روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

مرگ پایان کبوتر نیست

سلام

صبحتون پر از رنگ و شادی


نمیدونم چقدر از تزیینات و کارهای هنری خوشتون میاد

اما اگه مثل من این جور کارها حالتون را بهتر میکنه بد نیست که به تناسب فصل با هرچیزی که دم دستتون دارید و مناسب هست یه مقداری برگ های خوشگل برش بزنید

مثلا با مقواهای نارنجی و زرد و سبز کمرنگ یا حتی پارچه های دورریز...

بعد یه ریسه خوشگل از برگها درست کنید

یا حتی میتونید یه شاخه نسبتا بزرگ درخت را بردارید و تو یه گلدان خالی جلوی در فرو کنید و برگها را به اون وصل کنید

شاید مثل من یه ریسه از این چراغهای ال ای دی ریز هم داشته باشید

مهره های چوبی هم گزینه های قشنگی هستند ... من مهره های چوبی را داخل نخهای نامرئی چسبوندم و لابلای پتوسهایی که از لبه ی پله آویزون شدند آویزون کردم ...

منظره ی خوبی داره

انارهای خشکی را که پارسال زمستون جمع کردم رنگ قرمز براق زدم و ریختم تو یه ظرف مسی و گذاشتم جلوی در ورودی....

یه سبد حصیری را پر از چوب دارچین و اسپند کردم و با دوتا انار خوشرنگ گذاشتم یه جایی جلوی چشم

دوست دارم از کارهایی که متناسب با این فصل انجام میدید برام بگید



دیشب بعد از شام دور هم نشسته بودیم که گوشی پدرجان زنگ خورد

دیدم رنگ و روشون عوض شده و هی میگن لااله الا الله ...

زیاد طاقت نیاوردم و همون وسط پرسیدم : چی شده ؟

یک دوست قدیمی دارن پدرجان که بعد از ازدواج با مادرجان تبدیل شدند به دوست خانوادگی

سه تا دختردارن که توی رنج های سنی من و خواهرها هستند ...

و یکی از دخترها دیروز عصر فوت شده بود ...

سه تا بچه ی کوچولوی قد و نیم قد ...

اصلا تاب نیاوردم ... کرونا هست ... بیماری هست... فاصله ها باید رعایت بشه.. اما این درد نیاز به بودن داره .. نیاز به همدردی داره ... به سادگی نمیشه ازش عبور کرد

خلاصه سریع لباس پوشیدیم و با ماسک و دستکش مثل آدم فضایی ها خودمون را رسوندیم به اون محشر کبری....

خدا برای هیچ خانواده ای نخواد ...

خدا برای هیچ بنده ای نخواد ....

خلاصه که با سردرد وحشتناک برگشتم خونه ، با چشمایی که از گریه قرمز شده بود و دردناک

صبح هنوز سرم درد میکرد... اما ... آقای دکتر کله سحر بیدارم کردن...

بازم عشق و محبت معجزه کرد... و حالا شکر خدا خوبم

دمنوش پاییزیم جلوی دستم هست و جرعه جرعه ازش میخورم ...

باید این سردرد و این حس بد را بشوره ببره ....




پ ن 1: اون غم پنهانی تو چشمای مغزبادوم آتیشم میزنه ...


پ ن 2: مدتهاست هیچ تعطیلی نداشتم و حتی جمعه ها اومد سرکار... و آخر این هفته اجبارا تعطیلم...

و از همین الان کلی نقشه دارم


پ ن 3: یه نمایشگاه کتاب دیدم که آف عالی داشت

اما از کنارش گذشتم ... دلم موند پیشش...

داشتم کیفم را مرتب میکردم یه تراول یه گوشه کیفم پیدا کردم

یه تراول هم همیشه توی کیفم بوده از سالها پیش برای وقتی که مثلا یهو یه جایی که کارتها درست کار نکنند، که در یک مکالمه با یک دوست به این نتیجه رسیدیم اونم به گردش بندازیم...

خلاصه از همین الان ذوق اون یه دونه کتابی که میخوام بخرم را دارم

لطفا بهم پیشنهاد بدین چی بخرم ...


پ ن خاص:

حالا در آستانه ی چهل سالگی ، از اینجایی که من ایستادم

خوب میبینم که آدمی از یه نفس بعد خودش هم خبر نداره

امروز با جرات میگم برای کارهایی که نکردم بیشتر غصه میخورم تا کارهایی اشتباهی که کردم ...

برای همین زندگی را باید با تمام توان زندگی کنم

غصه ها موندنی نیستند همونطوری که شادی ها موندی نیستند ...

ولی یاد گرفتم به کسی زخم نزنم ... چون زخم ها خوب میشن اما جای زخم ها تا ابد باقی میماند ...

دوست داشتن کار آسونیه ... اما عاشقی سخته ... اونقدر سخت که خیلی از آدمها بودنش را منکر میشن...

عاشق که میشی پر میشی از یه آدم دیگه ، لبریز میشی از یه آدم دیگه

بدیهاش را میبینی و چشم پوشی میکنی

خوبیهاش پررنگ میشن

نامهربونی هاش را میبینی و عبور میکنی و مهربونی هاش را قاب میگیری برای گوشه گوشه های دلت ...

دل گرم میشی

آروم میشی

اونقدر آروم که با وجود تمام هیاهوی جهان وقتی که اون هست انگار لحظه ها از حرکت میمانند

من کنارش اونقدر آرومم که تمام تلاطم های دنیا را به جون خریدم ... حرفها و حدیث ها را

من از کسی انتظار ندارم این عاشقی را درک کنه

شاید حتی این عاشقی نیست ... شاید این کار غلطه ... اما من با این آدم ... با همین شکل ... حالم خوبه ...

میخوام حالم خوب باشه

آرامش و حال خوب باعث میشه دنیای جای بهتری باشه برای زندگی...




نظرات 18 + ارسال نظر
سعید دوشنبه 14 مهر 1399 ساعت 09:43 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دختر عموی خوب
روز پاییزیت به خیر
برای فوت اون خانم متاسف شدم
خدا به خانواده ش صبر بده
وقتی عاشق میشی خیلی از بدی هاش (نه همش) اصلا برات شیرین میشه
در کنارش میتونی با کوهی از مشکلات به راحتی بجنگی

تو پشت به پشتم ده و بی دغدغه بگذار
تا هر دو جهان داشته باشد سر جنگم

عاشقانه هاتون پایدار دختر عمووووو

سلام پسرعموجان
متشکرم
ما هم به شدت متاثر شدیم
الهی آمین
براتون عاشقانه هایی بی نهایت زیبا آرزومندم

امینه دوشنبه 14 مهر 1399 ساعت 10:25

تیلو جان دمنوش پاییزی چی میخوری؟ به منم میگی؟
امیدوارم غم توی چشمها هرررر چی زودتر جاشو به شادی بده.

من بیشتر لیموی تازه و عسل و دارچین
به و سیب را هم خیلی خیلی دوست دارم توی دمنوش ها
البته به و سیب خشک شده که تفت داده شده (به اصطلاح بو داده شده )
امروز هل هم انداختم داخلش...

پیشاگ دوشنبه 14 مهر 1399 ساعت 10:27

یه مدت خیلیییی زیاد به کارای دستی علاقه داشتم و همشیه هم درست میکردم منتها مثلا بعد چن سال دلم نمیومد بندازمشون دور و حس بدی بهم میداد اینه که گذاشتم کنار
خدا بیامرزتشون و روحش در ارامش باشه
مرحبا به ااقای دکتر که بلده حال تیلوی مارو خوب کنه
عشق و عاشقی برای هرکسی یه تعریف و یه طعم داره
مهم حال دلته

راست میگی
اگه آدم دلش نیاد بندازدشون دور خیلی زود دور و بر آدم را شلوغ میکنن
متشکرم

بهار شیراز دوشنبه 14 مهر 1399 ساعت 10:46

عزیزکممممممم
مهم اینه حال دل ات خوب باشه... هر کسی دیدگاهی داره از زندگی...هر چیزی که حالت رو خوب میکنه اون بهترینه
عاشقی کن...زندگی کن

ای جان
قدم رنجه کردید بانو
متشکرم

در بازوان دوشنبه 14 مهر 1399 ساعت 10:53 https://im-safe-in-your-arms.blogsky.com/

خدا بهشون صبر بده

چقدر چقدر چقدر خوب میفهمم اون پ ن خاص رو

الهی آمین
عه... چون یه عالمه مشترکات داره باهات؟

مخمور دوشنبه 14 مهر 1399 ساعت 11:37

غلط و درست هر آدمی بر مبنای نظام ارزشی و اولویتهای اون شخصه
غلط من با غلط تو و بقیه فرق داره و مهم اینه که شب که سر بر بالش می گذاریم شرمنده خودمون نباشیم که تو نیستی چون حالت خوبه
اگر ذره ای شرمندگی و ... بود حالت خوب نبود

چه زیبا تفسیر کردید بانو
میشه روی ماهتون را ببوسم؟؟؟؟

رسیدن دوشنبه 14 مهر 1399 ساعت 12:01

خیلی ناراحت شدم واقعا خدا صبر بده به بازماندگان و عزیزانش.
چقدر منم دلم میسوزه برای اون نگاه مغزبادوم برای کلماتی که تو سرش وول میخوره و بیچاره حتی نمیتونه درک شون کنه چون بیشتر از سنش هستن . من اینو میفهمم چون وقتی گاهی اختلاف بین خواهرم و شوهرش پیش میاد حتی درحد یه بحث کوچیک، من فقط فکر اون بچه م که وسط دو تا آدم افتاده که داره تو خودش اذیت میشه . دلم میخواد جای بچه قرار بگیرم ولی اون اذیت نشه .
اصلا نباید زن و شوهر جلو بچه شون بحث و دعوا کنن این به نظرم جرمه از کشتن آدم بدتره .
برید یه جا تو سر هم بزنید ولی جلو بچه هیچی بروز ندید ...

الهی آمین
اوهوم...
کاش یاد بگیرن که دنیای کوچولوها را تیره و تار نکنن

امیر دوشنبه 14 مهر 1399 ساعت 13:32

با سلام
خودت همه چیز را کامل تشریح کرده ای و با توضیح کامل. چیزی نموندهدکه بخوام ببشتر توضیح دهم. فقط می گویم . بازگشت همه ما بسوی اوست. و خدا کنه که دلی را نشکسته باشیم و خلقی را نرنجانیده باشیم. و حقی را ضایع نکرده باشیم. اگر ثواب و حسنه نداریم گناه و سیئه هم نداشته باشیم. مرگ پایان کبوتر نیست. اما کبوتری که پر زد و رفت دیگه بر نمی کرده فقط خاطره هاش بر جا می مونه.
خداوند این خانم محترمه را ببخشد ـ بیامرزد و با صلحا محشور گرداند.
غمی که ته چشم مغز بادوم است از چه می باشد؟

سلام دوست خوبم
الهی آمین ...
الهی آمین ...
ای داد بیداد از این غم های ته چشم ...

بلاگر دوشنبه 14 مهر 1399 ساعت 13:37

رنگی رنگی برای دخترا چیز عجیبی نیست ، فقط مونده از اون چراغ ریزا به مانتوشون بزنن و برن بیرون ! (لبخند)
***
تراول گوشه یک کیف در اصفهان ! دیدی تیلو ؟ داشت از دستت فرار میکرد .
میگم سالی یه بار کیفتو تمیز کنی بد نیست ! سالها بود آنجا بوده؟
***
کسی که زیاد روی یه چیزی داره تاکید میکنه ، میخواد حداقل خودش باورش بشه که درسته !

جدی؟
پس چرا من حس میکنم دخترا زیاد به رنگی رنگی اهمیت نمیدن و هی طوسی و مشکی میپوشن؟؟؟؟؟
من که اون چراغ ریزا را خیلی دوست دارم به همه چی بزنم

گوشه کیف مربوط به نگهداری کارتها... واقعا داخل اونو تمیز نمیکنم اخه کارتها با نظم و ترتیب در جای خودشون نشستن و تمیز کردن نمیخواد و در قسمت کناری همیشه یه تراول نگهداری میکنم ... یک کیف هم مربوط به مدارک مثل بیمه نامه و دفترچه های بانکی دارم که اونم نیاز به تمیز کردن نداره چون همیشه زیپش بسته هست و اون یکی تراول اونجا جا خوش کرده بود ...
کیفی که دستم میگیرم (اگه پز به حساب نیاد) یک کیف ایتالیایی با جنس بسیار مرغوبی هست که از بهار امسال افتتاحش کردم و میتونم بگم به خاطر این کرونای لعنتی به راحتی تا امروز ده بار کامل شستمش... یکبار هم انداختمش توی ماشین لباسشویی...

شاید اون مطلبی هست که این روزها زیاد بهش فکر میکنه یا با دوستاش در موردش حرف میزنه و برای همین ذهنش را مشغول کرده و درموردش حرف میزنه ... فقط حرف میزنه ... تاکید نمیکنه

من توفکر درست کردن یه رومیزی برگ برگی هستم ودستگیره های پاییزی دلم میخواد
چقدر خوب بلدی عاشقی کنی

چقدر خوبه که هر فصلی یه کارای اینطوری برای دل خودمون بکنیم
افرین به شما دوست هنرمند

ریحانه دوشنبه 14 مهر 1399 ساعت 15:28

من خیلی ناراحت اون دختری که فوت شده، شدم. اگه اشکالی نداره بگو چرا فوت شد؟ کرونا؟

ما هم ناراحتیم...
در اثر تومور فوت شده ... تومور مغزی...

فری دوشنبه 14 مهر 1399 ساعت 15:37

برا ی درگذشت دوستتون ناراحت شدم روح شان شاد.
کتاب ملت عشق الیف شافاک عالیه بگیرید و مطالعه کنید.

متشکرم
خداوند شما و عزیزانتون را سلامت نگه داره
اتفاقا توی لیستم اولین کتاب هست

پریناز دوشنبه 14 مهر 1399 ساعت 16:34

تو متولد ۶۰ هستی درسته؟ ..
سالها پیش یه جمله از براد پیت خوشگله تو یه مصاحبه خوندم که گفته بود ۴۰ سالگی شکوه خاصی دارد . واقعنم راست میگه .. علی رغم ترسهای از قبل وقتی بهش میرسی یه جور حس رهایی آزادی و سبکی و حتی شهامت بهت دست میده .. من شمع ۴۰ سالگیو فوت نکردم ولی درون این سال خاص عمرم حیف که همیشه چیزهایی از گذشته و تند بادهایی از حال و روزگار نمیزاره آدمیزاد لذت هیچ چیزیو کامل ببره.
اما مرگ ..عجیبترین بخش هستی ما ...خدا رحمت کنه اون مادر جوان رو
حسای رنگی رنگیتم هستم و عاشقانه هاتو که خوب میفهممشون

چه خوبه که دوستایی دارم که دقیقا منو درک میکنن
من متولد آبان 1359 هستم ...
امیدوارم که همیشه سالم و شاد باشی و از گزند تندباد زمانه در امان

لاندا دوشنبه 14 مهر 1399 ساعت 17:00

خدا به خانواده شون صبر بده... روحشون شاد

تیلو از اون ریسه سفید خوشگلاس؟ من ریسه رنگی دارم ولی ریسه سفید ندارم. تو دیجی سرچ می کنم یه عالمه مدل داره که نمیدونم کدومش از اوناس که میخوام. از اونایی که سفیدن و باهاش خونه رو تزیین می کنن

الهی آمین

اره از همونا
راستش را بخوای پارسال با پدرجان رفته بودیم یکی از این لوازم برقیا که یه سری خرده ریز بخرن و من چشمم خورد به این ریزهای سفید... البته وقتی سوال کردم از همون مدل رنگی رنگیش را هم داشتن و وقتی آوردن و روشن کردن من رنگی رنگی را بیشتر دوست داشتم .. بخصوص که مدلهای مختلف از چشمک زدن و روشن خاموش شدنهای ریتمیک هم داشت این مدله رنگی رنگی... این شد که یک ده متریش را با قیمت خیلی خیلی مناسب خریدم ... قیمتهای الان دیجی را میبینم تعجب میکنم ... شایدم من خیلی ارزون خریدمش

سعید دوشنبه 14 مهر 1399 ساعت 19:01 http://www.zowragh.blogfa.com

راستی دختر عموجان
اگه کتاب ملت عشق رو تا حالا نخوندی بهت پیشنهاد می کنم حتما بخری و بخونیش

پسرعموجان نخوندمش و اول لیست خریدم هست... گفتم شاید چیز بهتری برام سراغ داشته باشید

،,سمانه سه‌شنبه 15 مهر 1399 ساعت 01:46 http://s71architect.blog.ir/

کاش عکسم بزاری ازچیزایی که خودت درست میکنی

باورت نمیشه سمانه جانم ... به زور وقت میکنم بیام پست بنویسم چه برسه به عکس
حالا سرفرصت یه عالمه عکس میزارم

الی سه‌شنبه 15 مهر 1399 ساعت 11:20

سلام تیلو جانم گندمک مهربون
امروز اومدم اینجا یکم تو پیج تو خیالبافی کنم و برم، امروز بیشتر از همیشه دلم برای نوشتن تنگ شده
کاش یکم از غمهای اینروزامون کم بشه
کاش این خستگی ناشی از اینهمه دویدن و نرسیدن تموم بشه، کاش تموم بشه اینهمه ظلم و ستمی که داره بهمون میشه اینکه هی برنامه میریزیم و برا رسیدن بهش تلاش میکنیم و اتفاقا میرسیم و نمیتونیم بریم انجامش بدیم چون اینجا تو این مکان اختیارمون دست خودمون نیست
کاش تموم بشه اینهمه مرگ و میر دردناک اینهمه فقر و درد
کاش غم تو چشم هممون حداقل کم بشه ولی مال دختر بچه ها کلا تموم بشه
کاش بتونیم بریم کنار ساحل جنوب یا شمال رو شن هاش راه بریم کاش بشه باد بپیچه بین موهامون و چین دامنمون رو تکون بده کاش لبخندامون برگرده
طوری شده که میگم کاش برگردیم به 4-5 سال قبل!!!
کاش روزای بهتر ی بیان

الی نازنینم سلام
چقدر خوبه که بازم اومدی پیشم
کاش میشد... کاش این خیالات قشنگت همش به واقعیت گره میخورد ...
کاش...
کاش...
کاش

قلب من بدون نقاب چهارشنبه 16 مهر 1399 ساعت 13:42 http://Daroneman.blog.ir

چقدر سخت!
نمیدونم چرا این روزها خبر های فوت بیشتر از قبل شده
خدا رحمتش کنه و صبر به بازماندگان بده

خیلی سخته
الهی آمین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد