روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

نعمتهایی از جنس نور

سلام

روزتون بخیر

مدتها بود سوار اتوبوس نشده بودم

اصلا از هیچ وسیله ی نقلیه عمومی استفاده نکرده بودم

حالا چند روزی بی ماشین هستم و مجبورم بالاخره یه جورایی روزگار را بگذرانم

البته پدرجان دیشب کارت ماشینشون را بهم دادن و قرار بود با ماشین پدربیام ولی صبح یکی زنگ زد و کارشون داشت

این شد که منو تا یه جایی رسوندن به ایستگاه بی آر تی خودشون رفتند

ولی یهو انگار سوار بی آر تی شدم و وسط یه جمعیت زیاد ناآشنا قرار گرفتم و متوجه شدم که یهو وارد یه دنیای تازه پر از حال خوب و البته ترسهای آشنا و ناآشنا شدم

اول اینکه دخترای خوشگل و اتو کشیده و کلی ست پوشیده و من که مدتهاست چون کیفم همیشه توی ماشین هست اصلا به رنگ کیفم دقت نکرده بودم و الان رنگ کیف صورتیم با ست زمستونیم هیچ همخوانی نداشت

و شال نخی نازکی که قشنگ سوز سرما را میرسوند به گوشها و گردنم ...

بعدش دخترایی که هندزفریهاشون توی گوششون بود و توی دنیای خودشون بودن اما اونقدر صدای هندزفری بلند بود که منم توی دنیاشون شریک بودم

حالا جالبش اینجا بود که این طرفم داشت یه آهنگ خیلی شاد قر دار گوش میداد ، اونطرفی یه چیزی شبیه به روضه ...

بعد یکی از این دوتا خوشگل بانو یه عطر خیلی شیرین زده بود که منو یاد اون آدامس عسلی های بچگیم مینداخت

نمیدونم کدومتون یادتون میاد آدامسهای خوشرنگی که وسطشون یه شهد شیرین و خوشمزه وخوش عطر داشتند

منم هی نفس های عمیق میکشیدم و عطر شیرین و دوست داشتنی کنار دستیم را استشمام میکردم

ساک غذا و خوردنی هایی که مامان جان برام گذاشته بودند هم روی دستم سنگینی میکرد

اما حال دلم وسط اونهمه آدم خوش بود

مدتها بود این حس را یاد رفته بود

آدمهایی با تیپ و ظاهر مختلف که من میتونم مدتها بهشون نگاه کنم و توی ذهنم براشون قصه های خوب بسازم

خلاصه که رسیدم و پیاده شدم و یه مسیری کوتاهی را هم پیاده اومدم و باز فهمیدم ساک خوراکی هام خیلی سنگینه

خدا را شکر کردم که امروز بطری آب با خودم نیاورده بودم وگرنه حتما یه جایی توی اتوبوس با بطری آبم خداحافظی میکردم



حالا اون خبر سوپرایز امروز را بدم

خواهر جان دیشب خبر بارداریش را به ما داد و منو غرق نور و شور کرد

اصلا ته دلم کیلوکیلو قند آب شد

هرچند خودش به شدت مضطرب و نگران بود و دلواپس فندوق کوچولویی که هنوز یک سال و سه ماهه نشده از تنهایی در اومده ...

حالا سال دیگه تولدش را باید کنار یه فسقلی تازه رسیده جشن بگیریم

امیدوارم خاطرات تلخ و سخت دوران بارداری قبلی براش تکرار نشه

و امیدوارم بارداری سلامت و بی خطری را تجربه کنه

و امیدوارم فندوق فسقلی ما که حالا از شیرخوردن داره محروم میشه ، روزهای خوب و شادی را کنار فسقلی بعدی بگذرونه








پ ن 1: خداوند آرزوی همه ی کسانی که دوست دارن مادر بشن را برآورده کنه


پ ن 2: آقای دکتر یه تبریک جانانه برام نوشتند و گفتند که سرسنگین بودن منو و تو هیچی از هیجان این خبر خوش کم نمیکنه

و اینکه میدونن این خاله شدنها ، چطور میتونه حال دل منو زیر و رو کنه


پ ن 3: کله سحر (ساعت 6 صبح) خواهر فندوق را به من سپرد و خودش رفت برای آزمایشاتی که باید انجام میشد

(خواهرم در بارداری قبلی خیلی سختی کشید و دکترش نگران بود و باید یه سری آزمایشات انجام میشد)

من و فندوق با هم خوب کنار میایم ولی برای مامان جان کنار اومدن با این فسقلیه شیطون نوپا یه کمی سخته

واسه همین خوابش کردم و بعد اومدم سرکار

برای همینم دیرتر رسیدم


پ ن 4: عمو جان زنگ زدند و کلی غرغر فرمودند که چرا این ماشین را ثبت نام کردی و چرا فلان ماشین را ننوشیتن و ....

عزیزم یه کلمه بگو مبارک باشه... هرکسی باید به جیب خودش نگاه کنه و البته سلیقه هایی که کاملا متفاوته

من که فقط لبخند زدم

میدونم از سر مهربونی میخواد بهترینها را داشته باشم

میدونم که از سر لطف نمیخواد که بعدها پشیمون بشم

میدونم که خداوند اونقدر دور و برم آدمهای مهربون زیادی قرار داده که حتی باورش برای خودم هم سخت هست


پ ن 5: چهارتا ماهی خوشگل انداختم توی تنگ بزرگی که برگ انجیری را داخلش قلمه زدم

و جالب این هست که همه ی افراد خانواده با هر سن و جنسیتی از این حرکت استقبال کردند و کلی وقت با ماهی ها سرگرم بودند


پ ن 6: برای ماهی ها غذا نگرفتم

یادم رفت که حتی بپرسم

ولی لابلای حرفای آقای فروشنده بهم گفت وقتی میندازی داخل تنگی که ریشه ی گیاه هست از همون تغذیه میکنند

کسی اطلاعاتی در این باره داره؟

لازم نیست برام غذای ماهی جداگانه بخرم؟


پ ن 7: این پی نوشت را بعد از خوندن پست سولماز اضافه کردم

دیشب خانم همسایه پایین خونمون برامون یه ترشی خوشمزه آورده بود

با اینکه مامان من ترشی های خیلی خوشمزه ای درست میکنند و من خیلی دوست دارم

ولی ترشی خانم همسایه واقعا مزه بهشت میداد...

جای همه ی دوستان خالی

نظرات 18 + ارسال نظر
لاندا یکشنبه 29 دی 1398 ساعت 10:36

وااای مبارکه تیلوووو. یه بار دیگه خاله شدن خیلی خیلی حس خوبیه. چشمتون روشن. ایشالا که به سلامتی به دنیا میاد


به انرژی خوب و دعاهاتون نیازمندیم
من که ذوق دارم دوباره خاله بشم

ستاره یکشنبه 29 دی 1398 ساعت 10:38 http://Setareha65.blogsky.com

آخی، مبارکه عزیزم

الهام یکشنبه 29 دی 1398 ساعت 10:45 https://im-safe-in-your-arms.blogsky.com/

سلام تیلو جانم. خاله شدنت مباررررکککک

شادترین و قشنگ ترین آدم بی آرتی بودی


سلام نازنینم
ممنونم
اره یه کمی زیادی شاد و شنگول بودم

انه یکشنبه 29 دی 1398 ساعت 11:21 http://manopezeshki69.blogsky.com

عزیزم مبارکه ...من با داداشم یک سال و4ماه اختلاف سنی دارم حالا تو ببین من فقط چندماهه بودم که مامانم باز باردار شده حدودا7 ماه
من خاله نمیشم واسه همین نمبتونم این حس رو تجربه کنم حالا بعدها عمه میشم و برادرزاده ها لطفشونو بهم میرسونن

وای چقدر سخت ... خدا حفظ کنه مادر و پدرها را
خدا را شکر که عمه میشی لااقل

رسیدن یکشنبه 29 دی 1398 ساعت 12:24

مبارک باشه انشاءالله بسلامتی.
هنوز از این آدامس عسلی ها تو بازار هست . خوش و سلامت باشید

متشکرم عزیزم
هست هنوز؟
من که دیگه ندیدم و نخوردم سالهاست

لیلی۱ یکشنبه 29 دی 1398 ساعت 12:57

گندم جانم دوباره خاله شدنت مبارک باشه خاله شدن حس فوق العاده ای هس بخصوص که خودت مجرد باشی و بچه نداشته باشی حسش خیلی بیشتر میچسبه به ادم نه اینکه فرق باشه ها بلکه انگار تازگیش بیشتره
اما راستش اعتراف میکنم که ی طورایی هم بار اول هم بار دوم من غافلگیر شدم از باردار شدن خواهرتون چون با همسرشون اختلاف دارن
نمیدونم متوجه منظورم شدین یا نه؟
در مورد ماشین هم گیج شدم پدر ماشینشون رو عوض میکنن یا شما؟ یا هردو؟؟؟

حس عجیبیه خاله بودن
انقلاب زندگی من خاله شدن بود ، زندگیم به دو بخش قبل و بعد خاله شدن تقسیم میشه
ما هم غافلگیر شدیم
ولی قرار نیست همه دنیا طبق نظر و فکر و ایده ی ما پیش بره که... همیشه چیزهای عجیب وجود دارند
در واقع ماشین قدیمی که دست من بود را فروختیم و من الان ماشین ندارم
ولی قراره ماشین نو ماله پدر باشه و باز ماشینی که الان دست پدر هست را بدن به من

کاترین یکشنبه 29 دی 1398 ساعت 13:05 http://onclouds.blogfa.com

لطفا طوری زندگی کن که تاوانش رو من ندم
# یک فرد که بعدها فقط عمه می شود ..
خاله شدنت مباااااااااارررررررکککککک


والا عمه نشدم هنوز
ولی مطمئنم هیچی مثل خاله شدن کیف نداره

سعید یکشنبه 29 دی 1398 ساعت 13:27 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دختر عموی مهربونم تیلو
بهترین قسمت پستت شنیدن خبر وجود یه فرشته کوچولو تو دل خواهره
انشالا به سلامتی پا تو این دنیا بذاره
راستی مگه ماشین خودتو فروختی؟

سلام بر پسرعموی خوبم
اره این خبر خیلی خوب بود شگفتانه بود...
انشاله
بله ماشین من را فروختیم
ماشین نو که بیاد میشه ماله پدرجان و ماشین قبلی پدرجان میشه ماله من
البته بازم بستگی داره نظر پدر عوض نشه

سارا(چیکسای) یکشنبه 29 دی 1398 ساعت 13:29 http://15azar59.blogsky.com

خاله شدن خیلی خوبه من ۳ تا خواهرزاده دارم مثل ماه خدا خواهرزاده هاتونو حفظ کنه مبارک باشه


پس دقیقا میدونی دارم از چی حرف میزنم

مامان یک فرشته یکشنبه 29 دی 1398 ساعت 14:04

ای جانم مبارک باشه به سلامتی به دنیا بیاد.اینجوری بهتره دوتایی هم بازی هم میشن

انشاله که به سلامتی به دنیا بیاد و خواهرم هم بارداری آسان و خوبی در پیش داشته باشه
راست میگی
خیلی زود همبازی میشن

پیشاگ یکشنبه 29 دی 1398 ساعت 14:23 http://bojboji.blogfa.com/

تیلو جان مبارک باشه . ایشالا صحیح و سالم بدنیا میاد و ابجی قشنگتم به سلامت این روزا رو پشت سر میزاره


ممنونم عزیزدلم
انشاله نی نی خودت

P یکشنبه 29 دی 1398 ساعت 15:18

سلام تیلوی پرانرژی
چقدر قشنگ BRTرو وصف کردی.عجیبترین و قشنگترین وصفی بود ک شنیدم. چون من همش تو مترو یا اینجور جاها حس ماهی ساردین داخل کنسرو رو دارم
اما بچه دار شدن. تو ایران تو این فرهنگ بی فرهنگی عجیبه خیلی عجیب.شما زنا چرا اینقد از بچه دار شدن خوشتون میاد؟ من نمیفهمم جز اذیتو آزار بچه چی داره.تو این کشورم ک ظلمه ب بچه بدبخت.
ایشالا ک واسه خانواده شما خوشی داشته باشه

سلام دوست خوبم
همون حسی که داشتم را براتون تعریف کردم
تا حالا هیچوقت به جنسیت شما دقت نکرده بودم الان حس کردن آقا هستید چون نوشتید شما زنها....
درسته که اینجا خیلی چیزها بدرنگه ... درسته که اینجا فرهنگ ما یه اشکالاتی داره ... درسته که اینجا همه چیز سرجای خودش قرار نگرفته ولی بد نیست بدونی که جاهای دیگه دنیا هم بهشت برین نیست ... باید با یکی از این فسقلیا رابطه ی نزدیک روحی روانی داشته باشی تا بتونی درک کنی چرا اینطوری دوستشون دارم و اینطوری بهشون وابسته ام
دنیاشون واقعا زیباست

طیبه یکشنبه 29 دی 1398 ساعت 19:59 http://almasezendegi.mihanblog

سلام تیلوی مهربون

من هم خاله هستم و هم عمه و هر دو حس بسیار بسیار شیرین هست.هم خاله های مرحومم رو خیلی دوست داشتم و هم تک عمه ام رو بی نهایت عاشقم.
دوباره خاله شدن کلا تکراری نمیشه.مبارک باشه عزیزم.حالش رو ببرید

سلام طیبه نازنینم
میدونم که هم خاله شدن و هم عمه شدن بهترین و شیرین ترین حس دنیاست
شوخی میکنم در مورد عمه شدن .... مثل شوخی های رایجی که وجود داره
وگرنه میدونم که فرقی نداره و هر دو حس های بینظیری هستند

اتشی برنگ اسمان یکشنبه 29 دی 1398 ساعت 20:04

عزیزم انشالله خواهرتون به سلامتی بگذرونن و فارغ شن
هر روز ک صفحه شما رو میخونم حالم خوب میشعاگه کامنت نمیزارم چون حرفام تکراری هست و این که چقددددد خوبی شماااا

متشکرم از دعای خوبتون و دلخوشم به دعاها و انرژی های شما
حرفاتون تکراری نمیشه و همیشه برای من عزیز هستید
همین که میگی منو میخونی کلی حس خوب داره
متشکرم

قلب من بدون نقاب یکشنبه 29 دی 1398 ساعت 21:01 http://Daroneman.blog.ir

سلام بر تیلو جان
خاله شدنت مبارک
راستش جواب کامنت رو خوندم در مورد بچه دار شدن
درسته که دنیای بچه ها خیلی قشنگه
درسته که از بودن با بچه ها حسابی لذت می بریم
ولی خوب این ها همه هیچکدوم جای حق انتخاب و فکر کردن قبل بارداری رو نمی گیره
یعنی باید به خیلی چیزها فکر کرد قبلش
نمیشه به ی بچه... بیست ساله دیگه... گفت من لذت می بردم برای همین تو دنیا اومدی!
همین الان خیلی از نوجوان ها و جوان ها این سوال ها رو می پرسن از پدر و مادر هاشون
بچه ها هیچ وقت بچه نمی مونن و خواسته هاشون در همین حد باقی نمی مونه
همه ی حرف من اینه کاش هیچ بارداری ناخواسته نباشه
هر مادری بشینه فکراش رو بکنه و اگر واقعا تصمیمش باردار شدن بود مبارکش باشه و خدا یارش

خدا توان مضاعف بده به خواهری و بچه ها رو با دل خوش بزرگ کنه

سلام عزیزدلم
متشکرم
من اینکه باید قبل بارداری فکر کرد و اینکه باید با اندیشه و پشتوانه بچه دار شد را کاملا قبول دارم
اما اینکه خیلی زیادی هم بخوای مته به خشخاش بزاری به نظرم درست نیست
از لحاظ روحی و روانی و داشتن خانواده سالم حتماحتما باید برای بچه فراهم باشه
یه مقداری شرایط مالی هم مهم هست
ولی اینکه بچه دار نشیم و فقط بشینیم فکر کنیم چون اینو ندارم و چون اونو ندارم خیلی جالب نیست
نمیتونم در قالب کلمات منظورم را بگم
ولی این روزها ماها خیلی کمالگرا شدیم و همه چیز را در حد نهایت میخوایم و این گاهی شدنی نیست
مگه ماها بچه نبودیم؟ ماها چطوری بزرگ شدیم ؟
اینکه فکر کنیم جاهای دیگه دنیا بهشت برین هستند و ایران جهنم هم نگاه خیلی درستی نیست
ما اینجا مشکلاتی داریم ولی این دلیل نمیشه که فکر کنیم جاهای دیگه ی دنیا هیچ مشکلی وجود نداره
من نظرم این هست که نباید بی فکر و بدون اندیشه و آینده نگری بچه دار شد
ولی نباید هم اونقدر سخت گیرانه به این قضیه نگاه کرد که تقریبا هیچکس را واجد شرایط بچه دار شدن نبینیم

رهآ یکشنبه 29 دی 1398 ساعت 23:13 http://Ra-ha.blog.ir

خاله شدنت مبااارک.
ان شالله برای خواهرت بارداری راحت و آرومی باشه. خودش و تو دلی ش سلامت باشن.


ممنونم رهای نازنینم
دلخوشم به دعاهای قشنگتون

soly دوشنبه 30 دی 1398 ساعت 08:57

ووی .این تجربه اتوبوس سواریت خیلی خوشجل بود.ان شالاه ماشین خوشجلت زودتر برسه دستت.بسلامتی.

نسترن پنج‌شنبه 3 بهمن 1398 ساعت 12:30 http://above-sky.blogfa.com

سلام عزیزم
تبریک میگم ان شاالله کلی برکت و خیر با خودش بیاره...

من به ماهی گلی خودم (نمیدونم ماهی شما چیه)، نون خرد شده میدم بعضی وقتها هم گیاه سبز خورد شده. لازم نیست غذا بخرید. درست گفتن از ریشه گیاه هم تغذیه می کنند.
این ماهی اهلی هست و جالبه بدونی دستی که بهش غذا میده رو میشناسه و سمت میاد. تو خونه ما خیلی طرفدار پیدا کرده. اهان نون بربری رو به تافتون ترجیه میده باورت میشه؟

سلام نازنینم
متشکرم
چه ماهی خوبی... همینطوری هست که دل همه اعضای خانواده را میرن این کوچولوهای بامزه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد