روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

همه تقدیر جهان بی تو نمی ارزد هیچ....

سلام

روزتون زیبا

آخرین روزهای اردیبهشتی را دریابید

هرچند امسال متفاوت بود

من و کوچولوها اصلا پارک نرفتیم و قدم نزدیم و نفس های عمیق توی هوای بهاری نکشیدیم

اما خدا را شکربرای هزاران نعمت دیگه



صبح که میومدم آقایون مسئول فضای سبز شهری داشتند گلهای جدید توی بلوارها میکاشتند

گلدونهای گلی را یکی یکی و با دقت خالی میکردند و نشاء گلها را توی خاک میزاشتند...

خرداد ، ته تغاری بهار، یه پیوند عمیق و صمیمی با تابستان داره

به خاطر همین بهتره که تا جایی که هنوز آفتاب خیلی پررنگ نشده و میشه به هوا گفت بهاری، از هوا لذت ببریم

این روزها این ماسکها اجازه نمیدن که خیلی خوب نفس های بهارانه بکشیم

در عوض امسال کمتر از هرسال آلرژی اومده سراغمون

پس میشه هر دو بعد قضیه را دید و کمی صبورانه تر از کنار این قصه گذشت



دیروز نزدیک ظهر یکی از خانم های همسایه اومده بود دیدنم (مسن هستند ایشون)

یک ظرف بزرگ نبات هم برام آورده بودند

ماسک و دستکش داشتند و گفتند که خیلی خیلی رعایت کردند و توی قرنطینه بودند و هستند ، اما دلشون برای من تنگ شده بوده...

براشون صندلی گذاشتم یه جایی نزدیک در ورودی و با فاصله یک متری ازشون نشستم

هردو هم ماسک داشتیم

آروم آروم شروع کردیم به صحبت و یکساعتی از هر دری حرف زدیم

سعی میکنم در این مواقع صبوری کنم و دل به دلشون بدم ...

سعی میکنم همصحبت خوبی باشم و انرژی خوبی بدم

و البته لابلای حرف زدنها شیطنت هایی هم بکنم و در کنارشون بخندم

خلاصه که یک دیدار در فصل کرونا شکل گرفت با رعایت تمام فاصله ها...

وقت رفتن گفتم خیلی دلم میخواد بغلتون کنم و ببوسمتون اما میدونید که امکانش نیست ...


آخ یادم رفت براتون بگم که دیشب سحر خواب موندم ...

از بعدازظهر رفتم برای خواب و تا نزدیک افطار خواب بودم

پدرجان رفته بودند دندانپزشکی!!!!

نزدیک افطار زنگ زدند و گفتند کارشون احتمالاً طول میکشه و من شامم را بخورم ...

منم افطار کردم ولی شام نخوردم ... من بیشتر از خوردن از دور هم بودن و دور سفره نشستن لذت میبرم

ساعت ده بود که پدرجان از راه رسیدند و دور هم شام خوردیم و حرف زدیم

بعدش تا 12 بیدار بودیم و تازه 12 بساط میوه را آوردیم

تازه بالکن و گلها را آبپاشی کرده بودم و جلوی هوای خنکی که از بالکن میومد ، نشستیم به میوه خوردن

بعد هم که با آقای دکتر حرف میزدیم ... البته دیشب کوتاه حرف زدیم

ولی تا بخوابم ساعت نزدیک 2 بود

و این شد که سحر خواب موندم

اصلا انتظار ندارم فکر کنید که فکر خوردنیای خوشمزه ای که نخوردم داره اذیتم میکنه



پ ن 1: فندوق کوچولومون حسابی شیطون شده

دیروز بعد ازظهر خواهر رفته بوده ظرف بشوره ، چند دقیقه بعد میبینه صدای فندوق نمیاد

یه سری میزنه ببینه کجاست...

وسط آشپزخونه نشسته بوده و سبد گوجه هایی که مامانش شسته بود هم اون وسط...

تمام گوجه ها را گاز زده بود...

یعنی دیدن فیلمش و حرف زدنش ، دلم منو آب کرد...


پ ن 2: آخر شب به آقای دکتر میگم : با من حرف نزن، امروز اصلا سراغمو نگرفتی و من الان نمیخوام حرف بزنم

میگه : اشکال نداره ، تو همینطوری با لبخند به من نگاه کنی کافیه


پ ن 3: میخواستم اینترنتی برای دوتا فسقلی اسباب بازی بخرم

اونقدر مسئول پیچ خونسردانه و بی ذوق باهام چت کرد

و اونقدر هر جواب و سوال را طولانی کرد که کلا بیخیال شدم ...


پ ن 4: چندروز بیشتر از ماه رمضان نمونده

من عاشق این ماه هستم با تمام مشکلاتش...

اگه مثل من عاشق سحرها و حال خاص این روزها هستید، این چند روز باقیمانده را از دست ندید...


نظرات 13 + ارسال نظر
بلاگر دوشنبه 29 اردیبهشت 1399 ساعت 09:56

خرید اینترنتی و مجازی شاید برعکس آنچه فکر میکنید ، ارزون تر از خرید واقعی نیست و در اکثر موارد گرانتر ، یه جورایی هم وقتی فکر میکنم موقع آماده سازی ، بسته بندی و حمل چند نفر اضافه به محصول دست میزنن ، تقریبا از نظر ریسک بهداشتی معادل همان خرید واقعی میشه ، خصوصا" که شاید سفارش شما با آنچه انتخاب کردید متفاوت باشد یا محصول معیوب باشد و نیازمند تعویض ، موقع تحویل هم میبایست بصورت مکتوب امضا کنید و در فاصله ناایمن کارت بکشید.

اوه چقدر ایراد داشت...
میدونی منم هیچوقت با خرید اینترنتی ارتباط خوبی برقرار نکردم
انگار اینکه از نزدیک جنس را ببینی و بررسی کنی یه چیز دیگه ست
من باید حتما لمس کنم چیزی که میخوام بخرم را بخصوص که این خرید لباس باشه...
پس خدا را شکر میکنم با توصیه ها و نکات شما و تجربه خودم که خرید اینترنتی نکردم

قلب من بدون نقاب دوشنبه 29 اردیبهشت 1399 ساعت 10:31 http://Daroneman.blog.ir

نوشتی اهل دعا و ذکر و اعمال ....
منظورم اینا بود

برم پستت رو بخونم


اتفاقا هست ... جالبه بدونی که اون بعدش هم خیلی قویه...
راست میگی اولا برای خودمم عجیب بود

دقت نظرت خوب بود

سعید دوشنبه 29 اردیبهشت 1399 ساعت 10:56 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دختر عموی ماه
روزه نمازات قبول باشه
یادم میاد یه بار در آخرین لحظه ی قبل از اذان صبح یه حبه قند خوردم
و خدا میدونه اون روز چقد تشنگی کشیدم
ای جووووووووونم فندوقی
منم گاهی با بعضی شرکت های بازرگانی تماس میگیرم منشی شرکت انقد بی حال حرف میزنه که خودم پشیمون میشم

سلام پسرعموجان
به همچنین طاعات شما
اخ اخ از تشنگی های ماه رمضون...
اخه والا اینقدر بی حال و بی انرژی و بی انگیزه جواب میدن که آدم اصلا بیخیال میشه

سارا(چیکسای) دوشنبه 29 اردیبهشت 1399 ساعت 11:24 http://15azar59.blogsky.com

خرید اینترنتی را دوست دارم البته به غیر از کفش تا حالا نشده کفش بخرم از نت و درست و درمون اندازم بشه ولی مانتو و اینجور چیزا خریدم و بسیار راضی بودم ..دیگه حالا که سبزی و میوه هم میخرم اینترنتی ..
گوجه ها و فندقتون
شما چهره بسیار مهربونی داری و این نشونه قلب بزرگ و مهربونته
اخی منو یاد مادربزرگ رضا انداختی خدا بیامرزتش بهش میگفتیم بی بی ..خیلی مهربون بود زن ۴ ام پدربزرگشون بود و همیشه میگفت که سوگولی بوده ولی زیاد با شوهرش زندگی نکرده بود اون جوون و شوهرش پیر زن ۴ ام که میگم نه اینکه هوو ها بعد از فوت اونها زنشون شده بوده مادر مادرشوهرم بودن ..یادش گرامی


خرید اینترنتی را هیچوقت دوست نداشتم و باهاش ارتباط برقرار نکردم
نمیدونم چرا
میوه را که عشقمه برم توی میوه فروشی و غرق بشم لابلای بو و رنگ و عطر و حس خوب ....
چهره من شبیه زن چهارم پدربزرگه؟؟؟؟؟؟:
شما به من لطف داری عزیزدلم قلب مهربون و بزرگ خودته که همه را خوب میبینه

سارا(چیکسای) دوشنبه 29 اردیبهشت 1399 ساعت 11:37 http://15azar59.blogsky.com

نههه اون خانم پیر که باهاتون معاشرت کرده منو یاد مادربزرگه رضا انداخت


ساراجان یه عالمه خندیدم ها ........

بهار شیراز دوشنبه 29 اردیبهشت 1399 ساعت 12:13

با دکتر مهربون تر باش خب؟؟؟؟؟(از طرف ننه دکتر)
من پسر دوستم


دعواش کن ننه دکتر... هوای لوس بازیای منه روزه دار را نداره

رها دوشنبه 29 اردیبهشت 1399 ساعت 12:19 http://golbargesepid.parsiblog.com

سلام تیلو جونم
منم با خرید اینترنتی میونه خوبی ندارم
کلا خرید رفتن رو از خرید کردن بیشتر دوس میدارم!!!!
گوجه ها و فندق !!!!
کلا هر وخ نی نی ها خیلی ساکتن یعنی الانه که بوووووم خخخخخخ

سلام به روی ماهت عزیزدلم
اره راست میگی منم خرید رفتن را دوست دارم
اخ اخ ... عاشق اون لحظه ام که کشف میکنی اونها دارن چیکااااااااااااااااااار میکنن

امیر دوشنبه 29 اردیبهشت 1399 ساعت 13:02

سلام
سردرد دارم
فقط اومدم بگم مستمع ازاد هم حاضر هست

سلام
چرا سردرد دارین؟
ممنون از حاضری که زدین؟

پیشاگ دوشنبه 29 اردیبهشت 1399 ساعت 13:25

سلام تیلوی پر انرژی
بچه ها که واقعا بامزن یعنی من عاشق اینم رهاشون کنم برن دنبال کارای دزدکی بعد نگاشون کنم بخندم
تیلووو من جدای اینکه دوس دارم خرید کنم خود بازار گردیو پاساژ گردی رو هم دوس دارم
به خاطر همین خرید اینترنتی رو اصلا دوس ندارم چون از اون قسمت گشتن محرومم

سلام عزیزدلم
خیلی بچه ها دوست داشتنی هستند
منم گشتن را خیلی دوست دارم ....

یک عدد مامان دوشنبه 29 اردیبهشت 1399 ساعت 14:03 http://Www.Kidcanser. Blogsky

عاشق اینم که در لحظه زندگی می کنی


همین لحظه ها هستند که زندگی را میسازن

پریناز دوشنبه 29 اردیبهشت 1399 ساعت 16:24

تو مادر میشدی چی میشدی
ولی نه واقعن برای بعضی البته تا مجردن برادرزاده خواهرزاده کم از بچه خودشون نداره
راستی اون مقاله ای که گفتی آقای دکتر خونده برات و تاثیرگذار بوده یه بخشاییشو برای ما هم بزار البته در صورت امکان . چون راستش از لحاظ مذهبی حس میکنم نسبت به گذشته شل شدم و همش دنبال یه چیزی برای ترمیم افکار و عقایدم هستم.
حالا نگی پرتوقعه فقط در صورت امکان

پریناز عزیزم مادر شدن حس قشنگی هست که قسمت هر زنی که بشه باعث میشه احساساتش کامل بشه
حقیقت این هست که سعی میکنم مسائل سیاسی و مذهبی زیادی را قاطی مطالب وبلاگ نکنم و بیشتر از روزانه ها و چیزای انگیزشی و انرژی بخش بنویسم

روشن سه‌شنبه 30 اردیبهشت 1399 ساعت 09:06

تیلو جانکم ..
اره واقعا حیف که ازاین حال و هواهای قشنگ ماه رمضون فقط چندروز باقی مونده
من اصلا از خرید اینترنتی خوشم نمیاد

روشن نازنینم کجایی خیلی کم پیدا شدی؟؟؟؟
خرید یعنی بری لابلای بازار و مردم قدم بزنی و لذت ببری

فائزه سه‌شنبه 30 اردیبهشت 1399 ساعت 09:08

سلام عزیز خوبید
مدت کوتاهی است تقریبا شش ماه که با وبلاگتون اشنا شدم...بگم براتون که خیلی عاشق اصفهان واصفهانی ها هستم وخیلی میام شهر زیباتون.ولی شرط انصاف نیست که بهتون نگم چقدر ازتون یاد گرفتم عاشق زندگی بودنتون را وعشق به زندگی و.....در کنارتون مزه میکنم زندگی را دوستتون دارم
برام یه جور خاصی قابل احترام وعزیزید

سلام فائزه نازنینم
چقدر این کامنت حال دلم را خوب کرد
ممنونم عزیزدلم
چقدر خوبه که حس خوب دارین کنار من ... و مطمئن باشین این حس خوبتون به منم منتقل میشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد