روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

شنبه ی نو مبارک

سلام

روزتون خوش

خیلی دیر کردم

ولی امروز رو از لحظه ای که بیدار شدم روی دور تند زندگی کردم

آخه سفارش پوستر داشتم و باید قبل از ساعت 11 تحویل میدادم

بعدش هم پشت سرهم چند نفری اومدن و کارهای خرد و ریز دادن دستم ...

این شد که شد حالا... اونم با سرعت نور...

خلاصه عذرخواهی من را پذیرا باشید



چهارشنبه شب مغزبادوم اومد خونمون

ساعت نزدیک 12 بود

گفت بریم یه سری به ماهی ها بزنیم و آب ماهی عوض کنیم

رفتیم سراغ تنگ... یکی از ماهی هام مرده بود

نگم براتون که چقدر غمگین شدم و اشک اومد توی چشمم

سریع ماهی مرده را از آب درآوردیم و در یک مراسم نمادین در یکی از باکس های گل به خاک سپردیم

بعدش آب تنگ را کج کردم پای یکی از گلدونها تا آب تازه بریزیم توی تنگ

کج کردن تنگ همانا و پریدن بیرون ماهی سیاه همان....

حالا مغزبادوم با صدای بلند و تند تند جیغ میزنه : ماهی را کشتی...

منم ماهی را که استفاده لابلای شاخ و برگها نمیبینم که نجاتش بدم ...

خلاصه دخترکوچولو با تمام توان جیغ میزد، مامان جان و باباجان هم هاج و واج جلوی بالکن*  ایستاده بودن و نگاهمون میکردن

و منم لابلای شاخ و برگ گلدان دنبال ماهی سیاه کوچولو میگشتم...

خلاصه که نجاتش دادم


پنجشنبه میخواستم بیام سرکار

اما آخر شب مامان فندوق زنگ زد و گفت که فردا باید بره دکتر و فندوق را صبح زود میاره خونه ما

منم دیدم هم مغزبادوم هست و هم فندوق ....

موندم خونه

ساعت 7 صبح فندوق را آورد و سه تایی حسابی بازی کردیم

خود خواهر هم قبل از ظهر اومد

همه لباساش را یه راست ریخت توی لباسشویی... کیف و عینک و موبایلش را الکی کرد

خودش رفت توی حمام و نکات ایمنی و کرونایی را حسابی و با دقت رعایت کرد

برای افطار همه جمع شدیم دور هم

هم شوهرخواهرها و هم خواهرها و فسقلیا

سفره را بزرگتر پهن کردیم و با فاصله نشستیم

مامان جان و باباجان هم سر میز آشپزخونه نشستند

بعد هم زودتر رفتند که مراسم شب قدر برسند...

بعد از رفتن اونا ما هم مشغول عبادات مخصوص این شب شدیم

و تا سحر بیدار بودیم

ساعت 12 ظهر بود که از خواب بیدار شدم

دیدم مامان جان و باباجان رفتند باغچه

منم سریع دست به کار شدم و یه خونه تکونی عمیق راه انداختم

مبل و فرشها را جمع کردم و یه جارو و تی اساسی کشیدم

بعدش هم یه گردگیری

شیشه های بالکن را هم پاک کردم 

آب تمام گلدونهای داخل را عوض کردم

دوباره وسایل را چیدم

اتاقها را تی و جارو و گردگیری کردم

ریخت و پاش های دیروز فسقلیا را جمع کردم

لباسهای شسته را از روی بند جمع کردم و بردم سرجاهاشون گذاشتم

بالکن را سرو سامان دادم و شستم

راه پله ها را تمیز کردم و به گلدانهای سرسرا رسیدگی کردم

خلاصه که ساعت نزدیک 4 که بابا و مامان رسیدند من دیگه رسما هلاک بودم

اما در عوض همه جا برق میزد...






* من همیشه میگم تراس

اما دیشب یه پیچ توی اینستا یه پست گذاشته بود در مورد تفاوت بالکن و تراس و اشتباه رایجی در به کارگیری اسم

بعد من متوجه شدم که بالکن براش صحیح تر هست و از این به بعد سعی میکنم درست بگم




پ ن 1: وسط تماس صوتی آقای دکتر یهو میگن یه لحظه صبر کن

بعد تماس را تبدیل میکنن به تصویری... میگن یهو دلم خیلی واست تنگ شد...


پ ن 2: ممنون از احوالپرسیاتون

دندان پدر بهتر شده

البته هنوز آنتی بیوتیک مصرف میکنن و جلسه دوم درمانشون این هفته هست


نظرات 11 + ارسال نظر
پیشاگ شنبه 27 اردیبهشت 1399 ساعت 13:02

تیلو جان خسته نباشی
طفلکی ماهی منم دلم سوخت براش خیلی گناه دارن خیلییی
به به خوشبحالتون همگی دور سفره افطار
خدا به همه سلامتی و آرامش بده
الهیی آمین

ممنونم پیشاگ جان
انشاله خداوند به عزیزان شما هم سلامتی و شادی بده

بلاگر شنبه 27 اردیبهشت 1399 ساعت 13:33

دختری دیگه !
یعنی تن صمد بهرنگی را تو گور لرزوندی !
خوبه بهت نگفت ماهی کش ، دخترا وقتی هول میکنن باید واقعا ازشون ترسید.

سارا(چیکسای) شنبه 27 اردیبهشت 1399 ساعت 13:53 http://15azar59.blogsky.com

بیچاره ماهی سیاه کوچولو خوبه بازم نجاتش دادید
میگم تیلو جان این اب ماهی ها رو که عوض میکنید بهتره دور بریزید پای گلدون ها نریزید ممکنه باعث انتشار بیماری هایی بشه که برای ماهی اون موجودات میکروسکپی بیماریزا نیستن اما برای انسان هستن (توصیه های یک بیولوژیست)..حتما خودتونم بهتر میدونید که موقع تعویض اب ماهی دستکش و ماسک داشته باشید

آره واقعا خوب شد نجات پیدا کرد
عه
دقیقا برعکس شنیده بودم
شنیده بودم آب تنگ ماهی را بدیم به گلها عین کود عمل میکنه... البته گلدانهای گل هستند و خوراکی نیستند
ماسک که دیگه واقعا نمیزنم برای تعویض آب ماهی... اما دستکش استفاده میکنم

میترا شنبه 27 اردیبهشت 1399 ساعت 14:21

من واسه عید اینهمه خونه تکونی نکردم خداقوت عززیزززم غیرتی شدم پاشم برم خونه رو تمیز کنم

من که امسال برای عید جاهایی که جزو سند خونه نبود را هم تمیز کردم

امیر شنبه 27 اردیبهشت 1399 ساعت 17:51

با سلام
طاعات و عباداتون قبول
چقدر خوبه دور همی ها ولو با فاصله هم که باشه . گفتی ماهی سیاه یاد کتاب ماهی سیاه کوچولو صمد بهرنگ افتادم .
چقدر انرژی داشتی که تنهایی این همه کار کردی . امشب هم شب احیا است انشالله که ما را دعا می فرمایید .
دیشب بیخوابی زده بود به سرم تا یاعت ۵و نیم بیدار بودم . رفتم تو کوچه دو تا ساختمان در حال ساخت است کارگران کار می کردند چند نفری هم افاغنه هستند روز ها روزه می گیرند و شب ها کار می کنند . در عوض دیروز کنار یک میدان بزرگ ده دوازده نفر کنار هم نشسته بودند و بدون ماسک و نزدیک به هم و تخمه می شکستند وقتی مقایسه می کنک با کارگرانی که شب کار می کنند و روزه می گیرند به این نتیجه می رسم که معرفت درگرانی است به هر کس ندهندش / پر طاووس قشنگ است به کرکس ندهندش

سلام
طاعات شما هم مقبول
اتفاقا یکی دیگه از دوستان هم یاد صمد بهرنگی کردن...
اگه قابل باشم همه دوستان را دعا کردم
البته که ایام ماه رمضان برای کارگران بسیار سخت تر هست

پریناز شنبه 27 اردیبهشت 1399 ساعت 20:20

آخی برای ماهی کوچولوت . ولی من بهت هشدار دادما . حالام عیب نداره فدای سرت یه خوشگل دیگه بخر بزار تو تنگ

سعید شنبه 27 اردیبهشت 1399 ساعت 21:13 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام بر دختر عموی پر تلاش خودم
روزه و نمازات قبول باشه
تو اون لحظات خاص که با خدا داری منم یادت نره
دختر عمووووو چون پوست انار خاصیت دارویی داره عطاری ها دارن
من وقتی بچه بودم وقتی یکی از جوجه هام یا ماهی هام می مردن طی یه مراسم خاص با حضور بچه های محل اونا رو تو باغچه دفن می کردم
ماهی رو کشتییییییییی

سلام پسرعموجان
طاعات شما هم قبول
اگه قابل باشم دعاگوی همه دوستان بودم
فهمیدم و شوخی کردم
البته ماهی ما در ایام کرونا فوت شد و بدون مراسم وغریبانه به خاک سپردیمش

سهیلا یکشنبه 28 اردیبهشت 1399 ساعت 05:32 http://Nanehadi.blogsky.com

آفرین به تو دختر.کاش خدا به من هم یه دختر مثل شما داده بود.خدا حفظت کنه برای خانواده و البته آقای دکتر.

خداوند نگه دار شما و پسرای خوب و شایسته تون و همه عزیزانتون باشه

سارا وحشی یکشنبه 28 اردیبهشت 1399 ساعت 08:10 http://www.sararamsar.blogsky.com

سلام
من دعوت به لینک کردم اگه موافقی لینک کنیم.با یه طومار شعر سروده خودم

سلام
لینک کردم همون دیروز

لاندا یکشنبه 28 اردیبهشت 1399 ساعت 10:57

اخی ماهی کوچولو. باز خوبه تونستی اون یکی رو نجات بدی.
عمرش به دنیا بود.
جدی بالکن و تراس فرق دارن؟ برم سرچ کنم ببینم چی به چیه

اره خیلی خوب شد که نجاتش دادم وگرنه از عذاب وجدان میمردم

اره تازه فهمیدم فرق دارن و من چه اشتباه به بالکن میگم تراس....

سعید یکشنبه 28 اردیبهشت 1399 ساعت 11:55 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دختر عموی جانم
خالم داره هفته ی آینده میاد اصفهان
خوش به حالش من نمیتونم بیام

سلام پسرعموجان
گریه جایز نیست
دست بجنبون
چرا نتونی؟
میتونی
یکهفته وقت داری کارات را مرتب کنی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد