روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

به قصد کشتن اومدی، تموم زندگی شدی...

سلام

روزتون بخیر

آرامش مهمان خانه های دلتون

طاعاتتون هم قبول درگاه حق

روزه داری آروم آروم سخت و سخت تر شده

حداقل برای من که اینطوریه

انرژیم تحلیل رفته و خوابم بهم ریخته

خوابیدن و بیدار شدن های بی وقت و بی موقع همه چیز را بهم ریخته

ولی کی میتونه منکر حال خوب رمضان بشه؟

اون حس پر از آرامش نزدیک افطار و سحر؟

حال خوب دعا و قرآن خوندنها؟

دعاهایی که آوا و لحنشون در درونمون یه غوغا و جوشش خاص به پا میکنه، دیگه چه برسه که بریم توی معانی و حرف به حرفشون دقت کنیم


مغزبادوم داره نقشه میکشه که آخر هفته را باز خونه ما بگذرونه

فندوق واکسن یک و نیم سالگیش را زده و خیلی اذیت شده

یکی از عمه هام داره نی نی دار میشه و خیلی نگران هست

و وقتی یه قدم میرم عقب تر و به اینا نگاه میکنم یعنی زندگی جریان داره... تا وقتی خداوند موهبت عمر و زندگی را بهمون داده باید زندگی کنیم


هوای امروز آفتاب نداره و ابری و بهاری و دلپذیره

صبح که میومدم دلم هوس باغچه را کرده بود

حالا دیگه برگهای درختهای انگور حسابی بزرگ شدند و باعث شدند باغچه سرسبز و دلپذیرترباشه

داداش هم قلمه چند مدل انگور ایتالیایی برامون آورده که حالا دیگه درخت شدند

داربست های کوتاه و زیبای دست ساز باباجان گوشه کنار باغچه دلبری میکنه

توت های رنگارنگ رسیدند

پدرجان کنار درخت توت که امسال خیلی قدبلند شده یه نردبان چوبی درست کردند

وقتی از پله های نردبان میری بالا و به وسط درخت میرسی یه جایی چندتا تخته گذاشتند که میشه بری وسط درخت بشینی یا بایستی

روی این درخت توت پیوندهای مختلف توت وجود داره

اگه اشتباه نکنم 7 مدل توت روی یک پایه داریم و این باعث زیبایی چند برابر این درخت شده

یه قسمتی از باغچه مخصوص سبزیجات هست

سیر و تره و جعفری، گشنیز و نعنا و کرفس

مامان جان فلفل و لوبیا و بامیه و عدس و کدوتنبل هم کاشتند

تربچه های نقلی، شاهی ، ترخون ، یه کمی شوید و ...

یه حوض کوچولو هم داریم که گلدونهای شمعدونی را روی لبه ش گذاشتیم

نزدیک حوض چند بوته ی رز داریم که غرق گل هستند

کمی آن طرف تر یه بوته گل محمدی

شب بوها همچنان پر از گل هستند

و کو کبهایی که توی زمستان کاشتیم ، حالا قد بلند و سرسبز شدند

مگه میشه دلم برای این بهشت کوچولو تنگ نشه؟؟؟؟؟



پ ن 1: با آقای دکتر حرف میزنم و براش از خوابی که دیدم میگم

چشماش اشکی میشه و دلتنگی را توی چشماش میبینم


پ ن 2: یکی از دوستای خوبم یه آدرس اینترنتی بهم داد و برای زیارت نیابتی ثبت نام کردم

انگار توی دلم یه چلچراغ بزرگ روشن شد

اول آقای دکتر را ثبت نام کردم بعد خودم را

دیشب وسط مکالمه شبانه پیامک ش رسید: زیارت حضرت رضا (ع) به نیابت از شما توسط خدام انجام شد...

هم برای من و هم برای آقای دکتر....

و باز چشمای ابری...


پ ن 3: من همچنان در زمانهای بیکاری آمیرزا بازی میکنم....

نظرات 15 + ارسال نظر
سارا(چیکسای) چهارشنبه 17 اردیبهشت 1399 ساعت 10:42 http://15azar59.blogsky.com

خدا برکت بده به باغچه اتون


ممنون نازنینم

soly چهارشنبه 17 اردیبهشت 1399 ساعت 10:55 http://www.soly61.blogsky.com

ان شالاه دلتون هم همیشه سرسبز و پرنشاط باشه . یه لحظه تجسم کردم خیلی روح نوازبود.

ای جانم
ممنونم از اینهمه لطفت

بلاگر چهارشنبه 17 اردیبهشت 1399 ساعت 11:00

ایمان دارم زن زندگی و مادر خوبی میشی ، فقط یادمون باشه اگر در ابتدا خودمون را بیشتر از بقیه دوست نداشته باشیم ، نمیتونیم به اندازه کافی به دیگران عشق و محبت بدیم .

چه تعریف خوبی
من سالهاست که یاد گرفتم و به همه دوستام هم همیشه این را میگم
باید یاد بگیریم خودمون را دوست داشته باشیم و به خودمون احترام بزاریم
یاد بگیریم که کسی که برای خودش ارزش قایله میتونه برای دیگران هم ارزش قایل بشه...

میترا چهارشنبه 17 اردیبهشت 1399 ساعت 11:18

وای عاشق باغچتون شدم چقدر انرژی جریان داره توش
کاش عکس بیشتر میذاشتی از گلهات و باغتون
دیروز یک عالمه گل محمدی دیدم فورا یاد تو افتادم
واکسن ۱۸ماهگی سخترین واکسنه
ولی دیگه تا ۶سالگی راحت شدین هورررا
همیشه شادو سلامت باشی عزیزم

متشکرم
چقدر لذت بخش بود این قسمت کامنتتون که گفتید با دیدن گلهای محمدی یاد من افتادید...
چقدر دوستای مجازیم برام حقیقی هستند

منم همین فکر را میکردم و همیشه بعد از 18 ماهگی دیگه واکسن نبود تا مدرسه
ولی الان گفتند یه واکسن دیگه هم 2 سالگی داره... نمیدونم ... شاید خواهر اشتباه متوجه شده

نگار چهارشنبه 17 اردیبهشت 1399 ساعت 12:13

چقده قشنگ توصیف کردی باغچه رو تیلوجان
ای جان چقد نی نی من عاشق بچه هام اخی زیارتتون قبول
ما امسال بعد از ٢٠ سال اولین سالی بود که سال تحویل حرم نبودیم

ای جانم
منم عاشق فسقلیا هستم بخصوص این دوتا که به طور ویژه دوستشون دارم
اخیش... انشاله که سالیان دراز بازم سال تحویل حرم باشید
قدر این بودنها را حالا بیشتر و بیشتر میفهمیم

سعید چهارشنبه 17 اردیبهشت 1399 ساعت 12:31 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دختر عموی گل
خیلی دلم می خواد یه روز بیام باغچه شما
تعریفایی که میکنی دل آدمو هوایی میکنه

سلام پسرعموجان
تشریف بیارین
قدم برچشم
یه باغچه معمولی با رسیدگی هایی همراه با عشق و دوست داشتن
مامان بابای من خیلی خیلی باغچه را دوست دارن

قلب من بدون نقاب چهارشنبه 17 اردیبهشت 1399 ساعت 16:29 http://Daroneman.blog.ir

باغچه خیلی خوبه
برای سن پدر مادر های ما بهترین سرگرمیه
بابام فوق العاده گل و گل کاری بلده
به من و مامان هم یاد داده
گاهی وقتا مامانم زنگ میزنه از بابا مشورت می گیره

عالیه
گل و گل کاری حال آدم را خوب میکنه
روحیه شون را هم عالی نگه میداره
انشاله پدرجان و مادرجاتون همیشه شاد و سرحال باشن

لیلی۱ چهارشنبه 17 اردیبهشت 1399 ساعت 16:31

عجب باغچه زیبایی
خدا پدرجان رو حفظ کنه که اینقدر با سلیقه و جون و دل میرسن به باغچه
حالا هنوز موندم چطور پارسال میخواستین از این باغچه دل بکنین ماهم ی باغچه داریم بااینکه من خیلی اهلش نیستم و دیر به دیر میرم و به زیبایی باغچه شما نیس ولی درختاش مث بچه ادم میمونن دل کندنی نیس

لطف داری نازنینم
خداوند همه پدرها را سلامت نگه داره
ای جان
خدا را شکر که پول جور شد و ما از باغچه نگذشتیم

فری چهارشنبه 17 اردیبهشت 1399 ساعت 18:15

سلام چه قدر خوب باغچه رو توصیف کردید انگار من واقعا اونجا رو می دیدم . روزهای خوب و خوش داشته باشید در آن باغچه ی زیبا.


ممنونم دوست خوبم

امیر پنج‌شنبه 18 اردیبهشت 1399 ساعت 13:55

با سلام
اینقدر خسته و ناتوانم که توان نوشتن ندارم
شب ها همش کابوس می بینم دیشب ساعت دو نیم خوابیدن ساعت چهار با کابوس بیدار شدم خواب دیدم یه سیم مفتولی رفته زیر پوست انگشت سبابه ام در مفصل انگشت و بشدت درد داشت مرحوم پدرم انگشتم را زیر شیر اب شست و با چسب انگشتی که در جیب داشت می خواست چسب بزنه که از خواب پریدم و واقعا انگشتم هم درد داشت . امدم تو پذیرایی دیگه خوابم نبرد . امروز اصلا دل و دماغ ندارم
مراقب سلامتی تان باشید
برای مراسم خواستگاری پسر عمویم از من خواسته اند در جلسه خواستگاری باشم اما نمبشه نه گفت و نری و نمیشه هم رفت . چند ماه است ریه ام اذیت می کنه و همینطور سینوس هام دایم عفونت می کنه.
خدا نگهدارتان

سلام دوست خوبم
خدا نکنه ناتوان بشید
درد اون انگشت باعث شده این حس و این خواب بیاد سراغتون
مراقب خودتون باشید و به خاطر رودربایستی خودتون را در معرض خطر قرار ندید

مگی جمعه 19 اردیبهشت 1399 ساعت 15:05

به‌به
هوس دیار شما کردم با این توصیف‌های دلبرانه

من با اجازه یک عدد توت از اون درخت بهشتی می‌خوام

بزار این وضعیت کرونا تمام بشه
انشاله اردیبهشت بعدی با جناب یار تشریف بیارید...
یک دل سیر توت هم مهمان باغچه ما هستید

طیبه جمعه 19 اردیبهشت 1399 ساعت 21:39 http://almasezendegi.mihanblog.com

سلام زیارت قبول .چه حس قشنگی


خوش به حال شما که در جوار عمه سادات زندگی میکنید

طاهره شنبه 20 اردیبهشت 1399 ساعت 08:29

سلام اگه میشه ادرس اینترنتی زیارت رو اینجا بزارید. ممنونم

برنامه باد صبا را که روی گوشیت نصب کنی به راحت میتونی ثبت نام کنی برای زیارت
پیشاپیش زیارتتون قبول

هدی شنبه 20 اردیبهشت 1399 ساعت 09:32

سلام تیلویی جونم زیارتتون قبول
عمه باردار شده ؟

سلام عزیزم
سن و سال زیادی نداره عمه و بچه دومش هست
الان وقت زایمانشونه

پیشاگ یکشنبه 21 اردیبهشت 1399 ساعت 14:09

اون نردبون چوبی و تخته های که وسط درخت گذاشتید برای نشستن منو یاد خانواده دکتر ارنست انداخت
باغچتون خییییلی باصفا باید باشه

خانواده دکتر ارنست
ممنون عزیزدلم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد