روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

تو با قلب دیوانه ی من چه کردی؟

سلام

روزتون روشن

روشن و پرنور

مثل همین روزهای بهاری که پیوند خوردن با تابستان و عجیب گرم شدند


دیروز روز شلوغ و پرماجرایی را پشت سرگذاشتم

تا نزدیک ظهر همه چی آروم بود

تایپ کردم

چندتا فایل مرتب کردم و ارسال کردم برای مشتریها

چندتا فایل چک کردم

دوتا مشتری سمج را راه انداختم

اماساعت 12 و نیم پاشدم و شلنگ آب را برداشتم و رفتم سراغ دربهای برقی و سکوریت ... (املاشون را دقیق یادم نمیاد)

یه شستشوی حسابی و البته تا جایی که ممکن بود کم آب

نزدیک یک و نیم کارم تمام شده بود و به یه عالمه شیشه لک شده در خدمتتون بودم

خاک مدتها نبودنم را از در و دیوار شستم اما نیاز به کلی لکه گیری و تمیزکاری هست

بعد هم اومدم داخل و دربها را بستم و تا ساعت سه و نیم نزدیک به نیم متر مربع از داخل دفتر را تمیز و مرتب کردم

همین قدر سریع و فرز

سه و نیم بود که برای ناهار و نماز نیم ساعت وقت گذاشتم و بعدش بدو بدو برگشتم سرکار

نفهمیدم کی ساعت 7 شد

ولی ساعت 7 بود که یهو سیستمم از دنیا رفت ....

آه از نهادم بلند شد ...

شوکه شده بودم

زنگ زدم مستر هورس... (دوستای قدیمی میشناسن مستر هورس را)

یک بار...دوبار... سه بار.. جواب نداد

دوتا شماره دیگه مرکز تعمیرات کامپیوترهم داشتم ولی هیچکدوم جواب ندادند

زنگ زدم باباجان، زیر تیغ جناب دندانپزشک بودند

چاره ای نبود سیستم را گذاشتم توی ماشین تا راهی بشم

جمع جور کردم و درب را بستم که یهو مستر هورس زنگ زد

بعد از سلام و احوال و گله و شکایت از اینکه ماههاست هیچ خبری ازم نیست، موضوع را گفتم ...

گفتم الان خودم را میرسونم

باز سریع برگشتم داخل و ....

تازه این وسط خانواده عمه جان هم اومدم دفترم... یه کاری داشتند که نتونستم انجام بدم

یک کامپیوتر قبلا توی خونه داشتیم که موقع اسباب کشی آوردمش توی انباری دفتر(هرچیز که خوار آید....)

اونم آوردم گذاشتم جلوی دست

مستر هورس اومدن و یه بررسی ...

پاور سوخته بود و پاور اون سیستم به این سیستم میخورد...

یه جابجایی پاور و تمام ....

البته تا برم خونه فکر کنم ساعت 10 بود

پدر دیرتر از من اومدن

دندون درد داشتن

مادرجان هم دستشون درد میکرد

تا بخوابیم از نیمه شب گذشته بود

داشتم با آقای دکتر تلفنی حرف میزدم که دیگه نفهمیدم چی شد....

صبح که بیدار شدم گوشی خاموش زیر دنده م افتاده بود





پ ن 1: ما یه رسمی توی خانواده مون داریم نی نی تازه هرجایی که برای اولین بار میره یه هدیه بهش میدن

بیشتر هم رسم هست که نبات میدن

دیروز که نی نی تازه عمه جان اومد دفتر هیچی جز شکلات کاکائویی تلخ نداشتم

و چقدر ذوق کردند که جای نبات شکلات گرفتند


پ ن 2: باید یه اعترافی بکنم

از دیدن مستر هورس حس خوبی داشتم

از یه جایی به بعد دوستی ها و آدمها شکل تازه ای به خودشون میگیرن

از یه جایی به بعد دنیا شکل عوض میکنه و همه چیز آروم تر میشه

انگار نزدیک شدن به چهل سالگی ارمغانهای زیادی برای آدم داره


پ ن 3: دیروز سالگرد آشناییمون با آقای دکتر بود

اونقدر پست بلند و بالایی توی ذهنم داشتم

سرفرصت حتما اون پست را خواهم نوشت

چند سال گذشته؟

یک عمر؟

سال 1387 با هم آشنا شدیم ...

نظرات 12 + ارسال نظر
بلاگر یکشنبه 11 خرداد 1399 ساعت 10:38

راز کشف سن تیلو !
معمای پیچیده !
شامل فرمولهای سخت ریاضی و فیزیک !
همکاری جیمز باند ، خانم مارپل ، شرلوک هولمز و آسپیران غیاث آبادی !
سوال:
1- نزدیک شدن به 40 سالگی مربوط به آقای هورس بوده یا ایشون؟
2- نمیشه 20 سالش باشه ، چون سال 87 با آقای دکتر آشنا شده و در 8 سالگی این غیر ممکنه !
3- احتمالا بین 30 تا 40 ، ولی نزدیک 40 میتونه از 35 به بالا باشه ، تازه اگر فرض بر این باشه که عدد 40 مربوط به خودشون بوده.
4- نقش آقای هورس مشکوکه ، فامیلشون فارسی نیست ، مفهوم یک موجود نجیبه ، میتونه کار انگلیسا باشه !
معمای پیچیده راز سن خانمها داره به مغزم فشار میاره ، بهتره برم چاییم را بخورم و به این کارا کاری نداشته باشم !


خیلی باحالی
ولی دقیقا این مربوط به سن خانم تیلو بود...
و اونقدر نزدیک به اون سن بود که زیاد هم نیاز نیست به مغزتون فشار بیارین
چای میخوری؟
من اینهمه نمیگم تخم شربتی و گلاب بخور؟
نمیگم دونه چیا بریز تو آب با بیدمشک بخور؟

رسیدن یکشنبه 11 خرداد 1399 ساعت 10:55

خسته نباشی. دیروز تا حالا چند بار سر زدم اینجا . حالا میبینم واقعا سرت شلوغ بوده
سالگرد آشنایی تون مبارک عزیزم

مرسی نازنینم
خب من دیروز پست گذاشتم ...
غایب نبودم که

لاندا یکشنبه 11 خرداد 1399 ساعت 12:06

اوه اوه چه روز شلوغی بوده. خوبه که آخرش سیستم درست شد.
چه رسم باحالی. ما این رسم رو داریم ولی برای نزدیکا. مثلا بچه های خواهرامون که اولین بار اومدن خونمون بهشون کادو دادیم. ولی چیز خاصی رسم نیست. مثلا عروسک دادم بهشون یا شلوار!
به چه پست خوبی میشه پستی که تو ذهنت داری.
راستی ما هم 87 با هم آشنا شدیم


اوهوم اون نزدیکا و اون کادوهای خوشگل را خوب میشناسم
چه جالب
یادم بود در یک حدود بود

سهیلا یکشنبه 11 خرداد 1399 ساعت 12:27 http://Nanehadi.blogsky.com

بخیر گذشت.والا با این قیمت ها.

از بیخ گوشم گذشت...

بهار شیراز یکشنبه 11 خرداد 1399 ساعت 13:05

جووووون قصه آشنایی دو مرغ عشق

پیشاگ یکشنبه 11 خرداد 1399 ساعت 13:20

تیلو باور کن من بند دلم پاره شد وقتی گفتی سیستمم پرید
خدارو شکر حل شد
سالگرد آشناییتون مبارک عزیزم

خدا نکنه عزیزدلم
انشاله همیشه سالم باشی
خودم هم خیلی خیلی نگران و ناراحت شدم

میترا یکشنبه 11 خرداد 1399 ساعت 13:27

من قصه آشنایی میخاام تیلوجاان
عاااشق خوندن داستانهای عشقیم
عشقتون جاویدان .تنتون سلامت و عاقبتتون خیر باشه انشالله


منم نوشتنش را دوست دارم
سرفرصت مینویسمش
ممنون نازنینم

بهاربهار یکشنبه 11 خرداد 1399 ساعت 13:36

عاشقانه ها چه زود میگذرن، سالگرد با هم بودنتون تا همیشه برقرار نازنینم
آبان 99 و تولد چهل سالگی با یه قرارعاشقانه زیبا تمام دلتنگی ها جبران میشه و ما کیف میکنیم از عشقتون

متشکرم دوست خوبم
ممنون از اینکه اینهمه توجه و دقت داری
سپاسگزارم ازت

واتو واتو یکشنبه 11 خرداد 1399 ساعت 13:38 http://zehne-bi-alayesh.blogfa.com

از معدود پستهایی ک گل و گلدون و خانواده نباتات جز نبات هدیه دادن نبودن تو پست!! تغییراات در استانه چهل سالگی مشهوده هاااا

لیلی۱ یکشنبه 11 خرداد 1399 ساعت 13:42

ماسراپا گوشیم گندم خانم
میگم ی لحظه فکر کردم با اینهمه هیجانی که دیروز تجربه کردی حس کردم میگرنم داره عود میکنه خنده:

ای جانم لیلی قصه های عاشقانه
عزیزدلمی
ببخش زیادی هیجان دادم

الهام یکشنبه 11 خرداد 1399 ساعت 13:55 https://im-safe-in-your-arms.blogsky.com

سلام تیلو جانم.
خداقوت
بی صبرانه منتظر خوندن اون پست بلند بالا هستم.

بابابزرگم همیشه میگه: خدا برای هم زیاد نبینتتون...
خواستم بگم خدا شما رو برای هم زیاد نبینه (همون برای هم بمونید خودمون)

سلام عزیزدلم
متشکرم
لطف داری بهم
ای جان به اون بابا بزرگ... ای جان به این نوه

سارا(چیکسای) یکشنبه 11 خرداد 1399 ساعت 19:10 http://15azar59.blogsky.com

بازم از اون پست های تند تند نوشتی تیلو ..منم البته تند تند خوندم

عه تندتند بود؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد