روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

خندیدن را فراموش نکنیم

سلام دوستای خوبم

امیدوارم همیشه بهانه برای لبخند زدن داشته باشید

و امیدوارم بی بهانه لبخند زدن را بلد باشید


امروز صبح دوش گرفتم و بعدش برخلاف همیشه یه دامن پاییزی از کمدم در آوردم و با یه بلوز زیبا ست کردم و پوشیدم

باید میرفتم دنبال خواهر و مغزبادوم که روزمون را کنار هم بگذرونیم

مغزبادوم کلی وسیله برای بازی آورده بود

بازیهای فکری

از این اسباب بازیهای ساختنی

تبلتش

و یه عالمه کارت برای پانتومیم

خلاصه که از لحظه ای که اومد هممون را تبدیل کرد به همبازیهای خودش

بخصوص که مدتها بود اینجا نیومده بود سعی کردیم بیشتر با دلش راه بیایم

یه جاهایی جرزنی کرد

یه جاهایی از خودش برای بازیها قوانین تعیین کرد

خلاصه که حسابی بهش خوش گذشت

بعدازظهر یه کیک کاکائویی باب میلش آماده کردم و تا کیک پخته بشه پانتومیم را شروع کردیم

وای اونقدر خندیدیم که به جرات میتونم بگم مدتها بود اینطوری نخندیده بودیم

اونقدر بهمون خوش گذشت که ساعتها هممون سرگرم بودیم

چای آوردیم با کیک خوردیم اما همچنان بازی ادامه داشت

دیگه نزدیکای ساعت ۷ بود که رفتند

هممون هلاک شده بودیم

من و مامان جان که کتابهامون را برداشتیم و هر کدوم با پتوی کوچولومون به طرف مبل نشستیم

پدرجان هم کنترل تی وی را برداشتن و زدن روی شبکه های خبر


این فسقلیای پرانرژی میتونن حال خوبشون را به دیگران هم منتقل کنند



پ ن ۱: امروز دوباره بذر شب بو کاشتیم

زمان مناسبش نیست

اما کاورش کردیم و میخوایم امتحان کنیم ببینیم شدنیه یا نه


پ ن ۲: اسفناجهای دیروز ، شدند خورشت امروز

عطر زمین و بوی بارون را میشد ازشون حس کرد


پ ن۳: مغزبادوم تمام تلاشش را کرده و چندتایی بازی روی تبلتم نصب کرده

بهم پیام داده تبلتت خیلی به درد نخور شده یه فکری بکن

کی این فسقلی اینهمه بزرگ شد؟؟؟

نظرات 8 + ارسال نظر
دلسوختگان پنج‌شنبه 13 آذر 1399 ساعت 23:53 https://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

در کنار خانواده گرامی همیشه شاد و سلامت باشید

ممنونم دوست خوبم

واتو واتو جمعه 14 آذر 1399 ساعت 03:24 http://zehne-bi-alayesh.blogfa.com

شکمو این ک همش حرف از خوردنیا بود وسطش هم بازی کردین ؟؟
امروز هم اسفناج داشتین فقط اگ میگفتی فردا نهار چ دارین دیگه خیالم راحت بود

سارا جمعه 14 آذر 1399 ساعت 08:45 Http://15azar59.blogsky.com

از دست این فسقلیها
گاهی وقتا فکر میکنم خیلی ازشون جا میمونم انقدر که این نسل جدید با تکنولوژی و دستگاههاش سریع ارتباط برقرار میکنن چیزایی رو بدون اموزش سریع یاد میگیرن که ادم هاج و واج میمونه

دقیقا همینطورین
انگار تکنولوژی توی خون شون هست

سعید جمعه 14 آذر 1399 ساعت 10:00 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دختر عموی خوبم
صبحت به خیر
وای پانتومیم
ما هم وقتایی که با دوستام دور هم جمع می شدیم و پانتومیم بازی میکردیم هر کی از خنده یه جا ولو میشد
اصلا نمیفهمیدیم زمان چجوری میگذره
منم سعی میکنم تو جمع همیشه شاد باشم و دیگران رو بخندونم
وقتی مثلا یکم خسته م همه میگن سعید چی شده چرا ساکتی
شاد باشی دختر عمو

سلام پسرعموجان
خیلی بازی خوبی بود

پریناز جمعه 14 آذر 1399 ساعت 18:47

من سالها فکر میکردم آوردن یه بچه به این دنیا ظلمه از بس عاشق بچه هام . فکر میکردم چون این دنیا رنجهای بسیاری داره و ما نباید به خاطر دل خودمون اونها رو وارد معرکه عجیب و غریب دنیا کنیم . اما اونها اونقدر زندگی و خانواده رو دچار شادی و تغییرات مثبت میکنن فهمیدم حضور اونها جزو نیازهای اولیه هر زندگی و خانواده س.
اما با وجود اینهم ته دلم خوشحالم که بچه ای ندارم جون اگه یه خار دستش میرفت میمردم چه برسه به بسیار رنجها و بیماریها و اتفاقات پیش بینی ناپذیر
شما شاد باشی و سرافراز

رنج در این دنیا برای همه هست
منم از رنجی که بچه ها میبدن خیلی خیلی غصه میخورم
و واقعا خوشحالم که بچه ای ندارم
اما واقعا بودن بچه ها زندگی آدمها را عوض میکنه
بودنشون ضروریه
من که زندگیم با بودن این فسقلیا کلا عوض شده

بلاگر جمعه 14 آذر 1399 ساعت 21:43

من موندم که فسقلیا بازی میخوان یا شما؟
یعنی چی که کیک کاکائویی بابِ میلش آماده کردم؟ یعنی خودتون لب نزدید دیگه؟ باب میلتون نبود که ؟ اونی که با چای داشت یه گاز گنده از کیک کاکائویی میزد ، به نظر زیاد فسقلی نمیرسید !

فسقلیا بازی با خاله شون را میخوان
باب میل اون یعنی پر از کاکائو... بخوام به طور عادی درست کنم دو رنگ درست میکنم
نصف کیک را کاکائو میزنم و نصفش را ساده ... بعد کیک لایه لایه...
اما باب میل مغزبادوم یعنی پر از کاکائو....

الی جمعه 14 آذر 1399 ساعت 23:55 https://elimehr.blogsky.com

فسقلی ها زود بزرگ میشن
ما هم پیر
خنده بر هر درد بی درمان دواست

اوهوم

یک عدد مامان شنبه 15 آذر 1399 ساعت 08:35 http://Www.Kidcanser. Blogsky

وای خورشت الو اسفناج... من عاشقشم ها... ولی جز من کسی دوست نداره و سالهاست نپختم.. توی این یک هفته ی اخیر این سومین بار هست که یکی میگه این غذا رو درست کردن... دیگه مجبورم یک روز اختصاصی برای خودم درستش کنم

اخیش
جاتون خالی
البته شاید دلیلش این هست که الان به قول معروف فصل اسفناج هست
و الان به وفور یافت میشه
البته ما آلو اسفناج نمیپزیم
و مامان یه مدل دیگه درست میکنن که هممون دوست داریم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد