روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

باید شبیه من کمی دیوانه باشی....

سلام

صبح تون بخیر

امیدوارم پر از حس و حال خوب باشید و شنبه تون بینظیر باشه


پنجشنبه طبق قراری که داشتم فصل 5 فیزیک را تحویل دادم و راه افتادم سمت مرکز خرید

یکی یکی لیست را تیک زدم و تا جایی که میشد از همه فاصله گرفتم

یکی دوجا با فروشنده های بی اعصاب و بی ادب روبرو شدم ... جاهایی که همیشه خرید میکنم

تصمیم گرفتم از دفعه بعد از اون فروشنده ها دیگه خرید نکنم ...

برخورد و معاشرت با آدمها برام با اهمیت تر از هرچیزی هست...

دو مدل کاموا هم خریدم

البته که کاموای مخملی طوسی رنگ میخواستم و گیرم نیومد

به جاش مخملی یاسی رنگ خریدم

و البته یه مدل دیگه کامواهم خریدم

خریدهام خیلی زیاد بود و نزدیک سه ساعتی کارها طول کشید

وقتی رسیدم پشت در خونه زنگ زدم به پدرجان که لطفاً تشریف بیارین پایین کمک من!

با پدرجان خریدها را جابجا کردیم...

عذاب شستشو و جداسازی را هم تحمل کردیم و ناهار خوردیم و یه استراحت جانانه...

شب شروع کردم به بافت عروسک

چندتا عکس از ژورنال ها و مدل های خارجکی داشتم

دوتا پیچ آموزش ایرانی هم...

شروع کردم به جمع بندی و بافت...

اتفاقا کارم خوب پیش رفت و کلی نکته یاد گرفتم

مامان جان هم کنار من هسته های آلبالوها را میگرفتند و آلبالوها آماده میشد برای مربا شدن...

آخرای شب مغزبادوم اومد که شب را پیش ما بگذرونه

من تا نزدیک ساعت 3 با جناب خرگوش جان مشغول بودم ...

خوابیدم و صبح خیلی زود بیدار شدم

با مغزبادوم صبحانه خوردیم

بعدش هم اجازه دادم به کوچولوی قصه مون حسابی خوش بگذره و با هم کیک درست کردیم و عطر وانیل و کاکائو پیچید توی خونه

تا کیک بپزه هم یه پودینگ خوشمزه درست کردیم

ما از آشپزخونه اومدیم بیرون و مامان جان بساط یه قیمه خوشمزه را برپا کردند...

نزدیکای ظهر فندوق و خواهر هم از راه رسیدند

فندوق کوچولومون هنوز خیلی سرحال نبود و یه کمی هنوز مریض بود

تا ساعت 11 و نیم که مهمانها برن دستمون بند بچه ها و شیطنتهاشون و ... بود


آخر شب یه نگاهی به خرگوشک انداختم و تصمیم گرفتم یه قسمتیش را بشکافم و باز بافتن را ادامه بدم

یکساعتی باهاش مشغول بودم و بعد بیهوش شدم ....

شاید بد نباشه تا اینجای کارم را یه نگاهی بندازین

a9ht_untitled-1.jpg




پ ن 1: نیمه های شب ، تو سکوت شب ، من بافتنی میکردم و آقای دکتر هم مقاله مینوشتند...

تماس تصویری برقرار بود و علیرضا قربانی با صدای خیلی آروم میخوند... توی روی دیگر منی... نقاب من نه!!!!


پ ن 2: دعوت للی را برای بیرون رفتن رد کردم

من همچنان رعایت میکنم... ولی انگار دیگه در حوصله هیچکس نیست این رعایت ...


پ ن 3: پدرخانم یکی از دوستان پدرفوت شده...

زنگ زده و از ما خواسته که یک قسمتی از مراسمشون را توی باغچه ما برگزار کنند...

باغچه ما خیلی خصوصی هست و ما بخاطر آلوده نبودن به طور دائم ازش استفاده میکنیم...

این خواهش خیلی برامون آسون نیست ... ولی چاره ای نیست

کاش تو این شرایط بیشتر شرایط دیگران را درک کنیم و توی درخواستهامون کمی دقیق تر باشیم.....


پ ن 4: هوای دل همدیگه را داشته باشیم

روزهایی که میگذرونیم برای همه روزهای آسانی نیستند...


پ ن 5 : آقای دکتر برام استیکرهای جدید میفرستن و بعد با خنده بهم میگن : فقط به خاطر تو این استیکرها را دانلود میکنم

نظرات 6 + ارسال نظر
پیشاگ شنبه 24 خرداد 1399 ساعت 11:18

خرگوشگ ناز به کنار فرشتون منو یاد خونه مامان اینا انداخت عین همینو دارن
ماشالا چقد خرید داشتی کامواها مبارک باشه خوشبحالشون تبدیل به عروسک میشن خیلی خوش شانس بودنا
تیلو حس میکنم ناراحتی

عه
چه دنیا کوچیکه میبینی... ایرانی هستیم و از یه فرهنگ و یک خاک و

امیر شنبه 24 خرداد 1399 ساعت 13:13

با سلام
چند وقتی است ویتامین ادبیاتی ات بیش از حد گل کرده و داره سرریز میشه. عنوان ها همه ادبی و ذوقی و احساسی و عاشقاته و عارفانه شده اند. شاید از عوارض بهار و باغجه رفتن زیاد باشد.
اما ساخت ودر واقع بافتن یک عروسک ( حالا چرا عروسک و نه دامادک جای بحث فراوان دارد چون همه جا مردان مظلوم اند. خانه عروس ، دسته گل عروس، ماشین عروس، و اصلا بطور کلی خود کلمه عروسی هم منتسب بع عروس است ) بگذریم .
وقتی عروسک را می بافند یا می بافید به نوعی ارایه تشخیص انحام می دهید یغنی به ان شخصیت و جان می بخشید هر چه ریزکاری بیشتر و دقیق تر باشه بیشتر اهمیت و توجه به ان بیشتر می شود و در واقع خالق یک اثر زیبا و دارای شخصیت شده اید که باید قابل احترام باشه و بی توجهی به ان گناهی بزرگ است.
در مورد باغ و برگزاری مراسم در آن خدمت تان عرض کنم که اطرافیان به مسئله شخصی بودن بعضی چیزها و وسایل و املاک توجه زیاد ندارند و فکر می کنند فقط حوله و مسواک وسیله شخصی است و شامل خودرو و باغ و ... نمی شود.
فعلا کله خرگوش اماده است فکر هویجش هم باش.

انشالله موفق باشید

سلام دوستم
جدی؟ ادبیات... اهنگ گوش میدم و یه تیکه هاییش را میزارم برای عنوان ...
با وجود دخترای گل گلی و پر از ذوق و شوق هست که دنیا برای شما آقایون جای قشنگتری میشه برای زندگی ، اعتراض نکنید ...

مامانم هم دقیقا همین جمله را در مورد خرگوشم میگن... به فکر هویجش باش

لیلی۱ شنبه 24 خرداد 1399 ساعت 13:51

سلام گندم خوشرنگ و خوشگل خودم
الهی که دلت همیشه شاد باشه
این پستت خیلی خیلی بدلم نشست نمیدونم چرا
البته که همه پست هات بدل میشینه ولی یهو دلم هواتو کرد
مثل همیشه تجسمت کردم مثل توی خوابم و...
حس اقای دکتر رو بخاطر دانلود استیکرها قشنگگگگگگ درک کردم گاهی خودمون اهل این چیزا نیستیم ولی طرف مقابل هست و برای دل اون کار میکنیم
عزیزم اگه سخت نیست عکس طرز بافت خرگوش رو برامون بذار
من عروسک های زیادی تابحال بافته ام و اگر بخواهی تعدادی رو میتونم برات بفرستم
همچنان مراقب کرونا باش استان ما قرمز شده
گندم جان والا دیده بودیم کسی مراسم جشن رو توی باغ بگیره ولی عزا رو نه
بخصوص فصل میوه و صیفی جات و... اصلا درخواست جالبی نکرده اون دوست حالا از بحث کرونا اگه بتونیم بگذریم
راستی خیلی قشنگ بود اون صحنه بافتنی و مقاله...

سلام به روی ماهت
خوبی لیلی قصه های عاشقانه؟
منم امیدوارم دلتون همیشه شاد باشه
دقیقا آقای دکتر گاهی از این کارها به خاطر دل من میکنن
اگه زودتر به ذهنم رسیده بود و مرحله به مرحله عکس گرفته بودم شاید میتونستم طرز بافت را بزارم ، با اینکه خودم هم کلاس یا آموزشی در این باره ندیدم و دارم با آزمون و خطا تجربه میکنم... اما هیچ عکسی در این زمینه نگرفتم ...
چقدر خوشحال میشم عکس عروسکهات را ببینم و بهم یاد بدی... بینظیری دخترجان
استان ما از اولش قرمز بود.. همچنانم اوضاع خوب نیست
والا آدم چی بگه.. از درخواستهایی که خیلی درست نیست...
البته باغچه ما از در که وارد میشی یک راهرو مانند خیلی بزرگ داره که کلا سنگفرش شده و دو طرفش درخت انگور هست که با داربست رفته بالاش را پوشانده و مثل سقف شده براش ، اینا تصمیم دارن همون قسمت راهرو مانند را میز و صندلی بزارن و استفاده کنند و به قسمت درخت و سیفی کاری ما آسیبی نمیرسانند... بیشتر بحث آلوده شدن محیط سفید ما برامون مطرح هست

بلاگر یکشنبه 25 خرداد 1399 ساعت 10:28

خوبه که طرح دمپایی های روفرشیت را با فرشتون ست کردید ! (لبخند)
***
گاهی که لازمه راحت "نه" بگیم ، شاید یک "بله" با رودرواسی ، عواقب خوبی نداشته باشه.
***
بازم بگین مردا فداکاری نمیکنن و برامون هدیه نمیگیرن ، بفرما استیکرهای به این قشنگی برات تهیه میکنه ، خسته نباشی آقای دکتر ! (لبخند)


الان اون دمپایی زرشکی چه ست شدنی داشت با فرشای اون رنگی؟؟؟؟؟؟؟؟
البته گاهی اسمش رودربایستی نیست و یه سری ملاحظات وجود داره ... همیشه هم نباید خیلی ساده به بقیه نه بگیم... ولی خب... من با نه گفتن مشکلی ندارم...

خیلی فداکاری میکنید دوتا استیکر میفرستید... خسته نشدید جناب مدافع حقوق آقایان

mahtab یکشنبه 25 خرداد 1399 ساعت 12:47

چقدر تو بافتنی بافتن حرفه ای هستین، از الان معلومه چه خرگوش خوشگلی میشه.
چقدر خوبه که آقای دکتر بلدن با دانلود استیکر و همین کارای ساده خوشحالتون میکنن. صادقانه بگم که حسودیم شد و آرزو کردم یکی اینطوری توزندگیم باشه

اصلا حرفه ای نیستم و مبتدی هستم ولی خیلی خیلی دوست دارم و فیلم های آموزشی را سرچ میکنم و تلاش میکنم که یاد بگیرم
این نگاه قشنگ و زیبا بین شما هست که بهم حس خوب میده وگرنه مطمئنا ایرادات زیادی دارم...

من برات این عشق و این دوری را آرزو نمیکنم.. آرزو میکنم به زیباترین شکل دنیا عاشق بشی و کنار عشقت در آرامش و شادی زندگی کنی...

قلب من بدون نقاب یکشنبه 25 خرداد 1399 ساعت 16:11

تیلو من اول اون دمپایی رو فرشی ها چشمم را گرفت

دستت درد نکنه چقدر بامزه شدن خاله جون


چهار بار برای این پست کامنت نوشتم ولی ارسال نشد

ای جان پیشکش شما ... ناقابله...
چشمای زیبابین شماست که خوب میبینه...
بلاگ اسکای باز یه بازی تازه را شروع کرده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد