روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

آخر هفته پاییزی

سلام

صبح تون زیبا 


پاییز هزاررنگ از راه رسیده و حالا تو یه صبح آخر هفته ای آنچنان داره خودنمایی میکنه که من پاهای دلم را بستم که راه نیفتم توی خیابون برای قدم زدن و تماشا...

امروز صبح موقع دوش گرفتن متوجه شدم یه طور عجیبی موهام در حال ریختن هستند

البته همیشه پاییز که میشه یه مقدار ریزش مو دارم

خودم میدونم که ماله همذات پنداری با طبیعت هستش...

اما اینبار انگار یه مقداری فرق داره

من که همینطوری هم با موهام مهربون نیستم ... دیگه چه برسه به این مدل ریزشهای وحشتناک

فکر کنم تا موهام را خشک کردم نصفه موهام از دست رفت...

شاید هم اثر تزریق همون کورتونهای با دوز بالا هست که حالا داره خودنمایی میکنه


صبح لاکم را پاک کردم و دوباره لاک زدم

عطر زدم

ضدافتابم را مثل هرروز ....و بعدش مداد چشم... یه خط چشم کوچولو...

دلم رژگونه و رژ هم میخواست ولی بخاطر ماسک مدتهاست که نه رژ میزنم و نه رژگونه ...

خیلی کم پیش میاد لباس تیره بپوشم اما امروز دلم مانتوی تیره میخواست

ناخودآگاه شلوار مشکی را که برداشتم یه مانتوی مشکی هم اومد توی ذهنم

یه شال سبز و قرمز و نارنجی دقیقا پاییزی

وقتی اومدم سرجا کفشی هم کفش های مشکی چشمک زدند و این شد تیپ امروز...


این روزها اندازه سالهای پیش شلوغ نیستم

اما انگار همونقدر درگیر روزمرگیهای کاری هستم

برای همین بعضی از روزها اصلا وقت نمیکنم پست روزانه ام را بنویسم

اما توی این روزها یه رخوت دل انگیزی ته دلم موج میزنه

یه رخوت عجیبی که تا حالا تجربه ش نکردم

یه حالی که نمیشناسمش و تازه ست ... تازه دارم تجربه ش میکنم و نمیدونم خوبه یا بد ... ولی میدونم جدیده و برام جالب...






پ ن 1: از گراد برام یه پیام اومده که اندازه 528458 تومان تخفیف بهم تعلق گرفته ..

این ارقام را چطوری حساب کردن؟؟؟؟ با چه معیاری؟؟؟؟

به پدرجان پیشنهاد دادم اگه حوصله داشتند نزدیک ظهر بیان تا بریم یه سری بزنیم و براشون یه خرید کوچولو انجام بدیم...


پ ن 2: عاشقی خیلی حس عجیبیه

خیلی بالا پایین داره

انگار در آستانه تحولات زیادی هستیم...

نمیدونم تهش چی میشه ولی میدونم که عاشقی هر روز یه رنگ و طرح جدید برای آدم رو میکنه...



پ ن 2:لباسهایی که سفارش داده بودم رسید و عالی بود

عالی نسبت به قیمتی که پرداخته بودم

و راضی بودم خیلی زیاد از عملکردشون

هردو دست را هدیه کردم به مامان جان


پ ن خاص: وقتی ماگ دمنوشم را دستم میگیرم و عطر زندگی را نفس میکشم

یا وقتایی که یه نسکافه خوشمزه و شیرین برای خودم درست میکنم و با یه شکلات به خودم جایزه میدم

با خودم یه دودوتا چهارتایی میکنم و میبینم تا امروز هرچی را از ته دل از خدا خواستم بهم داده

اگه نداده حکمتش را یا شاید علتش را حداقل بهم نشون داده ...

تو دودوتا چهارتای امروزم با خودم میدونم که زندگی بالا و پایین زیاد داشته ، اما هرگز متوقف نشده ...

و تمام دردهایی که کشیدم منو بزرگ و بزرگ تر کردند...

امروز اگه اینجا ایستادم و میتونه با لبخند عطر دمنوشم را نفس بکشم به خاطر این هست که همیشه تلاش کردم زندگی را زندگی کنم

هرگز روزها و ساعتهام را به حال خودشون رها نکردم

برای ثانیه ها برنامه ریختم

برای تمام چیزهایی که خواستم لحظه به لحظه با برنامه کار کردم ...

امروز در آستانه ی فصل تازه زندگی، از خودم راضی و خشنودم 

خودم را دوست دارم

توی آینه به خودم لبخند میزنم

همین که هنوزم در درونم کلی انگیزه و انرژی دارم منو به زندگی راغب و عاشق میکنه

اولین روز پاییز

سلام دوستای خوبم

عصر پاییزتون پر از حس و  حال خوب

پست خیلی از دوستان را که میخوندم به فکر فرو رفتم وفکر کردم من کدوم فصل را بیشتر از همه دوست دارم

ولی بازم به همون نتیجه همیشگی رسیدم که من همه فصلها را دوست دارم

همه رنگها

همه عطرها

همه روزهایی را که خداوند بهم هدیه میده تا زندگی را تجربه کنم

امروز اول مهرماه هست و من امسال دارم یه مهر و پاییز تازه را تجربه میکنم

شلوغ هستم ولی نه مثل هرسال که روز اول مهر وقت سرخاروندن هم نداشتم

اصلا امسال اول مهر بوی و حال و هوای هر سال را نداشت

اما اومدن پاییز پررنگ و دوست داشتنی هست مثل همیشه

عطر و رنگ و بوی خاص پاییز ... این آفتاب رنگ پریده ... روزهای کوتاه ... لباسهایی که آروم آروم رنگهای گرم تر و پررنگ تری پیدا میکنند

یواش یواش لباسهای ضخیم تر دلچسب تر میشن

صبح ها دیگه اون دوش آب خنک خیلی هم مزه نمیده و من ترجیح میدم که یه کمی ولرم تر دوش بگیرم

خلاصه که پاییز از راه رسیده و حالا 90 روز وقت داریم تا روی سالهای 1300 پاییز را تجربه کنیم ...

پاییزی که شکل هیچکدوم از پاییزهای عمرمون نیست


لیوان در دارم را پر از تکه های لیموترش کردم و دوتا تکه چوب دارچین و چند تکه سیب و به خشک ....

وقتی آب جوش را ریختم روش گرفتم نزدیک صورتم و بخارش را نفس کشیدم

زندگی همین دلخوشی های ریز و کوچولو هست ...

بعدش هم در لیوان را گذاشتم و آوردمش روی میزکارم

چند برش خربزه از توی یخچال در آوردم و به خودم گفتم حالا روی مرز تابستان و پاییز قدم بزن...

چه کیفی داره زندگی را زندگی کردن

گوشیم را چک میکنم

لابلای پیامهای زیاد کاری ، پیام های محبت آمیز دوستام دلمو گرم میکنم ... خیلی وقتا پیام را باز نمیکنم که هزاربار دیگه تا شب ببینمش و کیف کنم و دلم گرم بشه



پ ن 1: صبح یه کمی از حد معمول شلوغ تر بودم برای همینم از 6 صبح سرکار بودم

تند تند داشتم کارها را ردیف میکردم که یهو پام لیز خورد و با دوتا زانو محکم خوردم زمین

نمیدونم شما وقتی میخورید زمین عکس العملتون چیه

ولی من نمیتونم جلوی خنده ام را بگیرم

یه دل سیر همونجا خندیدم وبعد از جام بلند شدم

ولی الان میفهمم که خیلی محکم خوردم زمین


پ ن 2: دیشب ناخن هام را از ته کوتاه کردم

از بس که دستم را شستم ناخن هام خشک شده بود و بد شکل...

بعدش یه نگاهی به دستام کردم ... دلم برای دستام سوخت

یه لاک نقره ای آوردم و لاک زدم ... بعدش هم یه کرم مرطوب کننده

صبح هم یکی از انگشترهام را دستم کردم ...

مدتهاست از ترس داستانهای زیاد دزدی که شنیدم از هیچ زیور آلاتی استفاده نمیکنم جز گوشواره ...

و امروز این انگشتر با نگین درشت کرمی رنگش کلی حالم را خوب کرده


پ ن خاص:  وارد پاییز شدم

فصل تولدم

فقط 53 روز دیگه از دهه چهارم زندگیم باقی مانده

بعدش وارد دهه پنجم میشم ... به قول دوست جان وقتش هست که مبعوث بشم .... پیامبر درونم آماده ست که پذیرای وحی باشه ...

باید بزرگتر بشم

عاقل تر بشم

باید نگاهم به دنیا فراتر بره

و میخوام از امروز هر روز بگردم و ببینم دستاوردهای این سالها اونقدر بوده که حالا در آستانه چهل سالگی از خودم راضی باشم؟