روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

ماهو برات پایین میارم...

سلام

بهارتون زیبا

روزتون پر از حال خوب

زندگیتون مملو از خبرای شاد و اتفاقای بینظیر

لحظه لحظه های زندگیتون سرشار از امید

یادتون نره برای خودتون آرزوهای خوب خوب کنید و رویاهای زیبا ببافید و برای تحققشون تلاش کنید

اینها میشه نیروی محرکه برای زندگی

برای امید

برای حرکت



دیروز که رسیدم خونه پدرجان قصد داشتند برن دنبال نرده برای باغچه

تحقیقات کرده بودند و از میان همه گزینه ها فعلا نرده را انتخاب کرده بودند

با مادرجان رفتند و من هم که به شدت سردرد داشتم رفتم توی رختخواب

دو سه ساعت بعد برگشتند و ماشینشون را هم تحویل گرفته بودند و با آقای جوشکار و آهنگر و ... هم قرار و مدارهاشون را بسته بودند

رفته بودند یه سری به باغچه زده بودند و متوجه شده بودند که جناب دزد یه کیف از ابزارهای پدرجان را هم با خودش برده

از باغچه برام خاک برگ برای گلدان ها آورده بودند

با هم رفتیم تراس و قلمه های حسن یوسف و پتوس تازه کاشتیم

بذر فلفل هایی که کاشتیم بزرگ شده بود

یه مدل رز رونده داریم که اونم باز غنچه داده بود 

سردردم شدید بود و باید بازم استراحت میکردم

تا آخر شب هم بهتر نشدم و با سردرد شدید رفتم توی رختخواب

آقای دکتر هم دقیقا سردرد شدید و حالت تهوع داشتند و این باعث شد کل مکالمه مون به دو دقیقه نکشه و سریع رفتیم برای خواب

خدا را هزارمرتبه شکر صبح با حال عالی بیدار شدم

هوا ابری هست و نسیم خنک بهاری داره گل و گیاهها را نوازش میکنه

این شد که ماسکم را زدم و شیشه ماشین را کشیدم پایین و اجازه دادم خنکای صبحگاهی بخوره به پوست صورتم

خیلی آروم رانندگی کردم و از مسیری اومدم که سرسبزتر باشه

اجازه دادم این رخوت بهاری بره زیرپوستم و حال دلم را خوب کنه

رسیدم به کوچه و متاسفانه با خبر فوت یکی از همسایه ها مواجه شدم...

بدون هیچ آگهی و نام و نشانی، فقط عکسش را زده بودند

یه آقای نه خیلی مسن که من هروقت میدیدمش باهاش سلام احوال میکردم و بهم میگفت : دخترم...

بازنشسته بانک بود ، برام تعریف کرده بود که سالها رئیس بانک بوده و از نوع روابط اجتماعیش میشد فهمید چقدر مهربانه

همسرشون را هم میشناختم و با همسرشونم سلام و احوال داشتم

برام گفته بود که از دخترشون خیلی دور هستند

و من با دیدن عکس «آقا رسول» شوکه شدم ....

انگار باورم نشد، ماشین را پارک کردم و باز برگشتم سراون کوچه و چند دقیقه ای جلوی عکسش ایستادم

دلم نمیومد به خودم بگم که فوت شده...

فاتحه خوندم و اومدم سمت دفتر...

وقتی اومدم داخل طبق معمول رفتم سراغ روشن کردن دستگاهها و مرتب کردم میزکارم که متوجه شدم یه فاخته اومده داخل...

این پرنده شیطون دیروز هم چند باری تا جلوی در اومد و میخواست بیاد داخل من نزاشتم

ولی امروز پشت سر من وارد شده بود

نمیدونم چرا لبخند زدم و بهش خوش آمد گفتم ...

بعدم بهش گفتم هروقت همه جا را دیدی برو بیرون

چند دقیقه بعد چند باری بال و پر زد و خورد توی شیشه و قلب من تندتند میزد...

بعد هم راهش را پیدا کرد و رفت بیرون...




نظرات 12 + ارسال نظر
نیلو2 یکشنبه 21 اردیبهشت 1399 ساعت 10:13

با سلام و آرزوی سلامتی. متاسفانه سرقت زیاد شده هفته گذشته شمشادهای جلوی خونه ما رو که تازه کاشته بودیم کندند!! نمیدونم واقعا بحث مالی مساله وجود دارد یا چه چیزی باعث می‌شود که اینکار را انجام دهند چرا که شمشاد کنده شده قابل فروش نیست. اتفاقا فیلم آقا دزده رو تو دوربین ساختمون دیدیم یک آقای مسن با پراید سفید که منتظر موند اطراف خلوت شد بعد رفت تو جوب و سریع شمشادها رو که هنوز ریشه محکمی نداشتند رو در آورد و پرت کرد روی صندلی جلو بعد سریع رفت. اون لحظه پرتاب روی صندلی برام ناراحت کننده تر بود چون معلوم بود حسی به گیاهان نداره. فقط توجه نداشت که ساختمون دوربین داره.
نصب نرده خیلی خوبه یک بازدارنده است. پیشنهاد میکنم دوربین و دزدگیر وصل کنید که از طریق تلفن همراه هم بتونید هر روز چک کنید و در صورت دزدی به شما آلارم بده. چون متاسفانه بار منفی این موضوع تا مدتها برای افراد باقی مانده و یه مقدار حس ناامنی در حضور در آنجا بوجود میاد اینکه شاید تنها نتونید به آنجا برید و ...

سلام به روی ماهت عزیزدلم
خب من که اصلا نمیتونم دزد شما را درک کنم
ببخشید به نظر من کارش خیلی خیلی بیشعوری بوده
یادتونه یکی اومده بود شب بوهای ما را هم برده بود؟؟؟؟؟؟
خب دزدی با جنبه مادی قابل درک تره ، ولی دیگه دزدی گل و گیاه فقط میتونه بیشعوری باشه
اونم از فلاورباکس جلوی خونه مردم...
نصب دزدگیر و دوربین برای باغچه اصلا فایده نداره
کما اینکه تازگی فهمیدم برای خونه هم فایده نداره و جز اینکه ما حرص بخوریم چیز دیگه ای نداره
خب حالا ما توی دوربین دیدیم یکی اومد گلها را از ریشه درآورد و برد، کاری از دستمون بر میاد؟؟؟؟
اون حس منفی ش وحشتناکه
حس نا امنی

رسیدن یکشنبه 21 اردیبهشت 1399 ساعت 10:55

ما آدم ها تعادل تو هیچی نداریم واقعا . این جمله مال پست قبل
پرنده حرف گوش کنی بوده تو هم البته خوب باش کنار اومدی . کار خوبی کردی . اگه میخواستی به زور بره ، دست و پاش گم میکرد و کلی این ور اون ور میشد آخرش بره یا نره .
مراقب خودت باش عزیزم

تعادل نداشتن را کاملا قبول دارم
اخ پس خوبه سر به سرش نزاشتم

نیلو یکشنبه 21 اردیبهشت 1399 ساعت 11:36

سلااااااااااااااام روزتون بخیر
یکشنبتون پر از گلبرگهای رز زیباااااااا و خوش عطر
اوه اوه چه دزدی تو دزدی شده بوده ها
نظری درباره دزدی ندارم چون برام قابل درک نیستن فقط امیدوارم خدا به قلب و روحشون آرامش بده تا دست ازین کارهای ناشایست بردارن

سلام عزیزدلم
امیدوارم هیچوقت تجربه دزدی را نداشته باشین و این حس را درک نکنی

نیلو یکشنبه 21 اردیبهشت 1399 ساعت 11:45

تیلو جان یه سوال اووووم بهتره بگم یه مشورت میخوام
دانشگاه ما از 5 اسفند تعطیل شده و استادا وویس های آموزشی رو روی سامانه گذاشتن و همه میتونن استفاده کنن
من با اینکه هم خودم و هم پدرم همون اسفند مبتلا به کرونا شدیم و تا روز عید درگیرش بودیم ولی بعد عید شروع کردم ب تکمیل کردن جزوه هام و حتی بعضی جلسات یک درسی رو هم تایپ کردم تا دوستان همکلاسی که 60 نفر هستن بتونن راحت استفاده کنن و از جزوه های دیگه ام هم عکس گرفتم و داخل گروه گذاشتم تا شاید اگر کسی مثل من درگیر مریضی شده و نتونسته جزوه هاش رو کامل کنه نگران نباشه
ولی چند روز پیش که استادای محترم باهم یهو چندتا وویس گذاشتن همه بچه ها انتظارشون از من بالارفته و منتظرن بازم من جزوه ها رو بزارم درصورتی که قرار بود همه به هم کمک کنیم که جزوه همه کامل بشه و هرکی جزوش کامل هست رو عکس بگیره و بفرسته که هیچکس جز من اینکار رو نکزد
بعضی از دوستان پیام خصوصی دادن که از جزوت عکس بگیر بفرست برامون چون یه هفته دیگه میانترم داریم وقت نمی‌کنیم جزوه بنویسیم حالا انگار من میانترم ندارم
بعد که گفتم کامل نکردم و واقعا هم کامل نکرده بودم منو بلاک کردن و دوباره ک فهمید ن جزوم کامل شده همه تو گروه گفتن جزوت رو بزار
درصورتی که بعضی ها ترم های قبل جزوه خواستم و ندادن و یا حتی جواب سلام رو هم نمیدادن تو این چند سال همکلاسی بودن
حالا بنظرتون چیکار کنم؟ دلم گرفته از رفتار بعضیاشون که لطف رو فکر. میکنن وظیفه هست

ببین نیلوجان
اولا نمیدونستم شما درگیر کرونا بودید... خیلی سخت بود؟
امیدوارم دیگه مشکلی نداشته باشین و خوب و خوش و سلامت باشید

در مورد جزوه گذاشتن و نگذاشتن شما که استاد نیستی و وظیفه ای به گردنت نیست
اگه بقیه این درک را ندارن که شما داری لطف میکنی، چیزی از ارزش کار شما کم نمیکنه
ولی اینکه آیا بقیه جزوات را بزاری یا نه فقط نگاه به دل خودت بکن
اگه دوست داری بزاری و حس خوب میگیری این کار را انجام بده البته بی توقع و بی چشمداشت
و اگه حس میکنی داره ازت سواستفاده میشه بیخیال قضیه بشو
بهتره به دلت مراجعه کنی چون این مسئولیت به گردنت نیست

soly یکشنبه 21 اردیبهشت 1399 ساعت 11:49 http://www.soly61.blogsky.com

تیلو جونم بیشتر مراقب خودت باش.

نیلو یکشنبه 21 اردیبهشت 1399 ساعت 12:14

ممنونم تیلوی عزیز که وقت گذاشتی و جوابم رو دادین
سخت برای یک لحظه بود
پدر من که فرد قوی از لحاظ جسمانی بودن و تحمل درد بالایی داشتن از شدت درد چنان ناله هایی میکردن که نگو و نپرس
حدود یه ماه کامل توی رختخواب افتاده بودن حس بویایی و چشایی هم از کار افتاده بود
چیزی نمیتونستن بخورن
سرفه های وحشتناکی داشتن
نزدیک به 15 کیلو کم کردن
منم بعد ازینکه پدر مبتلا شدن چون ازشون نگهداری میکردم یک هفته بعد مبتلا شدم
چنان سرفه میکردم که نفس کم می‌آوردم و حتی درست نمیتونستم نفس بکشم
تمام بدنم درد میکرد و حتی از شدت درد نمیتونستم بخوابم و حتی چیزی نمیتونستم بخورم
حالت تهوع شدید هم داشتم و سرگیجه زیاد
نمیتونستم بدون کمک راه برم
لرز های شدید و...
اینقدر بد بود که حتی پدرم وصیت نامه نوشتن و میگفتن طاقت این درد رو ندارم

خیلی تجربه وحشتناکی بود

وای چقدر سخت
نیلو جان هرچی فرصت کردی از تجربیاتت برامون بگو
از اینکه چی شد مبتلا شدین؟
از مراقبتها
از بیماری و از بهبودیتون
خدا را شاکرم و سجده شکر به جا میارم که از این مرحله به سلامت عبور کردین و خدا را شکر که الان صحیح و سالم هستید

پیشاگ یکشنبه 21 اردیبهشت 1399 ساعت 14:26

چه خوب که خونسرد بودی
من اگه پرنده رو میدیدم اینقد میترسیدم همون اون اذیت میشد هم خودم
احتمال داره سر دردت از بی ابی و تشنگی بدنت باشه اون وقتایی که روزه میگرفتم همیشه سردرد داشتم و دکتر که رفتم گفتهه بود از بی ابی و فشار پایینه
سعی تو فاصله افطار تا سحر بیشتر آب بخوری

سعی خودم را کردم برای خونسردی و جواب داد
بی آبی یکی از مهمترین دلایل سردردهاست...
ممنون از توجهت عزیزدلم

امیر یکشنبه 21 اردیبهشت 1399 ساعت 16:31

با سلام
دانش اموز مستمع آزاد یعنی من گاهی چند روز نیستم و گاهی هم که میام تلافی و جبران مافات می کنم.
تصور کرونا گرفتن هم سخت است چه رسد به ...
بازهم از اون عنوان های زیبا گذاشتی ( ماهو پایین میارم برات ) عزیز جان شما که خودت ماهی، قمری، ماهواره ای، مهتابی ، آفتابی، ستاره ای ، سیاره ای، کهکشانیو ... دیگر نیاز به راه شیری و دب اکبر و اصغر و ستاره قطبی و ستاره سهیل و ناهید و اورانوس و بهرام و کیوان و اقدس و عذری نیست همه را یک جا داری یعنی انچه خوبان همه دارند تو یک جا داری . و نیاز به اوردن ماه نیست چون خوذت هم ماهی و هم پایین روی زمینی . پس ما نیز مثل ماهواره دور تو قمر تو می گردیم تا بهره ببریم خدا کند ماه ما هیچ وقت قنر در عقرب برایش پیش نیاید.
من که نفهمیدم چی نوشتم نمیدانم شما متوجه بشین یا نه

سلام

سعی میکنیم متوجه بشیم

پریناز یکشنبه 21 اردیبهشت 1399 ساعت 17:06

تجربه من از ورود جک و جونورهای عزیز به مغازه . من به حد مرگ از ملخ میترسم . یک زمانی معازه پوشاک زنانه داشتم و یه روز گرم تابستانی از بخت بد یه ملخ پرید تو و رفت رو یه بسته شورت زنانه جا خوش کرد. از طرفی همه مغازه های کناری و عابران اون دقایق مرد بودن و جهنم و برزخو من تو ده دقیقه تجربه کردم . از ترس اژدها رفتم بیرون و اولین عابری که رد شد صدا کردم دور شده بود و صدای ماشینا صدامو بهش نمیرسوند ولی فکر کنم معجزه هم دخیل بود چون اگه اون آقا رو شورتا میرفت شکار ملخ آبروم میرفت . خوشبختانه یه خانم مسن مثل فرشته جلو در معازم سبز شد و خیلی زود مثل سوپر من اژدهای کوچیکو تو انگشتاش گرفت و با خودش برد بیرون
ولی تو اونقدر مهربونی پرنده ها میان سراغت اونا خیلی باهوشن

وای پریناز جان اینو گفتی یادم افتاد که منم از این تجربه ها داشتم
و منم بینهایت ترسو هستم
بخصوص برای حشرات
یادمه یه روز در را باز کردم و دیدم یه سوسک بزرگ داخل دفتر هست
اصلا وارد نشدم
میخواستم در را ببندم و برگردم
همسایه گفت چرا نیومده داری میری ، توضیح دادم رفت داخل و سوسکه را کشت

یک روز هم یه ملخ پرید داخل و من پریدم بیرون

اون روز هم یکی از مشتریهام نجاتم داد

سعید یکشنبه 21 اردیبهشت 1399 ساعت 18:06 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دختر عموی مهربان
خوش حالم که سردردت چیز مهمی نبوده و رفع شده
اگه خدای نکرده خدای نکرده ادامه پیدا کرد بهم بگو تا یه داروی گیاهی بهت معرفی کنم با اثر معجزه آسا
برای روح اون مرد مهربان هم در این ماه عزیز آرزوی آرامش دارم
و خداروشکر میکنم که حال پدرجان خوبه
سلام منو خدمت ایشون برسون

سلام بر پسرعموی عزیز
متشکرم جناب پسرعمو، خدا را شکر سردرد فعلا محو شده
برای روح تمامی عزیزانی که اسیر خاک هستند آرزوی آرامش کنیم
ممنون
بزرگوارید شما

امینه دوشنبه 22 اردیبهشت 1399 ساعت 08:29

هنوز پستت رو نخوندم اما خواستم با تمام وجود ازت تشکر کنم. انقدر که همیشه با انرژی مثبت پستاتو شروع میکنی. انقدر که زیبا می نویسی. الحق که یک اصفهانی اصیل با روحیه و نگاه هنرمندانه و زیبا هستی. ازت ممنونم


ممنونم امینه نازنینم

امیر دوشنبه 22 اردیبهشت 1399 ساعت 13:58

با سلام
اون موقع که کوچک بودیم و باغ ها زیاد بودند دور باغ ها می چرخیدیم و روی پرچین باغ ها ملخ می گرفتیم بعد پاهای اره ایش را می کندیم و ملخ را در پاکت فریز قرار می دادیم و دوباره جستجو می کردیم گاهی هفت هشت تایی می گرفتیم بعد اتش روشن می کردیم وقتی زغال شد روی زغال روشن کباب می کردیم و می خوردیم کباب ملخ که خشک شده بود بصورت پودر در می اوردیم و کف دست گذاشته و می خوریم چه طعم خوبی هم داشت روی درخت های انار و انگور بیشتر بود. ملخ ماده بزرگتر از ملخ نر بود و نر زبذه تر بود و گرفتنش سخت تر. گاهی به بچه ها می گفتیم هر کس سینه ملخ را ببوسه میره تو بهشت اونا می خواستند ببوسند که پاهای زبر لب های اونا را زخم و زیل می کرد.

سلام
وای چه چیزی تعریف کردی
چه خاطره ی وحشتناکی
من فوبیای حشراتم و از خوندنش هم تنم لرزید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد