روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

تو را چون جان شیرین دوست دارم ...

سلام

روزتون شیک و پیک

اینجا که هوا از اون هواهای محشره

از اونا که انگار دست و پای منو بستن که نشستم اینجا سرکار...دلم میخواد زنگ بزنم به یه دوست و بگم بیا تا ته دنیا پیاده راه بریم و فقط حرف و حرف و حرف

صبح زود مامان جان در حال بو دادن به هایی بودند که تازه خشک کردند

یک ظرفش را هم برای من گذاشته بودند که با خودم بیارم سرکار

منم تا از راه رسیدم لیوان دمنوشم را پر از به و دارچین و هل و گل محمدی کردم و چند تا نفس عمیق توی اینهمه عطر و بوی خوب کشیدم و حالم زیر و رو شد

امروز جهانم پررنگ تره

امروز انگار دلم برای همه ی کسایی که میشناسم تنگ شده

صبح زود با صدای آقای دکتر از خواب بیدار شدم و هرچی از ته مونده دلخوری مونده بود شسته شد و رفت

توی راه بودند و داشتند برای یه کاری یه راه دور میرفتند و این فرصتی بود برای یکی دو ساعت حرف زدن بی وقفه

بعدش هم سرحال اومدم سرکار

به للی زنگ زدم و گفتم دلم براش یه ذره شده

الانم میخوام به دانا زنگ بزنم

با فهیمه حرف میزنم و قند ته دلم آب میشه

دلم برای رافی پرپر میزنه ولی ملاحظه میکنم

یه عالمه آدم توی لیستم هستند که امروز میخوام حتی شده یه پیغام بهشون بدم

امروز دلم تندتر میتپه

امروز یه عالمه خاطره یادم میاد و خدا را شکر میکنم برای سالی که گذشت ... برای همه اتفاقایی که توی زندگیم افتاده

پارسال همچین روزی اسباب کشیدیم به خونه تازه

یادمه روز اول خیلی دلتنگ بودم

یادمه احساس کردم نکنه کار درستی نبود این جابجایی

ولی الان میدونم که خداوند بهترینها را برامون مقدر کرده بود

پارسال این موقع مامانم هنوز در بستر بیماری بود... هنوز خیلی ناتوان بود ... نیاز به مراقبت و کمک زیاد داشت و الان شکر خدا خیلی خیلی بهتره و من شاکرم از پروردگاری که اینهمه بهمون لطف داشته

وقتی به داشته ها و نداشته ها فکر کنیم ، به داده ها و نداده ها ، به حکمت و مقدر پیشت این اتفاقا ، دلمون آروم میگیره

انگار وقتی عمیق تر به قصه های روزمره مون نگاه میکنیم میفهمیم که باید بیشتر و بیشتر قدر زندگی را بدونیم



دیشب عمه جان و شوهرعمه جان و دخترشون مهمان ما بودند

یکی از سوالات همیشگی دوستان این هست که چقدر عمه جان میان خونه شما

خب واقعیت این هست که من هفت تا عمه داشتم که یکیشون فوت شده و الان شش تا عمه دارم با یه عالمه خانواده های بزرگ

چندتایی از عمه ها خودشون صاحب عروس و داماد و نوه هستند

ولی پدرمن فرزند بزرگ خانواده خودشونن و این هست که ما توی خونمون بیشتر مهمان داریم

خلاصه که تا آخر شب به مهمون بازی گذشت

در نهایت هم از یکی از گلهای من خوششون اومد و هرچی اصرار کردم ببرن قبول نکردند منم دوتا از پاجوش های گل را بهشون دادم

به نظرم مهربونی کردن ساده ست





پ ن 1: مغزبادوم را برای مسابقات خوانداری انتخاب کردند

اونهمه کتاب خریدن و کتاب خوندن نتیجه داده و این دخترچه ی کلاس دومی همچین با اعتماد به نفس از روی متن ها میخونه که آدم کیف میکنه


پ ن 2: مغزبادوم خط خیلی زیبایی هم داره و حساس به نوشتن

به نظرم میتونه نویسنده بزرگی بشه


پ ن 3: امروز دلم خیلی سر به هوا شده ...

نظرات 14 + ارسال نظر
soly دوشنبه 28 بهمن 1398 ساعت 10:22

ان شالاه دلت همیشه گرم و پرطپش باشه تیلوی عزیز.


با وجود دوستایی مثل شما همینطوره

ترمه دوشنبه 28 بهمن 1398 ساعت 10:30

سلام
روز تون خوش
فضولی نباشه، توصیه می کنم مغزبادوم رو کلاس خط تحریری ثبت نام کنید پیش استادی که خوش اخلاق باشه و حوصله بچه ها رو داشته باشه.
من قبلا فکر می کردم بدخط ها باید بزن کلاس، ولی معلم کلاس دوم دخترم همین توصیه رو به ما کردکه حیفه، بچه خوش خط حتما باید بره کلاس خط.
توی مدت کوتاهی از تغییرات و پیشرفت خطش شگفت زده میشین.
کتاب هم که جان و جهانه. کیف می کنم بچه کرم کتاب میبینم.

سلام ترمه نازنینم
اتفاقا پیشنهادت عالی بود
حتما همچین فرصتی را در اختیار کوچولومون میزاریم تا پیشرفت هاش را ببینم
مرسی از یادآوری بی نهایت به جا و خوبت

لاندا دوشنبه 28 بهمن 1398 ساعت 11:12

چقدر خوب که دلخوریا رو برطرف کردین.
آهان یعنی این عمه که می نویسی اومدن عمه های مختلفن؟
اینجوری قابل درک تر شد
خدا رو شکر که حال مامان خوب شد و روزای خوبی رو تو این خونه تجربه کردین.

با دلخوری زندگی را به خودمون سخت میکنیم
بهترین کار همین عاشقانه های آرام هست
برای شما هم جای سوال داشت؟ بله اینا عمه های مختلف هستند

خانمـــی دوشنبه 28 بهمن 1398 ساعت 11:22 http://harfhaye-dele-khanomi.mihanblog.com/

عالی عالی حظ بردم
مغز بادوم اگه به شما بره که تکلیفش مشخصه

لطف داری نازنینم

سارا(چیکسای) دوشنبه 28 بهمن 1398 ساعت 11:34 http://15azar59.blogsky.com

آخ آخ فصل های خوب و مورد علاقه من داره تموم میشه و وارد هوای گرم و فصل تابستون و بهار میشیم کاش من ساکن کوههای آلپ بودمحتما اونموقع هم دلم صحراهای گرم عربستان میخواست
شما دلت هوایی شده و منم این روزا سخت گیج میزنم و دور خودم میچرخم

همینطوریه واقعا... هرچی داریم دلمون یه چیز دیگه میخواد

پیشاگ دوشنبه 28 بهمن 1398 ساعت 12:00 http://bojboji.blogfa.com

تو جهان امروز من یکم رنگای تیره پررنگترن
دمنوش با اینهمه مخلفات !!!! خیلی سعی کردم بوشو برای خودم تداعی کنم از همه بیشتر دارچینو و گل رو حس کردم
خدا به مادرت سلامتی بده
خونه بابا اینای منم همیشه مهمونه چون دقیقا بابا از همه بزرگتره

جهان هرروزت خوشرنگ دختر مهربون و خوش قلب
عزیزم
کاش نزدیک بودی یه دمنوش مهمونم میشدی

بلاگر دوشنبه 28 بهمن 1398 ساعت 12:13

خوبه دست و پاتو بستن !
نمیبستن چیکار میکردی؟
للی و دنی (دانا رو خودم به دنی تبدیل کردم) و فی فی و رافی و ...

اتفاقا خیلی خوب بود دنی...

کاترین دوشنبه 28 بهمن 1398 ساعت 12:40 http://onclouds.blogfa.com

ما که هوامون دوباره خاک شد ولی چه میشه کرد ....
حتما مغزبادوم رو تشویق کنید ولی هیچ وقت این باور که تو باید رتبه بیاری رو تو ذهنش نذارید . من کلاس دوم هم برای این مسابقه انتخاب شدم ولی مرحله ی بعد رتبه نیاوردم مدیرمون خییییلییی رفتار تندی باهام کرد انگار که من باااید رتبه می اوردم و تا مدت ها به مسابقه نگاه بدی داشتم

ای بابا
انشاله که خیلی زود هوای اونجا هم عالی بشه
مرسی از همدلیت ، چشم رعایت میکنیم

Reyhane R دوشنبه 28 بهمن 1398 ساعت 12:47

سلام تیلو جان.
روزهای آخر بهمن ماهت به خیر و شادی عزیزم...

سلام ریحانه جان
چقدر کم پیدا شدی دخترجان

فرشته دوشنبه 28 بهمن 1398 ساعت 13:11 http://femo.blogfa.com

امروز جهانم پررنگ تره

امروز انگار دلم برای همه ی کسایی که میشناسم تنگ شده

عالی بود

قلب من بدون نقاب دوشنبه 28 بهمن 1398 ساعت 18:00 http://Daroneman.blog.ir

چه زود یک سال شد تیلو
عجب روزگار رو دور تنده
آقا فقط ی نفر مثل من که اصفهان میفهمه چی میگی از هوا
عالی عالی
اصلا من شده
پر از حس و انرژی خوب
سالهای قبل هم خوب بود ولی امسال گم شده
اصلا صبح ها که بیدار میشم کلی انرژی مثبت از هوا می گیرم

میبینی چه زود میگذره روزها
خدا را شکر که همین حس را داری به هوا و روزها

سعید دوشنبه 28 بهمن 1398 ساعت 19:58 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دختر عموی جان
خوبی؟
این جا هم چند روزیه هوا خیلی خوب و بهاری شده و من و خاله نقشه ها کشیدیم برای بیرون رفتن و پیاده روی تو این هوا

سلام پسرعموجان راهنما
متشکرم
چقدر خوب
این روابط خوبتون را خاله تون را که میگید قند تو دلم آب میشه

جزر و مد سه‌شنبه 29 بهمن 1398 ساعت 02:14

من یک عدد حسود هستم که به قلمه ی گل حسادت می ورزم

منم هرجا قلمه گل میبینم میخوام
اصلا بهم ندن بغض میکنم

واتو واتو سه‌شنبه 29 بهمن 1398 ساعت 17:40 http://zehne-bi-alayesh.blogfa.com

مغز بادوم شبیه ایناس ک تو فارس حافظ میخونن بلند بلند و هی کشش میدن؟


نه
دکلمه که نگفتم میخونه
گفتم روخوانیش خیلی قوی هست و دایره لغات ذهنیش خیلی وسیع هست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد