روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روز دوست داشتنی

سلام

روزتون بخیر

بالاخره بعد از مدتها آفتاب طلایی تابیده به دفترم و بازی نور و سایه روی میزم حسابی حالم را جا آورده

اول صبح که اومدم دفتر افتادم به جون شیشه ها

و الان داری بازی نور را روی یه عالمه شیشه ی پر از لک میبینم

آلودگی حسابی شیشه ها را کدر کرده بود و منم وقت نداشتم که حسابی برق بندازم شیشه ها را

این شد که الان با مقادیر زیادی شیشه ی لک شده مواجهم

اصلا نگران نباشید تا شب خرد خرد همشون را برق میندازم

تازه برق هم نندازم اشکالی نداره ... مهم این هست که حال دلم از این آفتاب ملایم و خوشرنگ خوبه...



هی اصرار میکنید که داستانهای آقای دکتر را بنویس

بعد تازه از این عاشقانه ها تعریف هم میکنید

چه تعریف کنم که دیشب ساعت دوازده شب زنگ زدن و فرمودن نیم ساعت صبر کن تا همه چیز را مرتب کنم و بیام حرف بزنیم

و اینگونه بود که تیلوی بیچاره یکساعت کامل منتظر شد

بعد دیگه حوصلم سر رفت و زنگ زدم و ایشون هفت کله خواب بودن

بله اینگونه است که یادشون رفته بود زنگ بزنن

منم بیدارشون کردم

گفتم : خواب بودی؟

و ایشون هراسان فرمودند : نه اصلا... مگه الان ساعت چنده؟؟؟؟

و من در حالی که غش کرده بودم از خنده گفتم چهار و نیم صبح.... آخیش باور کرده بود بنده ی خدا

خلاصه یه کمی اذیتش کردم و بعد هم رفتیم برای خواب...

اصلا بد خواب نشده بودم

گوشی را که گذاشتم زمین بیهوش شدم



پ ن 1: اون قورباغه ی بدجنس همچنان به من زل زده


پ ن 2: دیروز تولد داداش جان بود و دوتا استوری گذاشتم که اشک خیلیا را در آورد

با اینکه اصلا اشک دار نبود و خیلی هم شاد و مفرح بود


پ ن 3: امروز سالگرد خرید خونه جدید هست

با پدر جان دیشب کلی خاطره بازی کردیم و کلی از کاری که انجام دادیم راضی بودیم

نظرات 9 + ارسال نظر
الهه چهارشنبه 18 دی 1398 ساعت 11:02

بی زحمت از دکتر و نحوه آشنایی و ........برامون بنویس ما توی خماری مطالبتون رو می خونیم

عزیزدلمی
باور کن که وقت نکردم بشینم سرصبر و با دل و جون بنویسم براتون

سعید چهارشنبه 18 دی 1398 ساعت 11:33 http://www.zowragh.blogfa.com

باشه یکم لطیف ترش می کنیم
فکر کن یه روز صبح که بیدار بشی ببینی آقای دکتر اس داده که سر کوچه منتظرتم

soly چهارشنبه 18 دی 1398 ساعت 12:06

ان شالاه همیشه به خوشی و شادی و تن سالم.


برای همه ی عزیزان همین آرزو را دارم

سارا(چیکسای) چهارشنبه 18 دی 1398 ساعت 12:10 http://15azar59.blogsky.com

چقدر خوبه که هستی تیلو جانم

ممنونم سارای مهربان

پیشاگ چهارشنبه 18 دی 1398 ساعت 13:35 http://bojboji.blogfa.com/

به به شیشه تمیز چقدر حس خوبی میده به آدم
ببین آقای دکتر چجوری تلافی میکنه
بابا قورباغه رو یه لقمه چرب و نرمش کن و تماممممممممممم
تولد برادرجان هم مبارک باشه

اخ اخ قورباغه ش از اون گنده هاست که با یه لقمه دو لقمه تموم نمیشه
متشکرم

لیلی۱ چهارشنبه 18 دی 1398 ساعت 14:21

گندم جان عاشقانه های شما نباشه دلمونو به چی خوش کنیم ؟؟؟
عزیزم خیلی زود گذشت تو ذهن من شما هنوز جا نیفتادین تو خونه جدید اونوقت میگی یکسال گذشت؟؟؟ عمرمون چقدر زود میگذره

اخه اینا چه مدل عاشقانه ای هست
باورش برای خودمم سخت بود که یکسال گذشته
البته همچین روزی اسباب کشی نداشتیما... همچین روزی خونه را خریدیم

قلب من بدون نقاب چهارشنبه 18 دی 1398 ساعت 19:48 http://Daroneman.blog.ir

اووووم کلاغه گفته میخوای بیای از ماجرای آشنایی بگی
حالا دیگه ما ول کن نیستیم

تولد برادر جان مبارک

بهی نازنینم شما جون بخواه

مینو جمعه 20 دی 1398 ساعت 13:26 http://Minoog1382.blogfa.com

انگارهمین‌دیروزبودکه ازفروش وخریدخونه جدیدمی نوشتی!!
ایشالاهمچنان خاطرات خیلی خوب بسازیدباعزیزان دراین خونه


عمرمون هست که به این سرعت میگذره

فرمانده شنبه 21 دی 1398 ساعت 14:44 http://Beytoshohada.blogfa.com

سلام وب خوبی دارید خوشحال میشیم به معبرسایبری بیت الشهدا سربزنید ونظرات مفید وخوبتان را درمورد وبگاه ما ابراز نمایید..درصورت تمایل لینک بفرمایید.

سلام
متشکرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد