روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

شبانه

سلام

شبها را به طور ویژه دوست دارم

این آرامش و رخوت و سکون را

این حس نزدیکی و بی رنگی

سکوت شب 

تاریکی به امید روشنایی و انتظار نور...

زل زده ام به کریستالهای لوستر سقفی اتاقم، تلالو نورهای کم را هم منعکس میکنند و یک جشن بی بدیل روی سقف برپاست...

پنجره را باز کرده ام، کاری که کمتر انجام میدهم، دوست ندارم ذرات گرد و غبار به اتاقم هجوم بیاورند، اما امشب از آن شبهاییست که پنجره را باز کرده ام و پرده اتاقم در باد میرقصد، آزار و رها....

صدای آرام کوچه را میشنوم، صدای خیابان کمی دورتر

گوشیم را بر میدارم و نگاهی به دوربینهای کوچه و پارکینگ و لابی می اندازم، این حس عدم امنیت را از همان زمان جناب دزد در دل دارم که شبها اگر بیدار باشم چندین بار دوربینها را چک میکنم

امروز حال غریبی داشتم

دلم خیلی چیزها میخواست که منطقم هیچکدام را اجابت نمیکرد

من هم خزیدم گوشه ی خانه

در حریم امن 

به آقای دکتر زنگ زدم و توضیح دادم که حال غریبی دارم و میخواهم در لاک تنهایی هایم فرو بروم، ایشون هم شلوغتر از آن بودند که چون و چرا کنند...

چهل تکه ای که چله ی تنبلی  رویش سنگینی میکرد را برداشتم و بدون گوشی و تلویزیون جایی وسط سالن را انتخاب کردم

ماهی های تنگ توی آفتاب نیمروزی میدرخشیدند

هیچ صدایی هم نبود

بافتم و بافتم

آفتاب رفت ، غروب شد

چراغها را روشن کردم

آشغالها را بردم دم در... هوا بینظیر بود..‌. چند لحظه ای این پا و آن پا کردم .... به گلها آب دادم... سری به گلدانهای پارکینگ زدم و بعد دوباره برگشتم سر بافتنی....

نه گوشی

نه تلویزیون

نه هیچ صدای اضافه دیگری...

حالا حال دلم بهتر است

شانه ها و کمرم ، انگشتهای دستم و چشمهایم خسته شده اند، اما حال دلم بهتراست و از خواب خبری نیست...

چند دقیقه کوتاه با آقای دکتر حرف زدم

اما هنوز دلم تنهایی و سکوت و رخوت و سکون میخواهد

نه کتاب میخوانم

نه با پادکستها گوش میدهم

حتی حوصله کتاب نیمه کاره ام را هم ندارم

روی تختم دراز کشیده ام و رویا میبافم

دارم انرژی ذخیره میکنم

میخواهم شنبه ام را متفاوت و پرانرژی و با شور و حال تازه آغاز کنم

کلی طرح و ایده و نقشه تو ی ذهنم دارم

برایتان گفتم که توی نقشه هایم یک جفت کفش ورزشی خوشرنگ و یک بطری آب زیبا برای خودم جایزه گذاشته ام؟

یا در مورد لگو و بازی فکریهایی که این روزها عاشقشان شده ام برایتان نوشته ام؟

از سررسید تازه ای که خریدم چی؟

از معجون بیدمشک و گلاب و دانه چیا؟

از دفتر نقاشی بزرگسال و روان نویسهای رنگی؟

باز بالشتم را پشت و رو میکنم و خنکای پارچه ی کتانی رو بالشتی با بوی نرم کننده تازه ای که مامان جان به ملافه ها زده، روی پوستم حس خوبی ایجاد میکند....

هنوز دارم هذیان میگویم؟

 

نظرات 6 + ارسال نظر
نسترن جمعه 9 خرداد 1399 ساعت 02:03 http://www.above-sky.blogfa.com

شما خیلی قندی خانووووم


وای چه کیف انگیز

واتو واتو جمعه 9 خرداد 1399 ساعت 19:59 http://zehne-bi-alayesh.blogfa.com

نه اتفاقا تنوع خیلی خوبی بود. ب هذیان گوییت راضیم!!

عه
پس گاهی بد نیست آدم هذیان بگه

مینو جمعه 9 خرداد 1399 ساعت 21:22 http://Minoog1382.blogfa.com

قشنگ بود،خیلی زیاد...شبانه بودوزیبا

لطف دارین شما عزیزدلم

رابعه جمعه 9 خرداد 1399 ساعت 23:10

شبت خوش تیلو جان توکلت علی الله.

همه عمرت خوش نازنینم

امیر شنبه 10 خرداد 1399 ساعت 10:10

با سلام
پست جمعه ای تان مبارک
کمتر از این جمعه بازاری می کردین .
شعری زیبا البته نه مرتبط با شما که قبلا ان را خوانده بودم یکی دو بیت ان در ذهنم مانده بود که گشتم و همه ان را برایت نوشتم هر چند که کپی پیست و زیاد است و کپی معمولا نو به حساب نمیاد اما در مورد شعر فرق می کند و شعر زیباست


saray
1392/07/14 - 11:49 - 2,252 مشاهده

دوباره نیمه شب است و خودت که می دانی

من و خیال تو و این سکوت طولانی

گرفته جای سرانگشت مهربانت را

دو رود جاری اشک از نگاه بارانی

شب است و بغض من و وحشت از نیامدنت

هزار فکر محال و خیال شیطانی

که زیر گوش دلم هی مدام می خوانند

کسی گرفته دلت را... کسی که پنهانی...

کسی که زل زده ای جای من به چشمانش

کسی که در شب چشمت گرفته مهمانی

گرفته دست تو را و گمان کنم داری

برای او غزل عاشقانه می خوانی

گمان کنم که به چشمش ستاره می بخشی...

که گرچه ماه منی، از شبم گریزانی...

خدا نکرده اگر عاشقش... زبانم لال!

مگر تو عاشق من...؟ هه... چه عشق ارزانی!

بدون تو چه کسی پس... مرا که بانویت ...

که حال و روز مرا... نه! تو هم نمی دانی...

خدا کند که همین لحظه پشت در باشی

نگو که پای دلش...نه! بگو نمی مانی!

شب است و مثل من از دست تو نمی گذرد

شبی که بی من و غم های من، تو خندانی

متشکرم دوست خوبم

رسیدن شنبه 10 خرداد 1399 ساعت 13:54

فکر نمیکردم تیلو پست جمعه ای هم داشته باشه .
چک هم کرده بودم
پستت خیلی قشنگ بود و پر حس های قشنگ که منم دلم میخواد تجربه کنم .
حال خوشت مستدام دوست من


گاهی پیش میاد دیگه
لطف داری عزیزدلم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد