روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

پیشواز

سلام

روزتون و اول هفته تون پر از حس و حال خوش...

امیدوارم با روی باز و دل شاد به استقبال تابستان برید

امیدوارم این آخرین روز بهار یه خاطره به یادموندنی از بهار امسال براتون به جا بزاره....


باید از روزهای تعطیلی بگم

یه عالمه برنامه داشتم که هیچکدوم اجرایی نشد...

صبح چهارشنبه بیدار شدم و قصد داشتم سریع تا ظهر نشده یه خونه تکونی بکنم و بقیه روزهای تعطیل را برای خودم توی خونه تمیز حسابی کیف کنم

دست به کار شدم و به روش خودم فرشها را لوله کردم و مبل ها را کشیدم وسط که پدرجان پیشنهاد باغچه دادند...

منم وسط کار همه چیز را رها کردم و رفتیم باغچه

کلی فیلم و عکس گرفتم و هوای خوب و حال خوبی که اونجا جریان داشت به طور کلی حالم را عوض کرد

بعد هم مغزبادوم زنگ زد به پدرجان و به ما ملحق شد

برگشتیم خونه و ناهار خوردیم و بعد خونه تکونی تا عصر طول کشید

همه جا را حسابی برق انداختم

به ماهی و گلها رسیدم

و ....

بعد هم زنگ زدیم به عمه جان که حالا دیگه نی نی ش تقریبا 40 روزه بود و رفتیم خونشون...

اولین مهمونی بعد از مدتها...

به نظرم اینکه با ماسک بریم مهمونی و فاصله را رعایت کنیم خیلی جالب نیست ولی همه این کارها را کردیم...

به نی نی هم دست نزدیم و از دور نگاش کردیم


پنجشنبه صبح که بیدار شدیم سرمیز صبحانه مغزبادوم گفت که خیلی دلش برای بیرون رفتن تنگ شده...

این شد که مامان جان و باباجان رفتند باغچه و من و مغزبادوم با ماسک و دستکش راهی بیرون شدیم

یکی دوجا که خلوت بود سرزدیم و یه خریدهای کوچولویی برای دل کوچولوی این دختربچه کردیم

کاسه قلب قلبی خریدیم

گلدونهای شکل دار و دلبر سفالی

دمپایی برای مغزبادوم

یه بلوز تابستونی برای فندوق

رفتم داروخانه و داروی پدرجان را تحویل گرفتم

و بعد چند مدل نان خریدیم و برگشتیم به سمت خانه

اما من به شدت بدحال شده بودم ، هم از گرمای شدید و هم از وجود ماسکی که نمیزاشت اکسیژن بهم برسه

با سرگیجه و حال بد رسیدم خونه و این حال بد تا بعدازظهر ادامه داشت

دوش گرفتم

شربت آبلیمو خوردم

سعی کردم یه جای خنک دراز بکشم و آروم باشم

خاکشیر خوردم

ولی بی فایده بود و حسابی بد حال شده بودم...

نزدیکای غروب مغزبادوم هوس دوچرخه سواری کرده بود و این شد که باهاش رفتم توی کوچه...



جمعه صبح فندوق و خواهر هم اومدن

نزدیک ظهر مامان بابای مغزبادوم هم اومدن

اول یه کمی توی تراس با کوچولوها آب بازی کردیم

بعدش رفتیم توی پارکینگ دوچرخه سواری

بعد هم روی پشت بام بساط کباب را راه انداختیم ...

ظهر دوتا فسقلی از خستگی بیهوش شدند و عصر بازم راهی کوچه و دوچرخه سواری شدیم...

کوچه بن بست ما بزرگ و تقریبا اختصاصی هست و این شد که بقیه هم یکی یکی بهمون ملحق شدند و غروب آفتاب توی کوچه بودیم


یه میرزاقاسمی خوشمزه با دستور دوست خیلی خوبم برای شام درست کردم که همه خیلی خیلی دوست داشتند

نزدیکای 11 شب بود که خواهرا رفتند و خونه آرام شد...

اما تو روزهای تعطیل نه تونستم کتابم را بخونم ... نه فیلم دیدم و نه بافتنی کردم

آماده شده بودم برای بافتن یه عروسک دیگه و اصلا وقت نشد...

میخواستم یه سری گلدونها را جابجا کنم و قلمه های تازه بگیرم که اونم نشد

یکی دوتا نقاشی با مغزبادوم کشیدم اما وقت نکردم به کارهایی که دلم میخواست و کلی براشون نقشه کشیده بودم برسم...



پ ن 1: امروز هم برای اولین روز بعد از ماهها بدون ماسک از خونه اومدم بیرون

اصلا طاقت ماسک و دستکش را دیگه ندارم

درست یا غلط ، ماسک و دستکش گذاشتم توی کیفم که اگه خواستم جای شلوغی برم استفاده کنم

و توی دفترم هم از صبح چندبار دستام را شستم (بعد از رسیدگی به کار ارباب رجوع)...

اما از دستکش هیچ خبری نبوده


پ ن 2: همین که هنوز با تحمل و صبوری نصفه شب میشینه و به حرفام گوش میده یعنی دوستم داره ...


پ ن 3: بهم گفت : همین که یادته فلان زمان فلان کار را باید انجام بدم و وقتی که یادم رفته دقیقا به موقع یادآوری میکنی ... یعنی دوستم داری...


پ ن 4: کلی عکس برای این پست کنار گذاشته بودم که گوشیم به سیستم وصل نشد و فعلا بیخیالش شدم...


نظرات 13 + ارسال نظر
مریم شنبه 31 خرداد 1399 ساعت 10:41 http://navaney.blogfa.com

بابت همه بدو بدو ها و زندگی کردن های شما و خانواده، خدا رو هزار مرتبه شکر

هزاران مرتبه شکر
انشاله زندگی همه دوستان پر از شادی و خیر و برکت باشه

سهیلا شنبه 31 خرداد 1399 ساعت 10:45 http://Nanehadi.blogsky.com

دستکش خیلی عذاب آوره.حالا ماسک هم برای جاهای شلوغ.ولی از الکل غافل نشو.بیچاره کادر درمان چه میکشن تو این گرما.

منم اگه قرار باشه برم جای شلوغ، یا خرید ، یا کلا محیط بیرون از دفتر کارم و خونه حتما استفاده میکنم ... ولی دیگه برای دفتر و رفت و آمدهای روزانه نمیتونم...

پیشاگ شنبه 31 خرداد 1399 ساعت 11:14

این آجیلا تورو نداشتن چیکار باید میکردن خاله مهربونننننن
خوشبحالت همت کردی و کار خونه انجام شد خسته نباشی
تیلو وقتی تو ماشین خودت هستی که لازم نیس ماسک بپوشی
ما تو ماشین خودمون نمیپوشیم الا اینکه قرار باشه هی سوارو پیاده شیم که در اونصورت سعی میکنیم ماسک بزنیم تا اینقد دستمون بهش نخوره
ولی خوب در کل نمیتونم بدون ماسک و اینا بیرون برم تو محل کارمم چون خلوته ماسک نمیزنیم ولی دستکش میپوشیم


من به تمیز بودن خونه حساسم
دیگه برام زدن ماسک ودستکش پوشیدن غیرممکن شده ... تحملش خیلی برام سخته و فعلا بیخیال ماسک و دستکش شدم

بلاگر شنبه 31 خرداد 1399 ساعت 11:38

گاهی وقتا فقط بودن مهمه ، اینکه کسی باشه و به حرفات گوش کنه ، حتی اگه دقیق هم توجه نکنه ولی بدونی یکی هست که داره میشنوه شما را ، خوبه !

امان از آقایون... حالا نمیشه این چند دقیقه را با دقت گوش بدین؟؟؟؟؟

نسترن شنبه 31 خرداد 1399 ساعت 11:42

من خیلی دلم میخواد یه قرارعاشقانه داشته باشید. خیلی وقته که ندارید

نسترن جان خودمونم خیلی دلتنگیم ولی همچنان شرایط مهیا نیست

مهربانو شنبه 31 خرداد 1399 ساعت 11:58 http://baranbahari52.blogsky.com/

عزیز دلم اون کارهایی که دلت میخواست رو نکردی ولی خوشحالم یعالمه خاطره با عزیزانت ساختی . الهی این عشق تا همیشه وجود هر دوتون رو گرم کنه .

متشکرم مهربانوی نازنینم

سارا شنبه 31 خرداد 1399 ساعت 13:00 http://15azar59.blogsky.com

تیلو منم با گرمای هوا به شدت حالم بد میشه تنگی نفس میگیرم و تقریبا از حال میرم برای همینه از تابستون خوشم نمیاد ..ولی اوقات تابستونی رو دوست دارم ..نخندی ها ولی یکی دیگه از دلایلم برای دوست نداشتن تابستون هزینه برق مصرفی هست
معلومه خاله باحال و حوصله ای هستی تیلو

سارای نازنینم من که حس کردم دارم از شدت گرما تلف میشم ... تابستان را دوست دارم و اینا باعث نمیشه دوستش نداشته باشم ولی واقعا حالم بد شده بود
اخ اخ هزینه های برق را نگو که ما پارسال با دیدن قبض برق دقیقا برق از چشمامون پرید و هرکسی هم مبلغ را شنید برق از سرش پرید

پریناز شنبه 31 خرداد 1399 ساعت 14:04

پستای عکس دار یه چیز دیگه ان اولن . دومن صبوری کن عزیزم واکسن همون معجزه ایه که دنیا منتظرشه و مثل یه ستاره خیلی زود در آسمان یه آزمایشگاه پیدا میشه و همه ما رو از این فلاکت نجات میده(خدا کنه نشه زهی خیال باطل)
برای کتاب فیلم و هر چیزی وقت هست اما برای خوشگذرانی و دورهمی با کسایی که دوسشون داریم باید هیچ وقتیو از دست ندیم اینو همون ویروس منحوس بهمون یادآوری کرد.
هر وقت از خریدات میگی یاد خودم میفتم . منم عاشق خرید کردنم از ریز تا درشت چیزهای عالم . البته بجز مانتو خریدن

آخ آخ من خودمم پستای عکس دار را خیلی خیلی دوست دارم
فعلا که ترک ماسک و دستکش را کردم و فقط دارم دست میشویم...
راست گفتی ... باید لحظه ها را قدر دونست ...
احتمالا مثل خودم تپل مپلی و از خرید مانتو گریزان...

امیر شنبه 31 خرداد 1399 ساعت 14:09

با سلام
نوشتید به کارهایی که مد نظر داشتید نرسیدیذ . باید بگم همیشه قرار نیست انچه می خواهیم بشود. کارها و قراری های پیش بینی نشده هم باید جایی در برنامه مان داشته باشند. این قرارهای پیش بینی نشده خودش می تواند جالب و جذاب باشد. الان فصل غوره و اب غوره گیری است . فصل زرد الو و شلیل و الو زرد است کوتاهی نکن

سلام دوست جان
امسال آبغوره گیری نداریم چون پارسال مقدار خیلی زیادی آبغوره درست کردن مامان جان
میوه های تابستانی که دیگه واقعا حرف ندارن... هرکدوم خوشمزه تر از اون یکی ...
بله درسته گاهی کارهای پیش بینی نشده هم جذابن

شکوه شنبه 31 خرداد 1399 ساعت 15:48

سلام تیلوخانم میشه لطفا بگید شربت تخم شربتی رو چه جوری درست میکنید؟

سلام به روی ماهت عزیزدلم
خود تخم شربتی که روش خاصی نداره قربونت برم
مقداریش را میریزی داخل آب و میزاری یکی دوساعت بمونه ...
برای خوردنش میتونی با شربتی که دوست داری مخلوط کنی
سنتی طورش میشه شربت زعفران
یا مثلا شربت آبلیمو
یا هر شربت دیگه ای که میل داری
من صرفا با آب قاطی میکنم و کمی گلاب یا بیدمشک میزنم بهش و میخورم
مامانم گاهی بعد از اینکه خیس خورد میریزن داخل جایخی و میزارن یخ بزنه و اینطوری یخ زده به شربت اضافه میکنن

گل نرگس شنبه 31 خرداد 1399 ساعت 16:53

همین دوست داشتن ها یعنی دنیا هنوز قشنگیاشو داره
ما هم شما دو تا و عشق قشنگتون رو بسیار بسیار دوست میداریم

خدا را هزاران مرتبه شکر که دنیا هنوز زیبایی هایی داره...
منم شما دوستای عزیزم را خیلی خیلی دوست دارم

شکوه یکشنبه 1 تیر 1399 ساعت 00:14

ممنون از پاسخگویی شما مهربان

خانمـــی یکشنبه 1 تیر 1399 ساعت 08:17 http://harfhaye-dele-khanomi.mihanblog.com/

تیلو جانم اتفاقا تعطیلات پرباری داشتی واقعا خسته نباشی
تابستون و گرماش حال منم بد میکنه ولی همچنان تابستان نسبت به زمستان برام در اولویته

دوست جان
من همه فصل ها را در جایگاه خودشون دوست دارم
همه فصل ها زیبایی های خاص خودشون را دارند
البته من با سرمای هوای خیلی خیلی راحت تر کنار میام... ولی فصلی نیست که بگم دوستش ندارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد