روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

زیبایی این جهان را در چشمت خلاصه کردم ...

سلام دوستای خوبم

امروز دیگه واقعا با این تاخیر و غیبتها باید با والدینم میومدم

شما ببخشید تا من بگم چقدر شلوغ بودم



باید چند روزی بریم عقب تر

پنجشنبه که تعطیل بودم و از صبح زود با مامان جان و بابا جان رفتیم باغچه

پدرجان میخواستن یه مقداری برق کشی های توی باغچه را تعویض و تعمیر کنند و این شد که شدم شاگرد برقکار...

سیم چین بده ... انبردست بیار... سیم را بکش... برو برق را قطع کن ... فازمتر را پیدا کن ... تا ظهر شد...

هلاک و خسته رفتیم دنبال مغزبادوم و رفتیم خونه ...

مگه این وروجک گذاشت من بخوابم ...

کیک پختیم

پودینگ درست کردیم ...

بعد هم افتادیم به جون خونه ... یه خونه تکونی حسابی به طور دسته جمعی

من جارو برقی کشیدم

مغزبادوم گردگیری کرد

مامان جان تی کشید

پدرجان یه کمی تغییر دکوراسیون دادن

تراس را مرتب کردیم

شیشه ها را پاک کردیم و نتیجه عالی بود ...

ساعت 9 شب بود که با مغزبادوم بیلچه و گلدون و یه عالمه قلمه را برداشتیم و رفتیم تو پارکینگ

تمام خاک گلدونهای توی پارکینگ را (حدود 15 تا گلدون) ریختیم بیرون و با خاک برگ قاطی کردیم و دوباره گلدانها را پر کردیم و قلمه ها را کاشتیم و آب دادیم و نزدیک 11 هلاک و خسته برگشتیم بالا...

صبح جمعه ساعت 8 با خانم تمیزکار قرار داشتم برای نظافت مشاعات ساختمان

تا ایشون جارو بزنه من کلی گلدون توی سرسرا جابجا کردم ... ایشون طی کشید و منم پشت سرش همه جا را ضدعفونی کردم

نرده های راه پله ها را تمیز کرد و منم شیشه های سرسرا را دستمال کشیدم

ساعت 12 ظهر هلاک و خسته کار تمام شد و نتیجه بینظیر بود

رفتم بالا و یه دوش حسابی گرفتم و به بقیه ملحق شدم که در حال پختن پیتزا بودن

اونقدر زیاد داشتن درست میکردن که انگار قراره همه ی محله را پیتزا بدیم

یکی میرفت توی فر ... اون یکی توی پلوپز... یکی روی گاز... در نهایت همشون چند دقیقه ای برای برشته شدن منتقل میشدن به فر

ناهار ظهر جمعه را دور هم خوردیم

و بقیه پیتزا ها را قسمت کردیم ... یک قسمت برای مامان و بابای مغزبادوم ... یک قسمت برای فردای من که بیارم دفتر... یک قسمت برای شب ... یک قسمت برای یخچال....

آشپزخونه را جمع و جور کردیم

دیگه له له بودم و نیازمند خواب

ولی شما فکر کنید مغزبادوم گذاشته باشه من پلک روی هم بزارم ... یه کاردستی توی اینستاگرام دیده بود که با کاموا و چسب و مهره درست میشد ... تا شب دوتایی مشغول بودیم و چه خوب شد نتیجه ی کاردستی هامون ...

شب بود که بابای مغزبادوم اومد دنبالش ...

و منم دیگه پریدم توی رختخواب

اما صبح شنبه اونقدر شلوغ بودم که نگو و نپرس

دو روز تعطیل کرده بودم و از برنامه حسابی عقب افتاده بودم

پدرجان تصمیم داشتند جلوی در دفتر را از این طلق های پلاستیکی بزنن که کرونا نتونه بیاد تو

خلاصه تا اون کار انجام بشه کلی وقتم از دست رفت

در نهایت تا شب روی دور تند بودم

کاری که باید تحویل میدادم موند برای امروز صبح ... و این شد که امروز صبح که اومدم بازم تند تند مشغول شدم

وسط کار برق رفت...

عین کابوس کش اومده بود کارها

اما الحمدلله ساعت دوازده و چهل دقیقه همه کارها سرو سامان گرفته بود و کارها تحویل شد و منم با شادی پریدم سر وبلاگ نویسی....




پ ن 1: دیشب پکیچ ها را روشن کردیم...

نباید که اول یخ کنیم بعد روشن کنیم ....

روی درجه خیلی خیلی کم

همینقدر که سرمای داخل خونه گرفته بشه

نگم براتون که چه خواب دلچسبی رفتم کنار شوفاژ



پ ن 2: هسته های خرمام یه عالمه ریشه دادن


پ ن 3: این آهنگ حجت اشرف زاده (عنوان پست ) را دوستم بهم داده .... یه آرامشی داره


پ ن خاص:

باید بیشتر مراقب باشم که هیجان از زندگیم نره

بیشتر مراقب باشم که شیطنتها یادم نره

مراقب دلم باشم که بهش خوش بگذره

مراقب این باشم که لباسهام تیره و تیره تر نشه

مراقب باشم که هی هوس گوشه گیری نکنم

شر و شلوغ باشم

پر از هیجان باشم

پر از زندگی باشم

شور و شوق زندگی را هرلحظه تمرین کنم

نمیخوام رسیدن به چهل سالگی منو از شر و شور بندازه ... هرچند ... حالا خیلی خیلی آرامترم

صبورترم

در درونم طوفان نیست ... ساحل دلم آرومه

مثل قبل تر ها با هر اتفاق کوچیکی درونم متلاطم نمیشه

اما باید تمرین کنم با هر اتفاق کوچیکی لبخند بزنم ... بلند بلند بخندم ...

حواسم به دل اطرافیانم باشه

هوای دل کوچولوهای دور و برم را داشته باشم

هوای دل مسن تر ها را داشته باشم

من دوستای خیلی خوبی دارم ... باید وقت و انرژی بیشتری براشون بزارم ...


نظرات 13 + ارسال نظر
فهیمه یکشنبه 20 مهر 1399 ساعت 13:43

خسته نباشی خاله مهربان
چه خوب که مغزبادام و مامانش برگشتن خونشون
انشالا همه بچه ها زیر سایه بابا و مامانشون بزرگ بشند

هر وقت از عاشقانه هات با آقای دکتر مینویسی چشام‌قلب قلبی میشه امروز یه چشم‌قلب قلبی بهم بدهکاری

عزیزدلمی فهیمه مهربان
الهی آمین
اخ اخ
ببخشید...

فریبا یکشنبه 20 مهر 1399 ساعت 14:28

چه خوب بود . حس آرامش گرفتم . باغچه ،کیک، پودینگ، پیتزا ،کار ، عزیزان که کنارتن.... همه اشون خیلی عالی توصیف زندگی هستن . زندگیت همیشه پربار و شاد

عزیزمی
بهم لطف داری نازنینم

امیر یکشنبه 20 مهر 1399 ساعت 15:07

با سلام
دختر کار بلد و همه فن حریف. با بزرگان بزرگی و با کودکان کودک. برق کشی می کنی باغبانی می کنی آشپزی و کیک پزی می کنی. پیرزن خفه می کنی آب حوض می کشی.
چشم نخوری با این همه کار و مشغله. روزی چند بار ان یکاد بخون.
کم پیتزا بخور چربی اش زیاد است
انشالله موفق باشی

سلام دوست جان
کار بلد نیستم ... ولی شاگردی در محضر پدرجان را خوب بلدم
پیتزا را میشه به صورتی پخت که چربی زیادی نداشته باشه

پیشاگ یکشنبه 20 مهر 1399 ساعت 15:51

واقعاااااااا خسته نباشی چقد کار کردین
منم گاهی شاگرد برقکار و گچکار و ... میشم
مرسی که دل به دل مغز بادوم میدی خاله
امیدوارم مغز بادومم بزرگتر که شد رفیق خوبی بشه برات

عزیزمی دختر گل
پس درک میکنی چی میگم ....
امیدوارم همیشه رفیق بمونیم

لیلا یکشنبه 20 مهر 1399 ساعت 17:37

خدا رو شکر مغز بادوم و مامانش رفتن خونه شون ❤️❤️


از دعا و انرژی های خوب شماها بود

قلب من بدون نقاب یکشنبه 20 مهر 1399 ساعت 18:19 http://Daroneman.blog.ir

تیلو جان حال خواهر و بچه ها چطوره؟
خداروشکر که خودت و پدر و مادر خوب هستید

منم خیلی وقته پیتزا درست نکردم
راستش با اینکه آشپزی میکنم ولی وقتم زیاد نیست که بتونم پیتزا درست کنم
نوش جانتون

ممنون از احوال پرسیت عزیزم
خوب خوب شدند ... فقط همون دوران نقاهت را دارن سپری میکنند

پیتزا وقت آزاد و فراغ بال میخواد
ریخت و پاشش هم زیاده

بلاگر یکشنبه 20 مهر 1399 ساعت 18:28

کلا منم اونجام ! آنقدر با جزئیات نوشتی، پیتزاتون یکم شور بود ، پنیر نمک داره ، اضافه نزنید.


تازه بلدم با جزئیات بیشتر هم بنویسم ...
ولی فکر کنم شما رفتی خونه همسایه ... چون ما اصلا چیزای شور که هیچی... خوش نمک هم نمیخوریم ... بعد هم پنیر را به خاطر کالری بالا و چربی زیاد خیلی محدود استفاده میکنیم

سعید یکشنبه 20 مهر 1399 ساعت 18:58 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دختر عمو تیلو
خوبی؟
یه خداقوت حسسسسسساااااااابییییی

سلام پسرعموجان
متشکرم ...
مممممممممممممممممممممنون

taraaaneh یکشنبه 20 مهر 1399 ساعت 20:23 http://taraaaneh.blogsky.com

تیلو جان واقعا خسته نباشی. من که نمیفهمم تو چطوری وقت میکنی و انرژی داری اینهمه کار انجام بدی. (بزنم به تخته ماشالا )
من مراسم پیتزا درست کنی رو خیلی دوست دارم . هرچند توی خونه ما خیلی کم اتفاق میفته.


من انرژیم زیاده ...
مراسم خوبیه... ما هم سعی کردیم دستور مورد علاقه و مطابق با سلامت خانواده خودمون را داشته باشیم

سهیلا یکشنبه 20 مهر 1399 ساعت 20:34 http://Nanehadi.blogsky.com

چهل سالگی سن کمال هست.

امیدوارم اینطوری باشه ...

لاندا دوشنبه 21 مهر 1399 ساعت 10:52

به به پیتزا بازی
کرونا نیاد تو رو خیلی خوب گفتی. ولی واقعا تاثیر داره. کار خوبی کردین زدین.
ولی حسابی خسته نباشی ها. دو سه روز حسابی همه جا رو برق انداختی. آفرین

جاتون خالی...چه پیتزای خوبی هم بودم
داریم تلاشمون را میکنیم در معرض بیماری قرار نگیریم ... ولی یه عده ای واقعا رعایت نمیکنن

Maral دوشنبه 21 مهر 1399 ساعت 11:21

سلام. چه خوبه که برگشتین. این چند روزه نبودتون بدجور احساس میشد

سلام به روی ماهت
ببخشید
گاهی ازدحام و شلوغی کار بهم اجازه حضور نمیده
وگرنه دلم میخواد هر روز بنویسم

امیر دوشنبه 21 مهر 1399 ساعت 11:33

سلام ظهر شد و نیومدی
ما منتظریم

سلام ببخشید دیر کردم
داشتم مینوشتم و خیلی طولانی شد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد