روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

یادآوری یک خاطره

یکی از دوستای خوبم از بافتن پتوی چهل تکه نوشته بود

یادم به پتویی که سال 95 بافتیم و داداش عاشقش شد و با خودش برد افتادم

0k6q_12.jpg


با یادآوری همون خاطره رفتم سراغ آرشیو و چه خاطرات زیبایی لابلای اون کلمات یادم اومد...

یادش بخیر

نظرات 17 + ارسال نظر
الهام یکشنبه 20 بهمن 1398 ساعت 15:32 https://im-safe-in-your-arms.blogsky.com/

سلام تیلو جانم.
خانم هنرمند
من خیلی زیاد میرم توی آرشیو بلاگت میگردم...هروقت حالم خوب نیست یا دلم گرفته یا مهربونی کم بیارم....هروقت از دوری خسته میشم...


سلام به روی ماهت
من عاشق قلم و نوشته هاتم
گاهی قلقلک و وسوسه نوشتن برای نوشته های تو دیوانه ام میکنه
امان از این دوری....

سارا(چیکسای) یکشنبه 20 بهمن 1398 ساعت 15:47 http://15azar59.blogsky.com

به به عجب پتویی چه خوشرنگ و چه خوشکل شده

این قدیمیه هست
همون که داداش برده

الهام یکشنبه 20 بهمن 1398 ساعت 16:09 https://im-safe-in-your-arms.blogsky.com/

به مهربونی معروفی شما خانم و به منم لطف داری
دوری داغونم کرده تیلو...این هزار کیلومتر جاده بعد از 6 سال داره خودشو به رخم میکشه هی....با خودم میگم شاید یه امتحانه که اگه ازش سربلند بیرون بیاییم تهش چیزای خوبی باشه.

میدونی الهام عزیزم این راه را من رفتم
امیدوارم راه شماها مثل من نباشه و یه انتهایی داشته باشه جاده دوری
ولی این دوری هر چند وقت یه بار دستای قوی و محکمشو حلقه میکنه دور گلوی خوشبختی آدم و فشار میده

الهام یکشنبه 20 بهمن 1398 ساعت 16:30

راست میگی.
شاید اون شعر:
"من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست" رو مثل یه ذکر با خودمون تکرار کنیم...

دوست داشتن عالم زیبایی داره
خیلی از آدمها به هم دیگه نزدیکن ولی چنین عشقی را تجربه نمیکنند
خیلی از آدمها نزدیکن ولی اینطوری قدر با هم بودن را نمیدونن
نمیدونم درسته یا غلط ولی من به این دوری هم یه طوری عاشقانه نگاه میکنم
ولی برای شما آرزو میکنم دوری تموم بشه و به عاشقانه ترین شکل ممکن همیشه کنار هم شاد و سلامت و خوشبخت زندگی کنید

شبنم یکشنبه 20 بهمن 1398 ساعت 16:43

عالی زیبا
پدرتون وقتی اینو دیدن معلومه اونو نمی پسندن

سعید یکشنبه 20 بهمن 1398 ساعت 19:01 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دختر عموی کوشا پرتلاش و گلم
خدا قوت
اینجام هوا عالی شده بوی بهار میده
من هر سال اولین بار که بوی بهار یا بوی پاییز به مشامم میرسه تو ذهنم میمونه
من و خاله م تقریبا هر شب برنامه بیرون رفتن و پیاده روی رو داریم
گاهی دوستای مشترکمونم بهمون اضافه میشن
اونام خیلی آدمای خوب و اهل دلی هستن
با خاله برنامه های نهار میذاریم
گاهی مفصل کاهیم مقصر و یهویی
شاد باشی دختر عموی خوب خودم

سلام به روی ماهت پسرعموجان
وای یه لحظه تو ذهنم تصور کردم مغزبادوم و فندوق بزرگ بشن و با هم بریم قدم بزنیم
ای خدا
چقدر زیبا
الهی همیشه زیر سایه سار بلند الطاف الهی در کنار عزیزانت شاد باشی

قلب من بدون نقاب یکشنبه 20 بهمن 1398 ساعت 19:53 http://Daroneman.blog.ir

منم عاشق این کارم که برم آرشیو چند سال پیش بخونم
آخی چه نازه
شبیه کارهای قلاب بافیه

من زیاد اهل برگشتن و مرور خاطرات نیستم
ولی دیروز یهویی پیش اومد و چسبید
مربع های رنگی رنگی میل بافی هستند و اون سفیدهای اطراف قلاب بافی

فرشته یکشنبه 20 بهمن 1398 ساعت 20:39 http://femo.blogfa.com

داداشتون کاملا حق داشتن این پتوی زیبا رو ببرن

شما به من لطف دارین
وقتی چیزی میبافم احساس میکنم توی تار و پودش پر میشه از عشق و محبت و همون هست که دلنشین میشه

واتو واتو یکشنبه 20 بهمن 1398 ساعت 20:57

این پتوها بافتی گرمم هستن ؟؟

اره گرم هستند اما نه عین لحاف های قدیمی

رهگذر یکشنبه 20 بهمن 1398 ساعت 23:44

خداوکیلی چقدر خوشی
یکی مث ما که همه بدبختیای دنیا رو سرش آواره و هرلحطش با هزارتا درد و استرس می گذره
یکی هم مث تو که از خوشی نمی دونی چیکار کنی
وجدانا اصلا می دونی غم و غصه چی چیه
تونستی یکم برای منم دعا کن والا
چشم نمی زنما نترسی ولی اینقدر از خوشیاتون ننویسین دل ما بدبختا بسوزه
چمیدونم وبلاگ خودته

کاش برگردی و جواب حرفت را بخونی
منم یه آدم هستم عین شماها
چطور ممکنه غم و استرس و درد و ناراحتی نداشته باشم
فقط نگاهم به دنیا با شما فرق داره
خوشی خیلی گرون و سختی نیست خریدن چند تا کاموا و درست کردن یه حال خوب
وجدانا میدونم ...
من دعاگوی همه دوستام که هیچ ، اگه دقت کرده باشین دعاگوی تمام مردم این سرزمین هستم
خوشیایی که ازشون مینویسم خیلی ساده به دست میان و ازش مینویسم تا اونهایی که توی غم های این روزها غرق شدند مهارت زندگی کردن تو شرایط سخت را پیدا کنند
فکر نکنم از بطری آب نوشتن - یا نوشتن از بافتنی های ریز و درشت - یا خریدن چند تا مداد رنگی برای هدیه - چیزی باشه که خیلی گرون و لاکچری باشه و از دست شماها برنیاد

در ضمن اگه دوست داری از دردهام برات بنویسم باید بدونی دو هفته پیش هفته را در حالی شروع کردم که پدرم اصلا حال مناسبی نداشتند، به خاطر خوردن سالها کورتون دندانشون هم شکسته بود ، مادرم با یه بیماری ناگهانی روبرو شده بودند و خواهرم که باردار هست با خوردن اون داروی اشتباهی اصلا رو به راه نبود- اون یکی خواهرم به طور ناگهانی دچار گردن درد شده و دکتر براش یه دوره درمانی و بعدش جراحی تجویز کرده ، شوهر خواهرم که سن و سالی هم نداره کمر دردهای وحشتناکی داره که دائما در حال دکتر رفتن هست و زندگیش را مختل کرده ، خودم مشکلات هورمونی داشتم و .... از دائم در حال پیگیری بیماری ها هستم
مشکلات مالی هم جای خودشون دارن ، من یه دختر تنها هستم که دارم تمام تلاشم را میکنم زندگی را ببرم جلو ، مشکلات مواجه به آدمهایی که این روزها در بحران اقتصادی به خودشون اجازه میدن به راحتی به دیگران اجحاف کنند و .....
میبینی دوست خوبم ... هیچکس بدون مشکل و درد نیست
بهتره نگاهمون را به زندگی عوض کنیم
با نشستن و زل زدن به دردها و هی تکرارشون ، مطمئن باش دردها تکثیر میشن
من نگاهم و اندیشه م برای زندگی کردن چیز دیگه ای هست ...
اگه دوست داشتی بیا بیشتر حرف بزنیم ... شاید خیلی چیزها عوض شد

لیلی۱ دوشنبه 21 بهمن 1398 ساعت 00:07

عالیه عزیزم

لطف داری نازنینم

بهامین دوشنبه 21 بهمن 1398 ساعت 02:19

چقدررررررر قشنگه


چشمای زیبای شما هست که قشنگ میبینه

سهیلا دوشنبه 21 بهمن 1398 ساعت 07:04 http://Nanehadi.blogsky.com

خیلی قشنگه.پر از رنگ و عشق.


ممنونم سهیلا جان

soly دوشنبه 21 بهمن 1398 ساعت 08:24

خیلی زیباست...دستت طلاست.

بلاگر دوشنبه 21 بهمن 1398 ساعت 13:52 http://tosan35.blogsky.com

چرا بهش میگن 40 تیکه؟
خودت تا حالا تیکه هاشو شمردی؟
میدونستی ممکنه هر تیکه یه خاطره متفاوت داشته باشه؟
تنوع افکار و شخصیت آدمها مثل این تیکه ها ، رنگ های متنوع دارن ، همین تفاوتهاست که زمینمونو زیبا میکنه.
تصور کن که همه مثل هم فکر میکردن و یجور لباس میپوشیدن ، چقدر کسل کننده و یکنواخت بود.
دم زمین 40 تیکه خودمون گرم !

یه دفعه در مورد این موضوع حرف زدیم و شنیدم یه قصه ای پشتش هست ولی الان یادم نیست
شایدم فقط اصطلاحه
اون قسمت هرتیکه و یه قصه بیشتر در مورد چهل تکه های پارچه ای صدق میکنه که هر تکه اش ماله یه سال و یه لباس و یه خاطره ای هست
منم همیشه معتقد بوده و هستم که زیبایی زمین به همین تفاوتهاست

مارال دوشنبه 21 بهمن 1398 ساعت 20:41 http://Maralvazendegish.Blogsky.com

عزیزم هم پتوی قبلی که اون فینگیل بانمک روش خوابیده خیلی قشنگه و هم این یکی
چند ساله منم تیکه تیکه دارم رنگی رنگی می بافم الان می خوام وصلشون کنم البته من با میل بافتم مربع.اینی که شما بافتی با قلاب هست یا میل؟
و یه راهنمایی می خواستم که من چه راه هایی برای پول این مربع های رنگیم دارم.ممنون می شم راهنماییم کنب

سلام مارال جانم
منم هم با میل بافتم اون مربع ها را بعد با کاموای سفید دور همشون را قلاب بافی پایه کوتاه زدم و بعد با همون کاموای سفید به همدیگه وصلشون کردم که با این کار دیگه وصل شدنش پیدا نیست و خیلی کار تمیزتر به نظر میرسه
یکی دیگه از راههای که من امتحان نکردم وصل کردن با چرخ خیاطی هست که همه تکه ها را به هم بدوزی

مارال چهارشنبه 23 بهمن 1398 ساعت 14:49 http://Maralvazendegish.Blogsky.com

ممنون از راهنماییت عزیز دلم پس اول پایه کوتاه می زنم بعد وصل می کنم خیلی راهنمایی خوبی بود ازت ممنونم.

امیدوارم همونی بشه که دوست داری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد