روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

یورش زمستانی

سلام

صبحتون شیرین

اینجا که یهو هوا به شدت سرد شده

هیچ خبری از برف و باران نیست ولی یه سوز عجیبی میاد

انگار کل زمستون هوا اینقدر که این یکی دو روز سرد شده سرد نبود

یکی دوتا از گلدونهای حسن یوسف من با وجود تمام مراقبتها دچار سرمازدگی شدند


دوشنبه عصر یهو سرو کله خواهر و فندوق پیدا شد

بابای فندوق سرمای شدیدی خورده بود و برای اینکه فندوق و مامانش دچار نشن اومدن که خونه ما بمونن

این شد که کاری که دستم بود را تندتند تمام کردم و تحویل دادم و زدیم بیرون

یه سر رفتیم کوثر و یه مقداری خرید خرده ریز خونه کردیم

بعدش هم پیش به سوی خانه

با فسقلی کوچولومون حسابی بازی کردیم و بعدش رفتیم برای خواب

فسقلی نصفه شب حسابی گریه کرد و همه را از خواب بیدار کرد

یکی دو ساعتی طول کشید تا با هرترفندی بود مامانش خوابوندش و صبح سرحال تر از همه بیدار شد

زنگ زدیم مغزبادوم هم بیاد

یه کمی تمیزکاری کمک مامان جان کردم و با دوتا فسقلی یه آب بازی حسابی توی حمام راه انداختیم

دیگه تا بیایم بیرون هلاک بودیم

هر سه تامون خسته شده بودیم

ناهار را خوردیم هر سه تامون ولو شدیم

ولی مگه این فسقلیا میخوابن؟؟؟؟؟؟؟؟

حسابی بازی کردیم و در نهایت ساعت نزدیک 8 بود که همشون رفتن خونه هاشون

مامان زنگ زدن حال دایی جان را بپرسن که فهمیدیم چند روز پیش ، یه حادثه انفجار بزرگ گاز توی ساختمونشون رخ داده و حسابی ترسیدن

این شد که با مامان جان و باباجان راهی خونه دایی جان شدیم

خدا را شکر که هیچکس آسیب جانی ندیده بود

خیلی مراقب باشید که وسایل گازی که استفاده میکنید استاندارد و سالم باشه

گاهی یه بی احتیاطی کوچیک فاجعه های بزرگی به بار میاره

خلاصه تا برگردیم خونه ساعت 12 بود

و اینگونه اصلا نفهمیدم روز تعطیلی چگونه گذشت

حتی نرسیدم یه صفحه کتاب بخونم



پ ن 1: امروز دقیقا سه ماه از آخرین قرارعاشقانه مون گذشت

اتفاقی که در تمام سالهای گذشته رخ نداده بود...

عاشقی هر روز ممکنه رنگ و شکلش عوض بشه اما ماهیتش همونه که هست ...


پ ن 2: دیشب از مشکلات زندگی دخترخاله جان شنیدم و فقط و فقط حرص خوردم

بعضی وقتا فکر میکنم بعضی از آدمها خودشون هم دلشون برای زندگی خودشون نمیسوزه...


پ ن 3: چند تا مناسبت زیبا پیش رو داریم

از هرکدوم میشه یه خاطره قشنگ ساخت نه با کارهای خیلی پیچیده

فقط با یه شاخه گل... یه جمله قشنگ ...


پ ن 4: نزارید دنیای مجازی ، رابطه های حقیقی را ازتون بگیره

هیچی مثل بغل کردن و بوسیدن و فشار دادن دستهای همدیگه نمیتونه محبت و دوست داشتن را نشان بده



نظرات 16 + ارسال نظر
رسیدن چهارشنبه 23 بهمن 1398 ساعت 09:25

خدا بت سلامتی بده تیله قلقلی

بلاگر چهارشنبه 23 بهمن 1398 ساعت 09:42

بچه که بودیم مامانمون ظهر ها بزور سعی میکرد ما رو بخوابونه ، میگفت برای رشدتون خوبه ، بعدا" متوجه شدیم برای خواب و آرامش خودشون بهتر بوده !

البته که به زور نمیشه خوابوند این بچه های حالا را
ولی به نظرم واقعا برای رشدشون خوبه ها

یک عدد مامان چهارشنبه 23 بهمن 1398 ساعت 09:44 http://kidcanser.blogsky

تیلو جان واقعا خوش به حال خواهرزاده ها
اگر بچه های من همچین خاله ای داشتن جا داشت تا چهارتا هم بچه بیارم
حیف که کلا خاله ندارن


عموجانم همیشه به مامان مغزبادوم میگه اگه بچه های من همچین خاله ای داشتند شش تا بچه میاوردم

الهام چهارشنبه 23 بهمن 1398 ساعت 09:45 https://im-safe-in-your-arms.blogsky.com/

سلام تیلوی عزیزم.
پ ن1: آخ از اون حال که تو دانی و تو دانی
پ ن2:همه دلشون میخواد خوب زندگی کنن ولی واقعا یه سری مهارت لازمه...
پ ن3: امیدوارم در کنار خانواده هر مناسبت بشه یه خاطره به یادموندنی برات
پ ن4:

خوش بگذره حسابی

سلام به روی ماهت
میدونم که اون حال را تو هم میدانی...
مهارت ها را باید بخوایم و یاد بگیریم- برای هممون لازمه
منم امیدوارم
منظورم صرفا عاشقانه ها نبود... منظورم برای مادرها... پدرها... خواهرها... برادرها هم بود

soly چهارشنبه 23 بهمن 1398 ساعت 10:21

مجازی دل نمیشکنه ...حقیقی میزنه لهت میکنه و از روت رد میشه ...خخخخ
ولی تیلو جوون یه دوست بسیار بسیار حقیقی و عزیزه.همینکه دلامون بهم نزدیکه خیلی مهمه.

عزیزمی
به من لطف داری
خیلی از مجازیا واقعا حال دل آدم را خوب میکنن

سعید چهارشنبه 23 بهمن 1398 ساعت 12:55 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دختر عموی خوب
خواهش میکنم وظیفمه
منظورت اینه که قیمتایی که داری یک تومن بالاتره یا پایین تر؟
بازم هر کاری از دستم برات بر بیاد با کماااااااااال میل در خدمتم
تعارف نکن دختر عمو
با پی نوشت های احساسی و اجتماعی که مینویسی به شدت موافقم
بعضی از ما هنوز باید بعضی مهارت های اجتماعی رو تمرین کنیم

سلام پسرعموجان
یعنی قیمتهایی که من اصفهان گرفتم گرونتر هست
و شما یک میلیون تومان همه چیز را ارزون تر قیمت دادی

الهام چهارشنبه 23 بهمن 1398 ساعت 13:33

پ ن4: میدونم عزیزیم. اون ایموجی یعنی من خواسته و ناخواسته دورم از بعضی دوستانم....تقصیر هیچ کس هم نیست....شایدم تقصیر همه باشه
یه جور ناراحت کننده ایه که همو میبینیم و حرف پیدا نمیکنیم...

جزر و مد چهارشنبه 23 بهمن 1398 ساعت 13:59

تیلو خانم اینجا حسابی برف اومد و خیلی سرد شد طوریکه شیلنگ حیاط رو خواستیم جمع کنیم تیکه تیکه شد و دمپایی ها ترک خوردن، وقتی ماشین وارد کوچه میشه صدای خورد شدن برف و یخ تا توی خونه میاد البته شب ها که سکوته.
این سرما رو من سال 86 دیدم که 18 روز ما به خاطر برودت هوا از مدرسه تعطیل شدیم
خلاصه که هوا بس ناجوانمردانه سرد است ولی چقدر چای خوردن کیف داره

اوه اوه چه خبره
اینهمه سرد
البته اینجا هم هوا سرد شده بود ولی نه در این حد
چای نوش جانتان

فاطمه چهارشنبه 23 بهمن 1398 ساعت 14:47

سلام تیلو خانم
از قرار عاشقانه نگو که آدم هر بار میخواد بره سر قرار فکر میکنه دفعه اولشه با همون حس و اضطرابی که تو دلشه؛ تازه وقتی میری و برمیگردی یه دلتنگی غریبی میاد سراغت و بعدش یادت میاد چقدر حرف میخواستی بزنی که هیچکدوم نگفتی

سلام به روی ماهت
اره این تپش قلب و اون حس خوب واقعا قشنگه
اون دلتنگی لعنتی و اون بغض و گلو درد را هم خوب میشناسم

مارال چهارشنبه 23 بهمن 1398 ساعت 14:52 http://Maralvazendegish.Blogsky.com

منم چند تا خواهرزاده و دو تا برادرزاده دارم که یک دنیا از بچگی هاشون خاطره دارم.لذت بخشه وجودشون

خدا را شکر
الهی در کنار همه عزیزانت لحظات بینظیری دااشته باشی

قلب من بدون نقاب چهارشنبه 23 بهمن 1398 ساعت 20:00 http://Daroneman.blog.ir

خیلی سرد شده تیلو
کاش برف می اومد اصفهان

قبل تر ها
یعنی اون زمان ها که من تازه می اومدم وبلاگت
هر از چند گاهی قرار عاشقانه داشتید
بعد یادمه ی روز اومدی و نوشتی که قرار های عاشقانه قراره کم بشن
و الان میگی که سه ماه شده
امیدوارم به زودی آقای دکتر رو ببینی
دارم برنامه ریزی میکنم برای ی بیرون رفتن حسابی با امید

دیدی چند روز چقدر سرد بود و نه برف و بارون اومد و نه هیچ چیزی شد و یهو دوباره هوا خوب شد؟؟؟؟؟؟؟؟
اره تا آخر سال 96دقیقا هر ماه یک قرار عاشقانه داشتیم
بدون هیچ کم و زیادی... البته بعضی وقتا که موقعیت پیش میومد و دلتنگی زیاد میشد زمانش زودتر هم میشد ولی دیگه بیشتر از یک ماه نمیشد
سال 97 یه کمی بی نظم تر شد به خاطر اون خستگی و اذیتی که به آقای دکتر داشت
و سال 98 هم که من گفتم دیگه قرارهای عاشقانه به این شکل را قبول نمیکنم چون واقعا خستگی زیادی برای آقای دکتر به همراه داره

کاترین چهارشنبه 23 بهمن 1398 ساعت 22:18 http://onclouds.blogfa.com

تیلو ایشالله یه روزی اینقدر اجیل هاتون زیاد بشن که وقتی بیان خونه تون نتونید یه دقیقه چشم رو هم بزارید


الهی آمین

پیشاگ پنج‌شنبه 24 بهمن 1398 ساعت 09:06 http://bojboji.blogfa.com

جمعتون هم که جمع بوده همیشه به خوشی و شادی
من اصلا دوس ندارم بچه هارو خودم بخوابونم چون حس میکنم ازمن بدشون بیاد بعدها
من خودم که بچه بودما به هیچ عنوان بعداز ظهرا نمیخوابیدم خداییش هم مامانم اصرار نمیکرد بیاید بخوابید هنوز که هنوزه از خواب بعداز ظهر متنفرم حالم بدتر ، بد میشه

میدونم که از این جمع ها و دورهمی ها زیاد داری و خوب باهاشون آشنایی
من به زور نمیخوابونمشون
در ضمن که فندوق کوچولو هنوز یکساله و دو ماهه ست و گاهی باید به کمی لالایی و کمک باشه تا بخوابه وگرنه مغزبادوم که بزرگتر هست من کاری به خواب و بیدارش ندارم
ولی من در حد یکساعت خواب بعدازظهر را خیلی خیلی دوست دارم

فرشته پنج‌شنبه 24 بهمن 1398 ساعت 11:03 http://femo.blogfa.com

ما که تبریز زیر برف مدفون شدیم فاتحه
تو بی نظیری وخاله بازی کردنت حسابی منو سر ذوق میاره

خدا نکنه عزیزدلم
انشاله همیشه شاد و سلامت باشین

روشن شنبه 26 بهمن 1398 ساعت 01:13

چقدر دلم برای تک تک روز نوشته هات تنگ شده ^_^
خوبی عزیزکم؟

عزیزدلمی
درگیر درس و دانشگاهی و حسابی کم پیدا
هرجا هستی موفق و شاد باشی

خانمـــی شنبه 26 بهمن 1398 ساعت 09:27 http://harfhaye-dele-khanomi.mihanblog.com/

خدا روشکر دایی جان حالشون خوبه و مشکلی پیش نیمومده
دستت درد نکنه خاله مهربون خوش به حال آجیلاتون

واقعا جای شکر داشت با اون حادثه عظیم
فدای محبت شما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد