روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

صداش کنی فقط بگه جانم....

سلام دوستای عزیزم

پنجشنبه دوست داشتنی تون بخیر و شادی

یه پنجشنبه بی نظیر و بی تکرار با کلی حس و حال خوب و خاطره انگیز

آخرین پنجشنبه پاییزی امسال...

از امروز ساده و سرسری نگذرید

نباید آخرین پنجشنبه پاییزی امسال معمولی بگذره... امروز باید یه روز خاص و دل انگیز بشه

خاص و دل انگیز شدن یک روز کار سختی نیست و شما اونو خوب بلدید


منم سعی کردم امروز که دارم میام چیزهای خوشگل را دقیق تر ببینم

خانمی که کله سحری توی هوای سرد ، داشت جلوی در خونشون را آب میپاشید ... حتما منتظر عزیزی بود که از راه برسه

یه پسر نوجوان که یقه کاپشنش را تا زیر دماغش داده بود بالا و زیپش را هم محکم بسته بود و از سوپر سوسیس و تخم مرغ خریده بود و تند تند راه میرفت... حتما میخواست یه صبحانه عالی درست کنه

یه دختر کوچولوی شلخته با موهای نامرتب هم دیدم ... سرش کج روی شونه ی باباش بود و پاهای بدون جورابش پیدا بود... پدرش داشت سوار ماشین میکردش...

یه پیرمرد با دوچرخه ای که خورچینش پر از گل نرگس بود داشت توی پیاده رو به سمت چهارراه میرفت

منم بنزین زدم و اومدم ماشینم را پارک کردم و از خلوتی کوچه استفاده کردم و گوشیم را گذاشتم روی گام شمار و 750 قدم رفتم و 750 قدم هم برگشتم...

با اینکه پشت ماسک بود اما چند تا نفس عمیق کشیدم

یه جایی هم پام را گذاشتم روی گودال آبی که یخ بسته بود و صدای خرد شدن یخ را شنیدم

به خودم قول دادم 25 تا غزل بزنم و یه نسکافه و شکلات خودم را مهمان کنم

بعدش هم اگه موفق بشم 25 بعدی را بزنم توی راه برگشت برای خودم دنت میخرم

زندگی همین چیزای کوچولو کوچولوی دوست داشتنی هست


پ ن 1: هیچ پنجشنبه ای بدون قرار عاشقانه ، اون پنجشنبه ای که باید، نیست ...


پ ن 2: هیچ وقت بادوم زمینی را با پوست نمیخریدم

دیروز آقای دوره گرد (از این وانتها) آورده بود توی کوچه و منم ازش خریدم...

چه کیفی داره دونه دونه شکستن بادومها...


پ ن 3: یه کتاب خیلی خیلی قدیمی از اشعار مولانا توی کتابخونه ام دارم

فونتش نستعلیق هست - نسخه چاپیه اما حس میکنم دست نویسه...

با پدرجان شروع کردیم به خوندن

بیشتر از اینکه به عرفان و عمق شعرها برسیم به مدل شعر خوندن خودمون و نفهمیدن شعرها میخندیم

مجبوریم هی دست به دامان گوگل بشیم و این شده تفریح این شبهای بلند ...



نظرات 6 + ارسال نظر
سعید پنج‌شنبه 27 آذر 1399 ساعت 10:04 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دختر عموی گل
خوبی
پنج شنبه ت به خیر و پر از حس و حال عاشقونه
وقتی میگی مثلا امروز نباید معمولی بگذره آدم کیف میکنه اصلا
دیدن یه پیرمرد با دوچرخه ای که خورجینش پر از گل نرگسه اونم تو کوچه پس کوچه های اصفهان واقعا حال آدمو خوب میکنه
من بعضی وقتا که نیاز به خندیدن شدید دارم یه کتاب شعر میدم دست یکی از دوستام
یه جوری شعر میخونه که آدم از خنده زمین رو گاز میزنه
شاد باشی دختر عموی جانم

سلام پسرعموجان
متشکرم
به همچنین
پس امروز را معمولی نگذرون و من را هم یاد کن
اوهوم... منظره قشنگی بود
تازه فکر کن اون کتاب قدیمی هم باشه

سارا پنج‌شنبه 27 آذر 1399 ساعت 10:33 Http://15azar59.blogsky.com

راست میگیا امروز اخرین پنجشنبه پاییزی این قرن هست
تیلوی مهربون


من یادآور آخریهای این قرنم

پیشاگ پنج‌شنبه 27 آذر 1399 ساعت 10:33 http://bojboji.blogfa.com

برای ماها اصفهان اونطوری که تو قصه های مجید نشون داده شد جا افتاده . کوچه های بلند و باریک خونه هایی که پشت درشون حیاطای بزرگ با یه حوضه وسطش
اصلا اصفهان و قسمتای جدیدش برای من اصفهان به حساب نمیاد
الان که گفتی قدم میزدم حس کردم تو کوچه های اون شکلی داری قدم میزنی از این کوچه ها که از وسطش اب رد میشه
حس خوبی بود


راست میگی ... هر کدوم از ما از شهرها همچین تصوراتی داریم
ولی من اتفاقا یه جای کاملا جدید و امروزی بودم و اصلا دور و بر اون کوچه ها هم نبودم
اما اون کوچه ها و اون حال و هوا دیدن داره
سمت جلفا هنوز کف پیاده روها میشه کاشی کاریهای خیلی خیلی خوشگلی دید
توی کوچه پس کوچه های منتهی به بازار و سمت اصفهان قدیم کوچه ها هنوز بوی گل و خاک و بارون میدن...

بلاگر پنج‌شنبه 27 آذر 1399 ساعت 11:03

روح پنجشنبه ها با قرار و بدون قرار برای من عاشقانس، چون خودش لایق عاشق شدن ، لحظات ِ این روز رو میگم !
بخش احساسم امروز به منطقم غالبه !

خیلی هم خوب
اگه روزی باشه که شما با احساس باشی اصلا نباید مزاحم احساساتت شد
راحت باش
هرچی دوست داری امروز را احساسی و عاشقانه و دلنشین ببین

taraaaneh شنبه 29 آذر 1399 ساعت 04:41 http://taraaaneh.blogsky.com

چه خوبه که با آدمهای دور و برت دقت میکنی. منکه این روزها بیشتر فقط برای پیاده روی میرم و تنها چیزی که میبینم آدمهاین که یامیدون یا تند تند و با ترس و لرز از کنار هم رد میشن.
دلم برای نرگسهای ایران تنگ شده. نرگسهای اینجا خیلی قشنگ ترن ولی بوی نرگسهای ایران رو اصلا ندارن.
واقعا هم زندگی همین چیزهای کوچک و دوست داشتنیه که حس کردنش البته حال خوش میخواد.
همیشه حالت خوب باشه تیلو جان.

ای جان عزیزدلم
من ازت کلی ایده و انرژی میگیرم
از اینهمه اکتیو بودنت ...
ممنونم عزیزدلم
ترانه جان منم برات آرزوهای خوب دارم

خانمــــی شنبه 29 آذر 1399 ساعت 09:46 http://dar-masire-zendegi.blogfa.com/

سلام تیلو تیلوی مهربان امیدوارم همه روزهات عاشقانه باشه و پر از حس خوب ...
اتفاقا همه خاطرات من از بچگی و عید نوروز و سفره هفت سین و غارت آجیلای عمه جونم با اون مدل بادوم زمینی معنی پیدا میکنه

سلام دوست خوبم
متشکرم
ای جان... امسال از ترس شلوغی و خوردنی های بی بسته بندی و ... اصلا سمت آجیل تازه نرفته بودیم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد