روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

با سرنوشت میشه جنگید و برد...

سلام

روزتون شکلاتی

خوب هستید دوستای عزیزم


دیروز صبح که میومدم دفترچه پدرجان را بردم داروخانه ، دو نفر توی نوبت بودند و داروهای پدرجان نیاز به تاییدیه داشتند.... تاییدیه را خود داروخانه ها به صورت انلاین انجام میدن ... ولی نیاز به زمان داره

برای اینکه مجبور نباشم با اون آدمها توی محیط نه چندان بزرگ داروخانه منتظر بمونم بهشون گفتم شب میام برای تحویل ...

شب که رفتم فراموش کرده بودند و تاییدیه نسخه را نگرفته بودند و نگم براتون چقدر حرص خوردم از آدمهایی که همچنان بدون ماسک تردد میکنن... فاصله ها را رعایت نمیکنن و چقدر بیشتر حرص میخورم وقتی هیچکس جز من تذکر نمیده به بقیه ...

یعنی باید سکوت کنیم تا همه مون مبتلا بشیم؟؟؟؟؟



امروز صبح رفتم سراغ هسته خرماهایی که بعد از تقریبا 15 روز داخل آب مونده - ده روزی میشد که گذاشته بودمشون داخل پارچه

و چقدر زیبا همشون ریشه زده بودند...

و این یعنی زندگی

همین تصویر را گذاشتم توی اینستاگرامم... یادم بمونه چقدر جوانه زدن و روییدن بهم حس خوب میده



باز هم صبح در بدو ورود با همون دستمال نانوی زرد یه بار دیگه شیشه ها را پاک کردم

قصد ندارم خودم را هلاک کنم و یه روزه شیشه ها را برق بندازم

همین که هر روز یکبار روی همشون دستمال بکشم به مرور تمیز و تمیز تر میشن ... همونطوری که امروز خیلی خیلی تمیزتر از دیروز هستند...



آقای پیرمرد همسایه اول صبح توی کوچه قدم میزد

کاپشن پوشیده بود و کلاهش را تا ابروهاش پایین کشیده بود

دوتا دستاشم توی جیبش بود

معلوم بود سردشه...

انگار لرزیدنش را حس میکردم ...

سلام احوال کردم ... گفت : دخترم آدم مریض بشه اما مریض دار نشه....

دامادم مریضه و توی خونه ی ما بستری شده ... تحملم تمام شده بود از خونه زدم بیرون .....

هوای آدمهای مسن اطرافمون راداشته باشیم

بیچاره پیرمرد سرصبحی کلافه شده بود و سرما را به جون خریده بود




پ ن 1: یه عالمه حرف زدیم و بعدش خداحافظی

دو دقیقه بعد بهش زنگ میزنم و میگم دلم برات تنگ شد...

میگه دقیقا دل به دل راه داره

و باز .... یه عالمه دیگه حرف و حرف و حرف...



پ ن خاص:

هرکسی تو زندگی قوانین خاص خودش را داره

همونطوری که خط قرمزهای خودش را داره

علایق خاص خودش

دلبستگی های مخصوص

عادتهای خودش

و ....

اینا تا وقتی به دیگران آسیبی نمیرسونن هیچ اشکالی ندارن

اینا گاهی تبدیل میشن به روتین هایی که زندگی را دلپذیرتر میکنن

روتین هایی که بودنشون بهمون حس خوب میده

چارچوبهایی که به زندگیمون نظم و آرامش میده

من اینجای زندگی که الان ایستادم - عاشق یه سری از روزمرگیهای قشنگم هستم

یه سری از تکرارها برام تکراری که نمیشه هیچ... انگیزه زندگیم هستند

اینجای زندگی چارچوبها و تعریف های خودمو دارم

چارچوبهایی که دنیا را برام جای بهتری میکنه برای بودن و زندگی را آسون تر میکنه

یکی از خصایصی که از اوایل نوجوانی پدرم بهم آموخته این هست که حرفهای دیگران را بشنوم اگه چیز مثبتی داره برداشت کنم و گوشه ذهن و دلم نگه دارم وگرنه نشنیده بگیرم و به زندگیم ادامه بدم ... همینه که زیاد حرف و سخن و حدیثهای اطرافیان بهم آسیب نمیزنه...

(اینکه نگفتم صددرصد چون در نظر من ، همه چیز نسبی هست... )



نظرات 10 + ارسال نظر
پیشاگ چهارشنبه 23 مهر 1399 ساعت 10:45

منم قبلا تذکر میدادم گاهی ولی یه بار دکتر داروخونه گفت خیلیاشون واقعا ندارن ماسک بخرن خیلیا شعور ندارن که صدبرابر از بی پولی بدتره
بعضیام واقعا به دلیل یه سری بیماریها براشون مقدور نیس ماسک بزنن

ببین عزیزم اونا که پول ندارن ماسک بخرن میتونن یه ماسک خونگی بدوزن و برای خودشون تهیه کنند ....
شعور ندارن ... نه که پول نداشته باشن ...
اگه بیماری در اون حد حاد هست که نمیتونن توی اماکن عمومی و پرازدحام چند دقیقه ای ماسک را تحمل کنند بهتره اصلا بیرون نیان...
من در این مورد بسیار سختگیرم

خانمـــی چهارشنبه 23 مهر 1399 ساعت 10:57 http://harfhaye-dele-khanomi.mihanblog.com/

میگن که تهران ماسک نزنن جریمه میشن ... میگم راستی شما تهران بودین دیگه؟؟؟
در مورد تمیزی پنجره باهات کاملا موافقم با همین دنده برو جلو که خوب میری ...
آخ که چقدر دوری تون اینبار طولانی شد البته که معلومه توی عشق شما بعد مکان بی ارزش ترین چیزه

من اصفهانم
اما تهران و اصفهان و شیراز و بوشهر نداره
ماسک در تمام شهرها اجباری شده
اخ اخ شیشه پاک کردن خیلی سخته ...
دوری یه امتحانه...

سعید چهارشنبه 23 مهر 1399 ساعت 11:12 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دختر عمو
خوبی؟
کامنت من برای دو تا پست قبل تر بهت رسید؟
منم گاهی که بانک میرم وقتی نوبتم میشه میرم جلو باجه یهو میبینم یکی صورتشو آورده دقیقا کنار صورت من که یه سئوال بپرسه
آی حرص میخورم از این آدما
پی نوشت هات انگاری حرف دل منه دختر عمو

سلام پسرعموجان
متشکرم
بله که رسیده
من حرص میخورم از این بی توجهی ها و بیشعوریها

پس شبیه به هم فکر میکنیم....

بلاگر چهارشنبه 23 مهر 1399 ساعت 12:29

تجربه های تکرار نشدنی نداشتی یا کم داشتی یا آزارت داده ، از تغییر میترسی ، از دید من تکراریها بهت حس امنیت میده ولی در آینده و دراز مدت بهت میگه کاش تو یکی از اون روزایی که داشتی روزمرگیهاتو انجام میدادی ، همه چیزو بهم میزدی و یه کار خاص میکردی ، کاری که اون روزتو متفاوت میکرد !

اصلا منظورم را متوجه نشدید
من از روتین های حرف زدم که زندگی را خوب و زیبا میکنن
از عادتهایی که تکرارشون خوبه ... شبیه مسواک زدن ... شبیه مرتب کردن هر صبح تختخواب...
روتین های زندگی را یه طوری امن میکنن
هیجان را دوست دارم و جای خودش را داره

امیر چهارشنبه 23 مهر 1399 ساعت 13:00

با سلام
از قدیم گفته اند خوابیده را میشه بیدار کرد اما کسی که خودش را به خواب زده هرگز، این همه در مورد ماسک و رعایت فاصله گزاری صحبت میشه و بعد می بینی اصلا انگار نه انگار.
باید مثل هند با اینا رفتار کنی تا حساب کار بیاد دستشون. چقدر تاکید چقدر نصیحت اینان تا به تن شون باتوم نخوره حالیشون نمیشه.
پیرمرد همسایه چقدر مظلومانه حقیقت را بیان کرد. شاید ترس از واگیر بودن بیماری دامادش باعث شده که صبح زود بیاد بیرون و سرما را بر خانه ماندن ترجیح بده
چند روز پیش خانم یکی از آشنایان ما روماتیسیم قلبی داشت و در بیمارستان بستری شد و در بیمارستان ویروس کرونا گرفت و فوت شد. خدا خودش کمک کنه اما تا مردم رعایت نکنند همین اش است ـ همین کاسه و همین کفگیر.

سلام دوست خوبم
من همیشه شنیده بودم همین آش و همین کاسه ... کفگیر را تا حالا نشنیده بودم ...

خانمـــی چهارشنبه 23 مهر 1399 ساعت 13:52 http://harfhaye-dele-khanomi.mihanblog.com/

از نظر جریمه گفتم ... آخه اینجا که هنوز جریمه نمیکنن ولی تهرانو نشون میداد که قراره جریمه نقدی کنن بعضیا باید زور بالای سرشون باشه انگار
از یکی پرسیدن چرا ماسک نمیزنی میگه دلایلم شخصیه ...

اوهوم
واقعا بعضی ها نفهم و بیشعورن

رسیدن چهارشنبه 23 مهر 1399 ساعت 16:20

راست گفته والا ، آدم مریض بشه اما مریض داری نکنه ... خیلی سخته خیلی

آخیش عزیزم
تو خوب حرفش را درک میکنی
امیدوارم هیچوقت مریض نشی
امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشی

گندم چهارشنبه 23 مهر 1399 ساعت 17:42 http://40week.blogfa.com

یعنی یک لحظه فکر کردم دلت برای پیرمرده تنگ شده و دوباره بهش زنگ زدی


دلم برای کدوم پیرمرد تنگ بشه ؟
به کدوم پیرمرد تاحالا زنگ زدم ؟

سارا چهارشنبه 23 مهر 1399 ساعت 18:55 Http://15azar59.blogsky.com

تیلو چرا انقدر مهربونی اخه

وای کجایی سارا جونم
نه سر میزنی
نه مینویسی
نمیگی دلتنگت میشیم
شب بیا اینستا حرف بزنیم ببینم چه حال و چه خبر... احوالت چطوره

گندم سه‌شنبه 29 مهر 1399 ساعت 14:27 http://40week.blogfa.com

همون پیرمرد که قبل از این جمله باهاش تو کوچه حرف زده بودی من هنوز ذهنم درگیر اون بود که رفتم سراغ پاراگراف بعد ،ببین چی نوشتی ...
بیچاره پیرمرد سرصبحی کلافه شده بود و سرما را به جون خریده بود







پ ن 1: یه عالمه حرف زدیم و بعدش خداحافظی

دو دقیقه بعد بهش زنگ میزنم و میگم دلم برات تنگ شد.

اهان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد