و تکه کردن و بسته بندی بودیم...

و اینگونه بود که کل دیشبمون بوی ببعی گرفت...






پ ن 1: مامان للی به شدت مریض شده و نیازمند دعاهاتونه...

خدا کمکش کنه


پ ن 2: دیشب اصلا شب عاشقانه ای با آقای دکتر نداشتیم

سعیمون را کردیم اما نشد

حالا هی من بگم ما آدم مناسبتهای خاص نیستیم... شماها باور نکنید


پ ن 3: میدونید من هنوز دوتا بسته پستی توی راه دارم که منتظرشونم؟


پ ن 4: امروز هم روزه هستم


پ ن 5: برامون از شهرداری برگه عوارض و مالیات اومده

دفتر کناری ما یه دفتر فنی مهندسی هست که خب عوارض چندین برابر ما اومده ...

من نبودم و برگه را به همین دفتر کناری تحویل دادند...

بعد خودش اومده داره تعریف میکنه که رفته شهرداری و گفته چرا برای دفتر کناری عوارض کمتری اومده!!!!!!!!!!!!!!

دقت کنید... نرفته بگه چرا برای من عوارض بیشتری اومده ها... ناراحت بوده که چرا برای من کمتر اومده!!!!!

اینا میشه تفاوت آدمها با همدیگه....


پ ن 6: عموجان توی گروه واتس آپ خانوادگی مطالب طنز و شوخی میفرسته ولی هیچکس هیچی نمیگه و نمیخنده...

یعنی متوجه میشه چه غمی توی دل هممون هست؟؟؟؟

کاش متوجه نشه...



نظرات 8 + ارسال نظر
الی یکشنبه 26 بهمن 1399 ساعت 09:47 https://elimehr.blogsky.com/

عمو جان حتما متوجه میشه
ولی راهی نداره گاهی آدم به نقطه ای میرسه و اینقدر فشار روی آدم میاد که چاره ای جز گذاشتن و رفتن نداره
قطعا با دل خوش نمیره حتی اگه بخنده

اوهوم
اینو درک میکنم
حداقل در مورد عمو دقیقا میفهمم که اینطوری هست

سارا یکشنبه 26 بهمن 1399 ساعت 10:38 Http://15azar59.blogsky.com

پیراهن مادرجان مبارکشون باشه
اخی دلم یه جوری شد درباره عمو نوشتید ادم نمیدونه چی بگه ....روحیه بده بهشون با غم دل خودش چیکار کنه ....پارادوکس بدی هست ....فقط میشه دعای سلامتی و عاقبت به خیری کرد براشون ...
تیلو اون بسته پستی که میخوای بفرستی برای جناب گریزلی احتمالا فرد مورد نظر که نیست

متشکرم سارای عزیزم
اوهوم...

پیشاگ یکشنبه 26 بهمن 1399 ساعت 11:38

ایشالا گوشت ببعی هارو تو خوشی و کنار بهتریناتون بخورید
فک کنم امشب روابطتونخیلی عاشقانه شه یعنی کافیه ولنتاین تموم شه
عمو احتمالا میدونه چون ناراحتین داره وانمود میکنه که خوشحاله تا شماهام شاد باشین
ایشالا هر چی که هست خیره

ای جانم
مرسی دختر پر انرژی
انشاله

لاندا یکشنبه 26 بهمن 1399 ساعت 11:43

روزه هات قبول تیلو. التماس دعا
پیراهن مامان جان هم مبارک.
داستان عموجانتون رو ما هم داریم این روزا به نحوی. دونه دونه رفتن عزیزان خیلی سخته.

ممنون عزیزدلم
اگه قابل باشم دعاگوتون هستم
بله
این روزها انگار این قصه خیلی تکراری هست

سعید یکشنبه 26 بهمن 1399 ساعت 12:36 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دختر عموی جان
خوبی؟
روزت به خیر
راستش من اصلا به ولنتاین اعتقادی ندارم
وقتی ما خودمون چندین قرن قبل از اروپایی ها روز عشق داشتیم چرا باید از اونا تقلید کنیم؟
مگه اونا مثلا نوروز ما رو جشن میگیرن؟
شاعر می فرماید
ما غار نشینان ته قرچک و شوشیم
آخر تو و من را به ولنتاین چه کارا؟

سلام پسرعموجان
متشکرم
شما خوبی؟
این روزها و اسامی بهانه هستند
حالا روز عشق ایرانی هم که داریم شما اونو جشن بگیر
به به ... شاعر هم خیلی زحمت کشیدند

بلاگر یکشنبه 26 بهمن 1399 ساعت 13:23

همچین گفتی ببعی و ببعی جان ! گفتم الان میگی دلم نیومد و از خونش گذشتم و ...
دیدم نه به 6 قسمت مساوی تقسیمش کردین !
راستی از سارا چه خبر؟(لبخند)

مگه میشه از ببعی جان گذشت؟
تازه بعدترش به قسمتهای بیشتری هم تقسیمش کردیم
سارا جان فعلا کمرنگ شده
انشاله که مشکلی نباشه

میترا یکشنبه 26 بهمن 1399 ساعت 22:04


ولنتاینتون با تاخیر مباارک
واسه عاشقایی مثل شماهر روز روزه عشقه عزیزم
مامان للی کرونا گرفته؟ انشالله بزودی لباس عافیت بپوشه

همه روزهای زندگیتون مبارک شاد عزیزدلم
نه مامان للی جان کرونا نگرفتن
به طور ناگهانی مشکلات کمردردشون خیلی حاد شده و یه حالتی شبیه فلج پیدا کردند

امیر یکشنبه 26 بهمن 1399 ساعت 22:41

با سلام
هر چیزی اولش سخت به نظر میاد همیشه هجرت و مهاجرت سخت به نظر میاد اما بعد از مدتی عادی میشه. همانطور که ما به چیزهای سخت عادت کردیم
انشالله در مهاجرتشون موفق باشند و بعد از مدتی برگردند و همین جا در کنار فامیل و خانواده باشند.
همین که خودشان گوشت بع بعی را آماده می کنند خوب است زیرا بریدن سر بع بعی خیلی سخت است و من طاقت دیدن این سلاخی را ندارم . کاش همه گیاه خوار بودند و هیچکس حیوانی و یا پرنده ای را نمی کشت. کاش اینقدر که در مورد درختان حدیث و روایت کرده اند در مورد حیوانات هم حدیث می کفتند. بره زیبا برای طنازی است نه کبابی.

سلام دوست خوبم
انشاله که هرکسی هرجای عالم زندگی میکنه شاد و خوشبخت باشه
نخیر... ببعی را خدا آفریده برای خوردن
اینطوری بخواین پیش برید چند وقت بعد میگین گیاهان هم گناه دارن و ...
من که اصلا با گیاهخواری موافق نیستم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد