روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

پست با تاخیر

سلام

عصر شنبه تون بخیر

اصولا من صبح ها پست مینویسم و انرژی صبحگاهیم را باهاتون تقسیم میکنم و ازتون حسابی انرژی میگیرم

اما امروز صبح باید با پدرجان برای یک سری کارهای مختلف میرفتیم بیرون این شد که نتونستم بنویسم

پدرجان تصمیم گرفتند ماشین شون را عوض کنند و الان فرصت مناسبی بود چون ماشینی که مد نظر داشتند تحویل فوری داشت

پنجشنبه از صبح رفتیم دنبال مدلهای مختلف و بررسی چیزی که مد نظر بود

تا نزدیک عصر دستمون بند بود و در نهایت فیش های لازم را از نمایندگی دریافت کردیم و برگشتیم خونه

بعدازظهر پنجشنبه هم ماشین قبلی را فروختیم

خریدار ماشین از دوستای پدرجان بودن و یک کمی زیادی چانه زدند

ولی در نهایت با ماشین خداحافظی کردم

ماشین خوب و پرخیر و برکتی بود برای ما

امیدوارم برای صاحب بعدی هم یه عالمه خیر و برکت در بر داشته باشه

جمعه از صبح به تمیزکاری و مهمون بازی گذشت تا عصر که بچه ها رفتند

پدرجان مقداری از سرمایه شون را تبدیل به ارز کرده بودند و دیروز عصر بعد از رفتن بچه ها متوجه شدیم که نیست بخشی از این ارزها نیست

تمام خونه را گشتیم اما بی فایده بود

هرچی فکر کردیم و هرچی حساب کتاب به هیچ نتیجه ای نرسیدیم که یهو به ذهن پدرجان رسید که احتمالا توی خونه قدیمی جا گذاشتیم

توی خونه قدیمی یه جایی توی سقف کاذب داشتیم که طلا و ارزها را اونجا نگهداری میکردیم...

خلاصه زنگ زدیم به کسی که خونه را ازمون خریده بود

خب یکسال گذشته....

جای تعجب داشت بهرحال

ولی خوبی ماجرا اینجا بود که اونها هنوز توی خونه مستقر نشده بودند و وقتی از ماجرا با خبر شدند سریع خودشون را رسوندند و اجازه دادند ما وارد خونه بشیم

رفتیم و دیدیم بله ... همونجایی که فکر میکردیم بود

اما بهرحال شوک بزرگی بود

امروز هم از صبح دنبال خرده کاریهای مربوط به همین کار و ماجرا بودیم

و به لطف پروردگار همه چیز انشاله که درست میشه





پ ن 1: آقای دکتر و من تصمیم گرفتیم برای شکرانه ماجراهایی که پشت گذاشتیم و همش خوب بوده به یه دختر کوچولوی مدرسه ای کمک کنیم

میدونم که ما وسیله ایم و پروردگار میخواسته بگه که هوای این کوچولو را داره


پ ن 2: دندون شیری مغزبادوم پنجشنبه عصر افتاد

منم همون بعدازظهر بردمش و براش یه جفت کفش صورتی اسپرت خوشگل خریدم و گفتم اینو بزار پای حساب فرشته دندون...

خوشحالی بچه ها را دوست دارم و اون رویاها و خیالبافی های قشنگشون را


پ ن 3: یکی از همسایه ها (همسایه های دفترم ) دوتا از گلدونهاشون را که سرمازده بود گذاشته بود سرکوچه...

بابا با نگاه به یکی گفت این که کلا خراب شده ولی اون یکی با یک کمی مراقبت حالش خوب میشه

منم سریع گلدان را برداشتم و آوردمش داخل دفتر قرار شد پدرجان یه کمی خاک و کود مناسب از باغچه براش بیارن

منم گذاشتمش یه جایی که هم خوب نور بگیره و هم نزدیک بخاری باشه

میخوام ببینم حالش خوب میشه اول بهار دوباره بدیم دست صاحبش ...


پ ن 4:

نظرات 10 + ارسال نظر
الهام شنبه 28 دی 1398 ساعت 17:10 https://im-safe-in-your-arms.blogsky.com/

سلام تیلو جانم. عصرت به خیر
چه پست خوبی...ایشالا ماشین جدید چرخش به خوشی بچرخه براتون...
خداروشکر که پول ها پیدا شد.
پ ن 1: چرا من انقدر ذوق زده شدم با این کارتون؟! آفرین آفرین


سلام عزیزدلم
میدونم که جادوی کلمات بلدی و تو میدونی که منو جادو کردی؟

لاندا شنبه 28 دی 1398 ساعت 17:15

ااوووه تیلو چه شانسی آوردین که هم خونه خالی بود و هم اینکه اونا سر جاش بودن. الان که گفتی یادم افتاد ما هم یه چیزایی تو سقف میذاشتیم. از سیگما بپرسم جا نذاشته باشیم
این کار درست کردن گلدونشون هم خیلی قشنگه

ما اون موقع تو شرایط خیلی سختی بودیم اگه یادت باشه مامان تازه عمل زانو انجام داده بودند و همه چیز پیچیده شده بود
ولی حتما یادآوری کن و حتما چک کنین

ستاره شنبه 28 دی 1398 ساعت 19:13 http://Setareha65.blogsky.com

امان از دست پدرها، خدا رو شکر بخیر گذشته، یه کم بیشتر از دکتر بنویس، مبهم مینویسی

خدا نگهدار همه ی پدر و مادرها باشه
چیش مبهم بود؟

سعید شنبه 28 دی 1398 ساعت 19:34 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دختر عمو
خوبی؟
خداروشکر که به خیر گذشته
ماشین نو مبارک باشه
آقای دکتر چطورن

سلام پسرعموی خوبم
خدا را شکر ما خوبیم
شما خوبید؟
متشکرم
خدا را شکر ایشون هم خوب هستند و طبق معمول بسیار شلوغ
باید به زور و با وقت قبلی باهاشون چند کلمه ای حرف بزنم
البته میدونم که میدونی دارم شوخی میکنم

طیبه شنبه 28 دی 1398 ساعت 21:34 http://almasezendegi.mihanblog

سلام تیلوی مهربون
ماشین جدید مبارکتون باشه و چرخش براتون بچرخه
خداروشکر برای ارزها

سلام طیبه نازنینم
انشاله که خیلی زود خوب و سرحال بشی
رو به راه و بدون هیچ بیماری

رافائل شنبه 28 دی 1398 ساعت 21:43 http://raphaeletanha.blogsky.com

سلام.
چه خوب که ارزها رو پیدا کردین.
و چه خوبتر که گلدون رو آوردی توی دفتر. امیدوارم زندگی دوباره اش طولانی و شاد باشه.
برات شادی آرزو میکنم که بهترینی.

سلام رافائل نازنینم
بله خدا را شکر
میخوام ببینم با مهربونی میشه این گلدون را به زندگی امیدوارم کرد یا نه... شاید این چالشی هست برای خودم
متشکرم
منم برات آرزوهای بینهایت خوب میکنم

الی شنبه 28 دی 1398 ساعت 22:01

سلام
اومدم سر بزنم و بگم که میخونمت
مراقب خودت و آقای دکتر هم باش
منتظرم زود بیای و از قرار عاشقانه ناگهانی ت بنویسی

سلام الی نازنینم
کاش کمرنگ نبودی
کاش با اون قلم بینظیرت باز هم مینوشتی
ازتوجهت ممنونم
کاش اینطوری بشه

Nima شنبه 28 دی 1398 ساعت 23:35

خیلی عالی بود...
اصلا نمیخواستم ک تموم بشه


جدی اینطوری بود؟

soly یکشنبه 29 دی 1398 ساعت 08:43

ماشین جدید مبارک. به خوشی و خیرو برکت ماشین قبلی من خودم واقعا نمیتونم وسیله ای که خیرو برکت داره رو بفروشم..ان شالاه تو زندگی هیشکی ،هیچ وسیله ای گم نکنه .آمین. مامانم همیشه میگه پول حلال نه گم میشه و نه دست نامرد میوفته ...

متشکرم
یادته بهت گفتم حتما برنامه بنویس و پیشرفت داشته باش و به فکر تعویض ماشین باش
هنوزم سرحرفم هستم
انشاله که هرکسی هر وسیله ای میخره براش خیر و برکت و شادی به همراه داشته باشه
البته گاهی پیش میاد که پول حلال هم برای امتحان ما آدمها با مشکلاتی روبرو میشه

پیشاگ یکشنبه 29 دی 1398 ساعت 08:43 http://bojboji.blogfa.com/

چقدر خوب که پیدا شد خداروشکرررررر
مغز بادومم تا 120 سالگیش این کفشیو که براش خریدی فراموش نخواهد کرد یه حس اینشکلیو وقتی همسن مغز بادوم بودم تجربه کردم خیلیییییی خوبه
دختر گلت مبارکت باشه

ای جانم
میدونی پیشاگ منم خاطرات خیلی خوبی از کودکیم دارم و همیشه ازشون به خوبی یاد میکنم
خاطراتی مثل افتادن اولین دندان
خریدن اولین کیف مدرسه
پوشیدن کفش های خاص و ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد