روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

تو آن جام شرابی....

سلام

روزتون زیبا

امیدوارم یه هفته آرام و پر از حال خوب در انتظار همه مون باشه


پنجشنبه از صبح فسقلیا اومدن خونمون

وقتی اون دوتا کنارم هستند دنیا برام یه رنگ دیگه ست

کلا از دردهای این جهان جدا میشم و میره به عالم کودکی ... به عالمی بدون درد

هردوشون برام در حکم یک مسکن قوی هستند

یک آرام بخش واقعی....

تا شب با اون دوتا بودم و تا شب هیچی از این جهان نفهمیدم

شب هم مهمان بودیم ... خانواده زن داداش دعوتمون کرده بودند یکی از رستورانهای سیتی سنتر

چرا من هیچ وقت سیتی سنتر به دلم ننشسته

من خرید از جاهای این شکلی را دوست ندارم

من دوست دارم توی خیابانهای شهرم قدم بزنم و لابلای مغازه ها بچرخم و گاهی از همون مغازه های قدیمی و بدون ویترین آشنای خودم خرید کنم

دوست دارم برم هایپر نزدیک خونمون و عین یه سوپر کمی لوکس شده با فروشنده ها حال و احوال کنم و کوچولو کوچولو و ریز ریز خرید کنم

هرکسی طرز فکر خودش را داره و حتما جهان به همین چیزها زیباست

خلاصه که شیک و مدرن بودن و اون حال لوکس سیتی سنتر هیچوقت نتونسته منو جذب خودش کنه

شام را در کنار خانواده ی زن داداش خوردیم و جای داداش و زن داداش را خالی کردیم و باهاشون تماس تصویری گرفتیم

بعد هم نقشه هایی کشیدیم و خداحافظی کردیم

با باباجان و مامان جان یه دوری در قسمت هایپر استار زدیم و هرچی اصرار کردم که یه نوشیدنی هم بخوریم قبول نکردند

راهی خونه شدیم

جمعه صبح بیدار شدم و جارو برقی کشیدم و گردگیری کردم و جای دستای کوچولوی فندوق را از روی تمام شیشه ها پاک کردم

حالا دیگه راه میره و با اون قد و بالای ریزه میزه به همه جا دست میزنه و من بعدش با قربون صدقه همه جا را لکه گیری میکنم

یک کیک اسفناج سبز رنگ درست کردم و اجازه دادم بوی وانیل و عطر کیک بپیچه توی خونه

وقتی خواهرا رسیدند هات چاکلت درست کردم و کنار کیک ، حسابی حرف زدیم

تا ساعت 7 هم اونجا موندند و بازم کنار فسقلی ها دردهای عالم فراموشم شد

وقتی رفتند پریدم توی حمام اونم یه حمام درست و حسابی

بعد هم با مامان جان کامواهای جا مونده از بافتنی های قبل را ریختیم وسط و تصمیم گرفتیم یه پتوی کوچولو ببافیم

یه پتوی کوچولوی راه راه که بعدا با یک آستر کتون لیمویی هم بهش بدوزیم و کلی دلبر بشه برای این دوتا دلبر کوچولو

یه عالمه هم مدل های کوسن  بافتنی خوشگل پیدا کردم که اگه حوصلمون بشه با مامان بعد از این پتو دوتایی دست به کارش میشیم





پ ن 1: سعی میکنم وسط همه دردها ، دردها را فراموش کنم


پ ن 2: چند هفته ای هست تفریحات با دوستام را تعطیل کردم و دربست نشستم توی خونه

انگار دردها ته نشین نمیشن


پ ن 3: منم از درد دیگران درد میکشم ... وبلاگ من یه جایی برای لحظه ای فراموشی دردها هست

یه لحظه نفس کشیدن بوی وانیل و نوشیدن یه جرعه آب خنک

لطفا دائم منو ملامت نکنید


پ ن 4: آقای دکتر روزهای جمعه تصویری با فندوق ما یه کوچولو حرف میزنن

کلی دیروز سر این قضیه خندیدیم

فندوق گوشی منو بر میداشت وبه همه میگفت عمو...

هیچی نمونده بود آبروی خاله ش را ببره

نظرات 8 + ارسال نظر
کاترین شنبه 21 دی 1398 ساعت 10:10 http://onclouds.blogfa.com

فک کنم همه اینطوری باشن . انگار با جاهای لوکس یا به اصطلاح لاکچری اراباط زیادی برقرار نمی کنن انگار اونجا غریبه اس ولی تو جاهای گعمولی ادم احساس امنیت بیشتری داره البته نمی دونم برا همه اس این حس یا نا


من که همین حس را دارم

سعید شنبه 21 دی 1398 ساعت 10:29 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دختر عمو
صبحت به خیر
امیدوارم هفته ی خوبی در انتظارت باشه
همیشه این کوچولوها بهونه ای برای زندگی هستن
خدا حفظشون کنه الهی
راستی خیلی وقته سری به پسرعمو نزدیا

سلام پسرعموی عزیز
سر میزنم اما...
همین که شما میاین و سر میزنین و گپ میزنیم عالیه

پیشاگ شنبه 21 دی 1398 ساعت 10:36 http://bojboji.blogfa.com/

خداروشکر بهت خوش گذشته
دیدی آقای دکتر چطور تلافی کرد
تیلو وقتی پسر خواهرم میاد خونمون بعدش رد انگشتاش میمونه همه جا رو یخچال کابینت سرامیک میز
من دلم نمیاد پاکشون کنم چند روز میزارم بمونن -رد انگشتاش مثل لوبیا کوچولو کوچولو همه جا هست عاشقشم

انشاله که به شما هم خوش گذشته باشه
منم اصولا یکی دوتا جای انگشت ازش نگه میدارم که دائم قربون صدقه ش برم

جزر و مد شنبه 21 دی 1398 ساعت 14:43

اوه اوه فندق داره خطری میشه!!!
سلامت و شاد باشید کنار هم


روز به روز شیطون تر و شیرین تر

سارا(چیکسای) شنبه 21 دی 1398 ساعت 17:02 http://15azar59.blogsky.com

رسیدن شنبه 21 دی 1398 ساعت 22:11

وای دختر حواست باشه فندق کار دستت نده


خدا را شکر که خوبی و میخندی
دیروز عجیب به یادت بودم

P یکشنبه 22 دی 1398 ساعت 00:28

درود بر بانوی پرانرژی ما. بیخیال غمو غصه ها. همین جوگیر نبودتو عشق است


لطف دارین شما

نازی یکشنبه 22 دی 1398 ساعت 09:15

یعنی خانوادت در جریان اقای دکتر نیستند
من فکر کردم نامزدید

خب عزیزم طبیعی هست وقتی تازه وارد هستید ندونید چی به چی هست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد