روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

خوابها

سلام

پنجشنبه تون زیبا

اصلا پنجشنبه باید با همه روزهای دیگه فرق داشته باشه

پنجشنبه باید مال خودِ خودِ خود آدم باشه

هرکاری که دلش میخواد بکنه

پنجشنبه باید یه حس متفاوت داشته باشه

آدمی که خودش را خوب بلدهست خوب میدونه پنجشنبه ها را چطوری بگذرونه که تمام هفته ، حال خوبش کش بیاد

یه حال خوب برای یک هفته ...

جمعه ها فرق دارن

جمعه ها ماله خانواده ست ... ماله آدمهای دیگه

جمعه را باید گذاشت برای بقیه

اما پنجشنبه ماله خود آدم هست ...


دیشب یه خوابی دیدم که منو پرت کرد توی 20 سال پیش

دقیقا اونجای زندگی که من هرگز دلم نمیخواد اونجا باشم

پرت شدم تو زمان و مکانی که تمام تلاشم را کردم برای فراموش کردنش و تا دیشب فکر میکردم کاملا فراموشش کردم

جزئیاتی که شاید همون 20 سال پیش ازشون گذشتم و هیچوقت زیر و روشون نکردم

پرت شده بودم تو یه جایی از خاطرات که اصلا دوستشون ندارم

و چیزهایی میشنیدم که اصلا و ابدا انتظارش را نداشتم

نمیدونم چقدرش حقیقت بود و چقدر زاییده ذهنم

اما میدونم وقتی چشمام را باز کردم ، ناگزیر داشتم به اون روزها فکر میکردم

صبحانه هم که خوردم باز داشتم چیزهایی را زیر و رو میکردم که سالهاست فراموششون کردم

و اون خواب چقدر روشن و واضح بود....

اومدم توی پارکینگ و متوجه شدم هم هوا آلوده ست و هم ابری ... برای همین همه جا تاریک بود

نور ماشینم را روی حالت اتوماتیک تنظیم کردم برای همین تا استارت زدم چراغها روشن شد و همه جا یهو روشن شد ...

صدای ضبط را بستم و شروع کردم به گفتن ذکرهای روزانه

من بلدم افکار منفی را کنار بزنم

وقتی رسیدم دفتر دیدم یه عالمه گنجشک کوچولو ، با سر و صدا،  دور یک تکه نان جمع شدند و گویا جشن گرفتند

گوشیم را درآوردم و چند تا عکس ازشون گرفتم

رسیدم دفتر و دیدم زن دایی جان یه آهنگ شاد برام فرستادن

آهنگ را پلی کردم و با خودم گفتم : یه عالمه عاشقانه صبحگاهی حال پنجشنبه آدم را عوض میکنه

این شد که برای دکتر دوتا پیام صوتی و دوتا پیام نوشتاری فرستادم و اومدم تا یه چندتایی کار کوچولو را مرتب کنم ...




پ ن 1: یکی از دوستای عزیزم عموشون را از دست دادن

و من کلی دیشب غصه خوردم که کاری از دستم بر نمیاد


پ ن 2: میخوام ریسه انار و هندونه درست کنم برای جلوی در طبقه مون

باید بریم به استقبال زمستان


پ ن 3: یه زاغی خوشگل داره تکه های باقیمانده از بزم گنجشک ها را با خودش میبره ...


نظرات 10 + ارسال نظر
بلاگر پنج‌شنبه 20 آذر 1399 ساعت 09:31

باشه ، اجازه میدم شما هم از پنجشنبه ها استفاده کنی ! (لبخند)
***
خواب راهی برای باز شدن دریچه ناخوداگاه آدماست، چیزهایی هست که در خودآگاهمون تصور میکنیم بهشون فکر نمیکنیم ولی تو ناخوداگاهمون حسابی باهاشون مشغولیم .

فکر کنم 20 سال زمان مناسبی برای فراموشی و حتی پاک کردن از ناخودآگاه آدمها باشه

سارا پنج‌شنبه 20 آذر 1399 ساعت 09:52 Http://15azar59.blogsky.com

به قول مادرم اینا : خیره ان شاالله ...
برای منم جالبه که گاهی یه چیزایی توی خواب میبینیم که انقدر فراموششون کردیم که انگار اصلا از اول وجود نداشتن ..اما تیلو من فکر میکنم این ماییم که فراموش کردیم ولی ذهن ما هنوز اونو توی خودش داره حالا چی میشه که یهو توی خواب و فکر ما خودنمایی میکنه اونو دیگه نمیدونم

انشاله
خدا نگهدار مادر خوب و مهربونتون باشه
دقیقا همینطوریه
جای بعضی زخم ها تا ابد باقی میماند

پیشاگ پنج‌شنبه 20 آذر 1399 ساعت 10:51

خوشبحال اقای دکتر
دوتا پیام نوشتاری دوتا پیام صوتی
ایده خوبی بود باید برای جان شیرین این حرکتو برم
پ ن 2 رو دوست داشتم ایده خوبیه

حتما تست کن عالیه ...

سمیرا پنج‌شنبه 20 آذر 1399 ساعت 10:57

هیچ چیز از ناخودآگاه پاک نمیشه تیلو جان، حتی خاطرات نوزادی اونجا هست ولی شما به خاطر نمیاری ولی بعضی وقت ها دوباره وارد خودآگاه میشن.


اوهوم دقیقا همینطوریه

دلسوختگان پنج‌شنبه 20 آذر 1399 ساعت 12:26 https://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

گذشته رو هرچند سالی که فراموش کنی باز جایی از زندگی به سراغت میاد، با سخن و اتفاقی، یا در رویا و خوابی !

شاد باشید

اوهوم
دست از سر آدم بر نمیداره

میترا پنج‌شنبه 20 آذر 1399 ساعت 14:23

وای منم یهو یک خواب میبینم برا ۱۵سال پیش چیزی که فکر میکنی کلا فراموشش کردی
و بعد کل اون روز رو من یکجوریم دلم میگیره دلم مبخاد زار بزنم دلتنگ میشم حال بدی میاد سراغم
شایدماها بوده به اون چیز فکر نکردم ولی بعد خواب دیدن دقیق ... یجوریه
چقدر خوبه اقای دکترهم پاته همراهته همدمته
خداعشفتونو جاویدان نگه داره

اوهوم
این خوابهای لعنتی ثابت میکنن که جای زخم ها تا ابد باقی میماند
متشکرم نازنینم

taraaaneh پنج‌شنبه 20 آذر 1399 ساعت 22:11 http://taraaaneh.blogsky.com

من آخرین روز هفته کاری ( که اینجا میشه جمعه ) رو خیلی دوست دارم. با اینکه الان از راه دور کار میکنیم
برعکس غروب آخرین روز تعطیل که همیشه یک جورایی برام غم انگیز بود.
کاش میشد آدم انتخاب کنه که توی خوابش به کجای گذشته برگرده. اگر حق انتخاب داشتم دوران دانشجویی رو انتخاب میکردم . شاید هم یک روز دستگاهی اختراع بشه که آدم بتونه دوران و موقعیت خوابهاشو انتخاب کنه.

میدونی ترانه جان ، به نظر من زندگی در همین زمان حال خوب هست
خاطرات باید همون خاطره و در زمان خودشون بمونن تا همینطوری شیرین و دلچسب باشن
و آینده باید همینطوری مبهم باشه تا برای رسیدن بهش هیجان وامید داشته باشیم

سعید جمعه 21 آذر 1399 ساعت 10:04 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دختر عمو
خوبی؟
بعضی خاطرات چنان در عمق ناخودآگاه آدم رسوب میکنه که با این که خودت فراموشش کردی اما گاهی تو ذهن آدم سر در میاره
برای اون مرحوم آرزوی مغفرت دارم
خدا به بازمانده ها صبر بده

سلام پسرعموجان
متشکرم
دقیقا همینطوریه ... هروقت خودشون بخوان سرک میکشن و پیداشون میشه
حتی با جزئیاتی که گاهی توی بیداری یادت نمیاد

سهیلا جمعه 21 آذر 1399 ساعت 11:18 http://Nanehadi.blogsky.com

ما که همه روزهامون مثل هم شده.خواب های پریشونمون هم روز و هفته سرش نمیشه.همینجوری میاد و به هم میریزه و میره.ولی امید هنوز هست.

بله نکته بینظیری بود
امید هست
و یه عالمه دلخوشی هایی که هر روز دلمون را به زندگی گرم میکنه

افق بهبود جمعه 21 آذر 1399 ساعت 18:28 http://ofogh1395.blogsky.com

بعضیا چیزا رو باید حل کرد واقعا هرطوری بخوای فراموششون کنی هنوز یه جای زخم‌از شون هست

بعضی چیزا حل شدنی نیستن
بعضی چیزا را باید فراموش کنی
اصلا قانون فراموشی برای همین مواقع هست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد