روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

طلق های شیت نشده

سلام

روز اردیبهشتیون پر از حال خوش بهار

امیدوارم حال دلتون عالی باشه، طوری که ناخودآگاه لبخند بزنید حتی پشت ماسک هایی که ضخیم کرده پوست فاصله ها را ...



چهارشنبه آقای سرویس کار آسانسور تشریف آوردند و بعد از سرویس آسانسور تشخیص نقص در باطری دادند...

خب اتفاقه دیگه رخ میده

وسیله هم همینه

قرار شد زحمت تعویض و ... را خودشون بکشن

منم به همه طبقات زنگ زدم و بهشون گفتم تا زمانی که باطری عوض میشه مراقب باشن و اگه خدای نکرده برق قطع شد و توی آسانسور بودند نترسن و خبر بدن

مغزبادوم بعد از افطار اومد خونمون و تعطیلات آخر هفته ش را شروع کرد

یه لگو با خودش آورده بود از اونا که دو ساعتی با هم دیگه سرگرم بودیم و گفتیم و خندیدیم

آخر شب هم دوتایی توی تراس حسابی آب بازی کردیم

سحر که بیدار شدم به شدت بد حال بودم و کلی دمنوش و عرقیجات خوردم تا بتونم روزه بگیرم

قرار بر این شد که من 5شنبه نیام سرکار تا پدرجان که همچنان ماشینشون در نمایندگی در حال سرویس هست بتونن از ماشین من استفاده کنند

صبح هنوز چشمام باز نشده بود که همه آماده برای رفتن به باغچه بودند و منو هم با خودشون بردند

رسیدیم باغچه و غرق اونهمه گل و عطر شدیم

برگهای درخت های انگور در همین مدت کوتاه حسابی بزرگ و سبز شدند و داربستها تبدیل به آلاچیق های خوشگل شده بودند

گلهای رز پر از گل

درختچه گل محمدی و ...

هنوز با مغزبادوم در حال کشف و شهود زیبایی ها بودیم که پدرجان جای پای دزد را کشف کردند..

بله دزد به باغچه زده بود!!!!

سرویس بهداشتی باغچه را کلا نابود کرده بود

شیرآلات دستشویی فرنگی و ایرانی و روشویی و کل سیستم حمام و دوش و آبگرمکن و حتی روشویی را باز کرده بود و برده بود

خود توالت فرنگی را هم از جا کنده بود و آورده بود تا دم درِ سرویس ولی نبرده بود...

شوک شده بودیم

زنگ زدیم 110

و خلاصه پیک نیک پر از رنگ و عطر بهاریمون با ماجراهای پلیسی همراه شد

ما توی باغچه یک اتاق و آشپزخانه داریم

تصمیم گرفتم فوتبال دستی را بیارم خونه

چندتایی دیگه وسیله برقی هم که اونجا داشتیم برداشتیم... احساس ناامنی حس بدیه...

هنوز درگیر ماجراهای پلیسی بودیم که مستاجر یکی از طبقات زنگ زد و از خرابی پکیچ خبر داد

برگشتیم سمت خونه و یه سری به اون طبق زدیم و ....

سرویس کار هم برای بعدازظهر پنجشنبه پیدا نمیشد... خلاصه که قصه موند برای شنبه

اومدیم خونه و گارانتی های مربوط به پکیچ ها را پیدا کردیم و مدارک لازم را گذاشتیم سردست

سرراه به ماشین پدرجان هم سرزدیم و هنوز کار داشت

دیگه وقتی رسیدیم خونه نا نداشتم و سریع بیهوش شدم

بعد از افطار با مغزبادوم رفتیم سراغ فوتبال دستی، نمیدونم چند ساعت داشتیم بازی میکردیم ولی میدونم که خیلی به هردومون خوش گذشت

و آخر شب باز رفتیم سراغ تراس و آب بازی و رسیدگی به گل و ماهی ها

جمعه قرار بود برای افطار خواهرا بیان اونجا

من و مغزبادوم هم از صبح شروع کردیم به تمیزکاری، مامان هم بهمون ملحق شد و در حد یه خونه تکونی همه جا را برق انداختیم

کلی برگ انگور هم چیده بودیم برای دلمه و این شد بعد از تمیزکاری سه تایی نشستیم به دلمه پیچیدن

و چقدر سر این موضوع شوخی کردیم

مغزبادوم داره آروم آروم بزرگ میشه و من از این قدکشیدن و بالیدن لذت میبرم

حالا دیگه کنارش لحظه های تازه ای را تجربه میکنم

سبک نقاشی کشیدنش عوض شده و دنبال چیزهای تازه تری هست

خط زیبایی داره

شعر دوست داره

کارهای خونه داری را عین خودم دوست داره ، دسر درست کردن ، کیک پختن

حالا  دیگه مدل لباس پوشیدنش تغییر کرده و قدبلندتر شده

موهای بلندش را با مدلهای خاص خودش میبنده

نظم و ترتیب و تمیز بودنش یه مدل خاص خودش را داره

و من از دیدن اینها توی دلم قند آب میشه ...

خلاصه که عصر جمعه دور هم جمع شدیم

حرف زدیم و خندیدیم و شوخی کردیم

هرچند فاصله ها اجازه نمیدن که حالا دیگه هم را ببوسیم و موقع سلام و خداحافظی همدیگه را بغل کنیم

یا موقع نشستن همه سعی میکنیم با کمی فاصله از هم بشینیم

یا وقت وارد شدن خواهرا و همسراشون و کوچولوها مجبورن کلی دست و صورت بشورن و ضدعفونی بشن و بعد بیان داخل...

اما همه اینها باعث نمیشه دلگرم و امیدوارم نباشیم

همین که صبح چشمامون را باز کردیم یعنی یه فرصت تازه برای زندگی بهمون داده شده و ما باید ازش لذت و استفاده ببریم

نزدیکای آخر شب بود که فندوق کوچولو توی بغلم بود و یهو (گلاب به روتون) به شدت استفراغ کرد (معذرت از تعریف کردنش)

خیلی شدید بود و تقریبا همه را شوکه کرد

خودش هم ترسیده بود

فکر کنم توت فرنگی زیاد خورده بود و سردیش شده بود

خلاصه که مجبور شدم یه راست ببرمش توی حمام ....

خودش و لباساش و کل لباسهای خودم را شستم (دوست نداشتم از ماشین لباسشویی استفاده کنم)

بعد هم دوش و ...

بازم نزاشتیم شبمون خراب بشه و آخر شب همین موضوع را کردیم سوژه خنده و شوخی

ولی در نهایت زندگی همیشه گل و بلبل نیست ...

باید تمرین کنیم


دیگه آخرین ماجرای این چند روز همین صبح بود که اومدم سرکار و بسته طلق های گران تومنی که خریده بودم و روی بسته بندیش قید شده بود که شیت شده، شیت شده نبود و کلی دردسر کشیدم تا تونستم کارم را راه بندازم

ولی زندگی همچنان جریان داره...

پرسرعت و بدون معطلی

زندگی را تا فرصت هست زندگی کنید



پ ن 1: عکس دلمه ها

drkx_untitled-1.jpg


پ ن 2: دیشب بعد از غرغرها و درد دلها و چند قطره اشک کنار آقای دکتر... حالم بینهایت خوب شد

یادم اومد که هنوز عشق هست و زندگی در کنار سختی ها و بالا و پایین هاش زیبایی های خودش را داره


نظرات 14 + ارسال نظر
بلاگر شنبه 20 اردیبهشت 1399 ساعت 11:15

متاسفانه نگهداری باغچه سخته حتی نرده هایی که برای حفاظ و امنیت زده بودم را هم بریده و برده بودند ! باعث شد در آن منطقه ای که مکانی داشتم ، اون را بفروشم و یه آپارتمان همانجا بخرم که امنیت داشته باشه .
حالا که گاهی میرم آنجا دلم برای باغچه خصوصا درخت کهنسال گیلاسش که گیلاسای قرمز تیره و درشت و خوشمزه ای میداد تنگ میشه ، ولی حداقل خیالم راحته که احتمال سرقت کمه ، ولی کل منطقه سرسبزه و میشه از طبیعت بکر و زیبا براحتی استفاده کرد.
***
میبینم در این پست جبران کردی و نه تنها از غذا گفتی ، عکس و تفصیلات هم گذاشتی !
***
یادت آمد که هنوز عشق هست؟ دلمه درست کردن که نمیذاره عشق و عاشقی یادت بمونه !

شاید نگهداری تو شرایط فعلی و وضعیت پیش اومده سخت باشه
ولی بازم به نظرم اون حس های خوب ارزش تحمل سختی را داره
اخ اخ ... یک عذاب وجدانی داشتم و هی از خوردنی گفتم ... هربار میخوام از خوردنی بنویسم یادتون میفتم


عاشقی هیچوقت از سر آدم نمیپره...

الهام شنبه 20 اردیبهشت 1399 ساعت 11:23 https://im-safe-in-your-arms.blogsky.com

سلام تیلو جانم.
خرابی یه سری وسایل و اومدن دزد و ضررهای کوچیک مالی گاهی لطف خداس که متوجه میشیم چقدر نعمت داریم و باید قدر بدونیم.
امیدوارم هفته خیلی خوبی پیش رو باشه

*قربانت برم که اسم منو سریع اون بغل تغییر دادی
چندتا بلاگی که نمیشناختمشون اسمم رو چسبونده بودن اون بغل و به خاطر اونا نوشتم، بعد رفتم دیدم تغییر ندادن اصلا

شما هرجوری بنویسی خوب و قشنگه

سلام عزیزدلم
راست میگی ضررهای مالی برای همین یادآوری ها هستند
من تو و نوشته هات را خیلی دوست دارم و با دقت میخونم
دوست دارم هرچی دوست داری صدات کنم

فرشته شنبه 20 اردیبهشت 1399 ساعت 11:52 http://femo.blogfa.com

حال خوب کنی تو چقدر زیبا نوشتی


لطف داری بهم عزیزدلم

پریناز شنبه 20 اردیبهشت 1399 ساعت 11:53

سلام تیلو جان. از نوشته های من که ناراحت نشدی . اگه شدی بگو . آدم نصف شبی هذیان زیاد میگه به دل نگیر
من وصیت کردم اگه مردم غذای مراسمم دلمه باشه

سلام عزیزدلم
اصلا ناراحت نشدم
راستش را بخوای همین الان داشتم فکر میکردم چطوری میتونم یه چیزایی برات بنویسم
و عایا مجازم تایید کنم یا نه
حس کردم نباید تایید کنم و باهام درد دل کردی

soly شنبه 20 اردیبهشت 1399 ساعت 12:36 http://www.soly61.blogsky.com

ان شالاه خدا نظر کنه شرایط همه مون بهتر بشه.
اون دلمه هارو میزاری جلوی چشم منی که تو حسرت دلمه اس .آخه چرا


خجالت زده شدم ببخشید

واتو واتو شنبه 20 اردیبهشت 1399 ساعت 13:42 http://zehne-bi-alayesh.blogfa.com

پلیسه تا اومد نگفت کار خودیه؟؟؟
بنظرم ب اینم میتونی مثبت نگاه کنی . کسی ک دزدیده لازمش بوده . خدا کنه بدردش بخوره ی گرهی از کارش باز بشه . ما میدونیم و هو الرزاق . ناراحت نباشید. کسی ک سنگ توالت رو اینقد زور میزنه بلند میکنه فک کن خیلی گرفتار بوده.
من تا الان فک میکردم مغز بادوم پسره
هر چی میخونمت همیشه پایان شب با دکتر تموم میشه . اگ شاعر بودم حتما ی بیت میگفتم ک مصراع دومش پایان شب سیه دکتر است . باشه

پلیسه تا اومد گفت خب دیگه شیرآلات نزارید اینجا
گفتیم خب چکار کنیم؟
فرمودند : از آفتابه استفاده کنید... به همین زیبایی
خب بد نبود جناب دزد فکر میکرد که ما خودمون هم به اون شیرآلات نیاز داریم و کلی گره از کارمون باز میکنه
عه... چرا
مغزبادوم دخمله... فندوق پسره
اخ اخ کاش شاعر بودی و یه شعر برامون میسرودی

soly شنبه 20 اردیبهشت 1399 ساعت 13:43 http://www.soly61.blogsky.com

ولی خیلی خوشمزه اس .اطمینان دارم. نوش جونتون.

عزیزم
جات خالی

سارا(چیکسای) شنبه 20 اردیبهشت 1399 ساعت 14:15 http://15azar59.blogsky.com

نمیدونم شما تند تند مینویسی
تند تند کار میکنی
یا من تند تند میخونم
بعضی از پستهات تیلو عجله توش موج میزنه
ای بابا دزدی اونم انقدر زیاد کلا دزدی خیلی نامردیه حالا از هر چیز
دلمه ..من این غذا رو نه دوست دارم نه دوست ندارم اما عکسی که گذاشتی بسیااار اشتها آوره
میدونستی چقدر دوستت دارم رفیق جان

بعضی از پستها خیلی زیادتر از یه پست هستند و باید تندتند نوشته بشن و تندتند خونده بشن

ای جونم رفیق جان
چرا دلمه دوست نداری؟ هیچ مدلی ؟

لیلی۱ شنبه 20 اردیبهشت 1399 ساعت 16:18

گندم جان تنها راهش نصب یک دزدگیر هس انشاله که دیکه از این اتفاق ها نیفته ولی هرکس باغ داره حداقل یکبار تجربه اش رو داره متاسفانه

البته که نمیشه برای باغ و باغچه دزدگیر نصب کرد
چون همه جا باز هست و حتی نصب کنی هم زیاد کارآمد نیست

لاندا شنبه 20 اردیبهشت 1399 ساعت 16:44

به به چه دلمه هایی.
چقدر حیف که دزد میاد همچین جاهایی. ما هم یه خونه باغ کوچولو حومه ییلاق داریم که اونم همینه، هر چند وقت یه بار دزد می زنه. شیرآلات اینا رو قبلا بردن. الان از این پلاستیکیا براش گذاشتیم. ولی دیگه قاشق و چنگال رو هم بردن!!! خیلی مسخره س.

و چقدر آدم حرص میخوره و ناراحت میشه
ارزش مادی قضیه به کنار ، اون بعد روحی و روانی و حس امنیت آدم که خراب میشه خیلی بد هست

قلب من بدون نقاب شنبه 20 اردیبهشت 1399 ساعت 18:33 http://Daroneman.blog.ir

تیلو من با مامان از الان قرار گذاشتم رفتیم خونه پدری
فقط هفته ای ی بار دلمه درست کنه
از بس که مامانم دلمه درست میکنه

تو حیاط پنج ..شش مدل درخت انگور داریم
برگ های ترد و تازه

همیشه ی پای ثابت دور همی های ما دلمه بود
الان بخاطر کرونا باید تنهایی بخوریم

مغز بادام به زودی شبیه ی خواهر میشه برای تو
من و خاله کوچیکه ده سال اختلاف سنی داریم
از ی جایی به بعد مثل دو تا خواهر بودیم
نه خاله خواهر زاده

ای جانم به مادرجان
معلومه دختری با اینهمه هنر و سلیقه چنین مادر فعال و هنرمندی داره
الهی همیشه دور هم شاد و سلامت باشید
چقدر حس خوبی داری ، خدا خاله جان را حفظ کنه
من و مغزبادوم بیشتر از سی سال تفاوت سنی داریم
اما میدونم دوتا دوست خوب میشیم

پیشاگ یکشنبه 21 اردیبهشت 1399 ساعت 14:16

دلمه ها چی میگهههههههههه
اتفاقا دیروز برگ مو دیدم ولی حسش نبود بخرم خیلی خسته بود
تیلو مغز بادوم وقتی بزرگ بشه حتما جز همدمای اصلیت خواهد بود رابطه خاله و خواهرزاده خیلی نزدیک به رابطه مادر و فرزند میتونه باشه من که تجربش کردم
با دختر بزرگه خواهرم خیلی مچ هستم و زیاد باهم میگردیم

ای جانم
جای شما خالی ...
انشاله که اینطوری باشه
من خودم توی بچگی و نوجوانی رابطه خیلی نزدیکی با خاله هام داشتم و حالا رابطه خیلی دور و خیلی کم

پیشاگ یکشنبه 21 اردیبهشت 1399 ساعت 14:17

برای دزدی هم متاسفم به قول خودت جدای از ضرر مالی اون حس ناامنییش خیلییییییی بده خیلی


امیدوارم درکش نکنی
خیلی حس بدیه

امیر یکشنبه 21 اردیبهشت 1399 ساعت 16:12

با سلام
همه پست ها و کامنت ها را خوندم همه خوشمزه بودند بع خوشمزگی دلمه هایت
نمیدونم شما هم روی دلمه آب تمر هندی و شکر می ریزید؟

سلام دوست خوبم
نه یه ترکیب دیگه میریزیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد