روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

شمارش معکوس

سلام

روزتون پر از طراوت

امروز صبح ماشین شهرداری با این آبپاشهای بزرگ کل کوچه و سنگفرشها را شسته ... یه بوی سنگ و آجر و نا... مثل بوی باران

هرچی به کوچه نگاه میکنم حس میکنم بارون باریده و الان هوای بعد از بارون هست ...

دلم بارون نم نم پاییزی میخواد و دستایی که بشه گرفت و تا ته دنیا را باهاش قدم زد...

این روزها همه چیز شده حسرت ... بازم شکر...


گاهی این ماسک ها برای قایم شدن خیلی مفید و خوب هستند

دیروز یک مشتری داشتم از لحظه ای که دیدمش یاد عمه جان خدا بیامرزم افتادم

یه عمه داشتم که در سن 33 سالگی فوت شد

عمه ای که دوتا پسرکوچولو داشت که الان برای خودشون نوجوان های رشیدی هستند

دچار یه بیماری رماتیسمی شد و اصلا به یک فصل نرسیده پرکشید و آسمونی شد

دیروز به محض اینکه این مشتری را دیدم و سبک حرف زدنش را یهو اشکام جاری شد...

شکر خدا که این ماسک ها اجازه نمیدن احساسات هم دیگه را خیلی واضح ببینیم

سعی کردم باهاش چشم تو چشم نشم ... اما یهو خاطرات بهم هجوم آوردند... خدا رحمتش کنه



دیشب که با مامان جان صحبت میکردیم بهم گفتند که یکی از گلدانهای پتوس انگار خیلی بی حال شده و پژمرده

منم اول صبح با یه قیچی رفتم سراغش

نباید صبر کنم تا خراب بشه

همه شاخه ها را بریدم و آماده کردم و برای اینکه برن توی آب و دوباره از اول ریشه بدن و کاشته بشن

همون اول صبح که قیچی به دست بودم برگهای بی جون اسپاتی فلوم را هم جدا کردم

نمیدونم چرا تازگی دیگه گل نداده و بیشتر برگهاش لبه هاش قهوه ای و خشک شده و به اصطلاح میسوزه... البته علت سوختگی و قهوه ای شدن سربرگها کمبود آب هست و اسپاتی از گروه گلهایی هست که به آبیاری زیاد و جزیره در زیرش نیاز داره و من سعی میکنم اینو رعایت کنم ... ولی به هرحال یه کمی رسیدگی به اونم انجام دادم و برگهای بی جون را جدا کردم

مامان جان هم دیروز زحمت کاشت بذرهای شب بو را کشیده بودند

یادتون نره اگه میخواین به شب بوهای خوشگل عید و اسفند برسید الان وقتشه


مامان جان یه عالمه فلفل هم برای خشک شدن آماده کردند (فلفل ها را با سوزن و نخ ، داخل نخ میکنند و یه ریسه ی فلفلی خوشگل درست میشه )

به همین روش یه سری دیگه بامیه ها هم آماده کرده بودند و اینا را توی تراس آویزان کرده بودند

منظره ش خیلی خیلی زیبا شده بود

هرکاری کردم که با دوربین این زیبایی را به تصویر بکشم شدنی نبود

براتون پیش اومده یه زیبایی بی وصف را با چشماتون ببینید ولی با دوربین نتونید اون را ثبت کنید؟

انگار باید بو و عطر و رنگ و نور کنار هم ثبت بشن تا اون لحظه و اون حس شما جاودانه بشه



از اول صبح که اومدم نوشتن این پست را شروع کردم و همچنان دارم تند تند تلفن جواب میدم و سعی میکنم کارهام را مرتب کنم






پ ن 1: کاش این قصه ی پر غصه ی کرونا تمام بشه ...

یکی از دخترعمه هام که سه تا بچه داره و پرستار دائمی عمه جان هم هست کرونا گرفته ...

خیلی سخت ... خیلی دردناک ...


پ ن 2: دلم گشت و گزارهای دوتایی با مغزبادوم را هوس کرده ... از اون مدلی که کفشامون را میپوشیدیم و راه می افتادیم دنبال دل یه دختر بچه ی دوست داشتنی...


پ ن 3: پسته جان هر روز یه شکلی میشه ...

سوژه این روزهای گروه خانوادگیمون همینه

از این دست دلخوشی ها برای همه آرزو میکنم


پ ن 4: یکی از مشتریهام دیروز صبح برای تحویل کار اومد

بعدازظهر بهم پیام داد میتونم جسارت کنم و بپرسم آیا بیمار هستید؟

گفتم نه خوبم ...

گفت چشمات اون برق همیشگی را نداشت و احساس کردم پوستت نشاط قبل را نداره ...

و من فهمیدم بیماری یکی دو ماه پیش هنوز توی وجودم هست ...

اما شماها میدونید دردی که تیلو را نکشه حتما قوی ترش میکنه....


پ ن 5: پست پدر و دختری که پدرجان توی اینستا گذاشتن دل منو برده ... 


پ ن 6: آقای دکتر دیروز مجبور به خرید گوشی تازه شدند (به دلیل اینکه مدتها بود من میگفتم و ایشون قبول نمیکردن... اما حالا که گوشیشون خراب شد دیگه چاره ای نداشتن)

تازگی سعی میکنم از شنیدن قیمت ها تعجب نکنم ... ولی بازم تعجب کردم ...

داریم با این سرعت تورم به کجا میرسیم؟؟؟؟؟

نظرات 11 + ارسال نظر
مامان فرشته ها چهارشنبه 26 شهریور 1399 ساعت 10:22

دوسال پیش رفته بودم ماموریت توی دل کوه بود راننده نگه داشت از اون بالا تصویر دریا عین انیمیشن ها بود نور نقره ای خورشید توی اب می رقصید منظره کشتی ها و قایق ها اصلا توی دوربین اینهمه زیبایی نمی گنجید اخرش دوربین رو‌گذاشتم کنار و‌با تموم وجودم لذت بردم اخ چه پرده نقاشی بی نظیری بوذ

آخ ... خوب میشناسم لحظاتی که فقط باید در دل و ذهن ثبت بشن و هیچ دوربینی قادر به ثبتشون نیست

یک عدد مامان چهارشنبه 26 شهریور 1399 ساعت 10:35 http://Www.Kidcanser. Blogsky

تولد پسته ی خندان تون مبارک... چندوقت بود نیومده بودم اینجا و الان فهمیدم که پسته هم به جمع، آجیل جاتتون اضافه شده
منم با اینکه میدونم هر روز قیمت ها عوض میشن و رقم ها نجومی هست ولی بازم شاخ درمیارم و میگم مگه میشه

ممنون عزیزدلم
الهی همیشه کنار عزیزانتون شاد باشید
والا منم هر روز شاخ در میارم

هاله چهارشنبه 26 شهریور 1399 ساعت 10:51

اسپاتی فلوم نگهداریش سخته یعنی ناز زیادی داره همش لبه های برگاش می سوزه

خیلی ... هرچی بیشتر نازش را میکشم بیشتر خودش را لوس میکنه

لادن چهارشنبه 26 شهریور 1399 ساعت 11:55

به به دلم ازین ریسه های فلفل و بامیه زیبا خواست
من فلفل کاشتم ولی مگس سفید زده یه سم گرفتم از گلفروشی ولی بجای رفتن چاق ترشون کرد و همچنان هستن طوری که گل های فلفل و برگ هاش رو دارن نابود میکنن و نمیدونم چیکار شون کنم

ای جانم ... این ریسه ها خیلی خوشگلن
ما هیچوقت از بامیه استفاده نمیکردیم
امسال مادرجان شنیده بودند خیلی خاصیت داره و توی باغچه کاشتن... برای همین حالا داریم خشک میکنیم ... ببینیم استفاده میشه یا نه...
در مورد فلفل ها پدرجانم گفتند که مگس سفید آفت بدیه و به سادگی از بین نمیره و اصولا گیاه را از بین میبره
ولی شما یه مقداری تاید (پودر لباسشویی) با آب مخلوط کنید و روی برگهای فلفل اسپری کنید (نترسید آسیب به فلفل نمیزنه و با دقت به همه جای گیاهتون بزنید) شاید کمک کنه

سارا چهارشنبه 26 شهریور 1399 ساعت 12:16 Http://15azar59.blogsky.com

من عاشق سرما و پاییز مشتاقانه منتظرم زودتر از راه برسه

من همه فصلها را عاشقانه دوست دارم و حالا منتظرم که هوای خنک از راه برسه
در گوشی بهت بگم پارسال توی حراج آخر فصل یک جفت چکمه بلند خریدم که تصمیم دارم همین که هوا یه ذره خنک شد پوشیدنش را شروع کنم

لادن چهارشنبه 26 شهریور 1399 ساعت 14:39

ممنونم تیلو جانم
حتما. امتحان میکنم
آره بامیه یه غذای پرخاصیت داره و میگن واسه مفاصل خیلی خوبه
طرز تهیه اش رو بذارم؟

کاری نکردم عزیزم
امیدوارم که مفید بوده باشه
اگه همون خورشتی هست که با گوشت میپزن و بامیه ها را تفت میدن و میریزن داخلش... مامان بلدن و زیاد مورد علاقه ما نبود... اگه اون نیست و زحمتت نمیشه برامون بنویس
شاید بقیه دوستان هم استفاده کنند

فرساد چهارشنبه 26 شهریور 1399 ساعت 16:00

سلام دوست عزیز
تولد سومین نوه خانواده مبارک
نمیدونم چرا گاهی اوقات دلم میخواد برم این آقای دکتر بردارم سر راهم بیارم اصفهان شما راهم بردارم به زور ببرم بک محضر خیالم راحت بشه
گاهی فکر میکنم آدم‌های بزرگ و منطقی دقیقا. به یک زور بالای سرشون نیاز دارند

شاید حال هوای استبداد دارم الان

البته که ازدواج و وصال همیشه خوشبختی نیست !!!

اگر این فکر فانتزی من شما را ناراحت میکنه لطفا منتشر نکنید و پورش منو ببخشید

سلام دوست خوبم
متشکرم از تبریکتون
نه تنها ناراحت نمشم تازه کلی هم ازتون تشکر میکنم
در ضمن شیرینی تون هم محفوظ
جایزه هم براتون در نظر میگیریم
تازه اگه پدرجانم بفهمن براتون گاو و گوسفند هم قربانی میکنند
گاهی استبداد هم چیز خوبیست ...

امیر چهارشنبه 26 شهریور 1399 ساعت 16:29

با سلام
بامیه را اگر چند عددش را نصف کنی و در لیوان پر اب بزاری برای پایین اوردن قند خون مفید است. و اصولا خورش بامیه متعلق به خوزستان است و طرز تهیه ان هم همون است که خودت نوشتی قلیه ماهی و قلیه میگو و دال عدس بیشتر خوزستانی ها استفاده می کنند. از گیاه پروری اطلاعاتم در حد صفر است. و اسم اونا را هم نمیدونم.
چون که گل رفت و گلستان شد خراب
بوی گل را از چه جوییم ؟ از جوراب
موفق باشید
شاگرد مستمع آزاد وبلاگ

سلام دوست خوبم
مرسی از راهنماییتون
چقدر اطلاعات مفید

لادن چهارشنبه 26 شهریور 1399 ساعت 19:17

عزیزم اول بامیه ها رو حلقه حلقه نسبتا متوسط رو به نازک خورد کنین و گوجه فرنگی هم خورد کنین
روغن داغ کنین و بامیه ها رو به مقدار کم توی روغن بریزین و حرارت تقریبا زیاد باشه که بامیه ها سرخ بشن و آب نندازن و چسبناک نشن
همه بامیه ها رو به همین شیوه سرخ کنین
سیر داغ و پیاز داغ درست کنین و گوجه ها رو داخلش تفت بدین یکم که گوجه ها آب انداخت ادویه بهش اضافه کنین نمک و فلفل و آویشن و پودر گشنیز و هر ادویه خوش عطری که دوست داشتین و بامیه ها رو اضافه کنین و درب ظرف رو ببندین تا بامیه ها با آب همون گوجه نرم تر بشه و وقتی آب گوجه غلیظ شد امادست

بعضی ها یه دفعه همه بامیه ها رو میریزن داخل روغن و بامیه آب میندازه و چسبناک میشه و آب‌پز میشه من اینجوری خوشم. نمیاد بنظرم بیمزست ولی روش بالایی رو دوست دارم چون سرخ میشه
میتونین توش مرغ ریش ریش شده هم بریزین

ممنون از این وقتی که برامون گذاشتی
خیلی لطف کردی عزیزم

سعید چهارشنبه 26 شهریور 1399 ساعت 19:24 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دختر عمو
خوبی؟
برای روح عمه آرزوی بهترین درجات رو دارم
آره من تو اصفهان بارها صحنه هایی رو دیدم که ازش عکس هم گرفتم اما به عکس که نگاه کردم اون حس خاص رو نداشت
واسه همین دوربین رو کنار گذاشتم و فقط نگاه کردم
آره دیگه نی نی هر روز که بزرگ میشه یه شکلی میشه
جانم نی نی

سلام پسرعموجان
متشکرم
پس دقیقا متوجه میشی از چی حرف میزنم... از لحظه هایی که فقط باید با چشمهامون ببینیم
خوشم میاد که عین خودم برای نی نی ها ذوق میکنیا

ترانه پنج‌شنبه 27 شهریور 1399 ساعت 05:06 http://taraaaneh.blogsky.com

در مورد اینکه ماسکها وسیله مناسبی برای قایم کردن احساسات هستند موافقم. لب ولوچه اویزون آدم رو وقتی غمگینه خوب قایم میکنن. مصرف روژ لب هم فکر کنم این مدت حسابی پایین اومده.
منهم خیلی از اوقات که میخوام از یک منظره عکس بندازم هر چی زاویه رو تغییر میدم باز هم میبینم محاله بتونم اونهمه زیبایی رو توی عکس نشون بدم .البته اشکال از دوربین سلفونم هم هست. با دوربینهای بهتر حتما میشه عکسهای بیشتری گرفت هرچند نمیشه اون طراوت و عطر و بو رو توی عکس منتقل کرد.

داریم احساسات بیشتری را از هم دیگه پنهان میکنیم
انسان داره رو به تنهایی و انزوا میره انگار...
هرچقدر دوربین قوی و پیشرفته باشه خیلی از حس ها توی عکس منتقل نمیشن ... اون زیبایی بینظیر با عطر و رایحه و نور و صداست که اینهمه دلبری میکنه و عکس فقط یک جنبه را میتونه به طور محدود سیو کنه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد