روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

وسط هفته زمستانی

سلام

روزتون پر از خیر و برکت



دیشب بعد از شام پدرجان و مادرجان گفتند که باید گلدان گل کروتون را عوض کنیم و ...

یک گلدان بزرگ توی سرسرا داشتیم که یک درختچه پرتقال داخلش بود که قرار بود به باغچه منتقل بشه

با پدرجان درخچه را درآوردیم و به جاش کروتون را کاشتیم

البته فکرش را بکنید که توی راه پله ها عوض کردن یک گلدان چه فاجعه ای به بار میاره!!!!

خلاصه تمیزکاریهای بعدش و مرتب کردنش حسابی ازمون وقت و انرژی گرفت

بعدش هم گلدان را گذاشتم داخل سرسرا... خدا کنه سردش نشه



بعد از تعویض گلدان هم مشغول بافتنی شدم

دیگه نزدیک به تمام شدن اون بافتنیه دو ساله هستم

با مامان جان تصمیم داریم بعدش مشغول بافت یک چهل تکه ی خوشگل بشیم



دندون جلوی مغزبادوم لق شده

از وقتی پیش دبستانی بود و یکی یکی دندونهای دوستاش می افتاد دوست داشت که دندونهای شیریش زودتر بیفتند...

همیشه از فرشته دندون تعریف میکرد و یه عالمه قصه که هر بچه ای تعریف کرده بود براش

حالا منتظر هست که دندون لقش بیفته و فرشته دندون هم یه هدیه خوشگل براش بیاره

فرشته دندون هم حسابی به فکر فرو رفته ولی هنوز نمیدونه چی باید بخره براش

با مامان و بابا همفکری کردیم ولی به نتیجه ای نرسیدیم

چون این روزها خیلی کتاب خوندن را دوست داره شاید براش کتاب بخرم و یک جمله از طرف فرشته دندون براش بنویسم

نمیدونم ذوق میکنه یا نه؟؟؟؟

دلم میخواد یه چیز هیجان انگیزتر باشه.... یه چیزی که ذوق زده ش کنه



صبح که اومدم سرکار هرکاری کردم ریموت در را باز نکرد

تلاش کردم ... یه کمی ریموت را به در و دیوار کوبوندم ... بی فایده بود

زنگ زدم به پدرجان و گفتند که باطری ریموتت تمام شده

برو فلان جا برای تعویض

دوباره سوار ماشین شدم و رفتم

اتفاقا خلوت بود و خیلی راحت جای پارک گیر آوردم

همش نگران بودم ساعت 8 و نیم صبح باز نباشن که اتفاقا باز بودن و فعال

باطری ریموت را برام عوض کردند یکی هم زاپاس خریدم و گذاشتم توی کیفم

باطری اون یکی ریموت را هم چک کردند و گفتند که حالا حالاها عمر میکنه



دلتنگی یه حس دوطرفه ست

دیشب بعد از اینکه مکالمه من و آقای دکتر تمام شد ، گوشی را گذاشتم کنار تا بخوابم

صدای گوشی و یک پیام ...

: خیلی دلتنگم باید بیام از نزدیک ببینمت....

باید بگم چند کیلو قند تو دلم آب شد؟؟؟؟

اصلا با یه حال خوبی خوابیدم که انگار تا صبح توی ابرها بودم




پ ن1: قورباغه ی زشت و چاق همچنان به من زل زده ...


پ ن 2: بودن دوستای مجازی نعمته...


پ ن 3: دیشب یه مقاله ای میخوندم که تصمیم گرفتم کمتر خرید کنم و مصرف گرایی را کمش کنم

هرتغییر بزرگی از رفتارهای کوچیک و ریز شروع میشه


نظرات 16 + ارسال نظر
soly سه‌شنبه 17 دی 1398 ساعت 10:05

فرشته دندون
بچه های بامحبت رو خیلی دوس دارم.انگاری تو خونشون حس های قشنگی همیشه جریان داره.کاش بچه بودیم .

آرزو میکنم بچه ها توی خونه های پر از مهر و عشق بزرگ بشن و رنگ سختی و محنت را نبینن
الهی تو همه ی خونه ها همیشه حس های خوب و قشنگ در جریان باشه

ستاره سه‌شنبه 17 دی 1398 ساعت 10:08 http://Setareha65.blogsky.com

کاش میشد بیشتر همو ببینید ...

عشق و دوری...
عشق همیشه سختی های خودش را داره

جزر و مد سه‌شنبه 17 دی 1398 ساعت 10:28

و به زودی یک آخر هفته ی عاشقانه
امیدوارم همیشه شاد باشید

منم همین حس را دارم
خیلی زود ...

الهام سه‌شنبه 17 دی 1398 ساعت 11:15 https://im-safe-in-your-arms.blogsky.com/

سلام تیلوجان. خداقوت برای کارهای خونه و محل کار
چه خواب شیرینی بوده و امیدوارم زودتر به دیدار برسی
(من که در وضعیت طاقت فرسایی قرار گرفتم و تا حالا انقدر پرتنش نبوده رابطمون)

سلام به روی ماهت
وضعیت های سخت عین سربالایی های نفس گیر هستند ولی عوضش وقتی میرسی به اون بالا یه نفس راحت میکشی و میبینی همه چیز زیباتر شده
زندگی بالا و پایین زیاد داره و عاشقی هم باید این امتحانهای هر روزه را بده تا بزرگ و بزرگتر بشه
هرچند خوب میدونم که وضعیت های پرتنش و دوری چه بلایی سرآدم میاره
برات بهترینها را آرزو میکنم

الی سه‌شنبه 17 دی 1398 ساعت 11:16 http://elhamsculptor.blogsky.com/

امیدوارم این پنجشنبه یک قرار عاشقانه خوب داشته باشین


قلبم از جا کنده شده ... به این زودی؟؟؟ یعنی میشه؟؟؟؟

الهام سه‌شنبه 17 دی 1398 ساعت 11:20 https://im-safe-in-your-arms.blogsky.com/

یادم رفت بگم درباره پ ن3. کتابی رو چند ماه قبل خوندم به اسم مینیمالیسم(روی فیدیبو هست) اون خیلی میتونه کمک کنه برای سبک زندگی مینیمال که بهش علاقه مند شدی

مرسی از یادآوریت حتما میرم سراغش
من با زندگی مینیمالیست خیلی فاصله دارم ... هرچند مدتها قبل هم خیلی درباره ش خوندم و سعی کردم ...

بهار شیراز سه‌شنبه 17 دی 1398 ساعت 11:22

جووون بوی قرار عاشقانه میاد...
ببین منم مدتیه در جوار لیلای جان مصرف گرا و تجملاتی شدم حسابی، بیا و این مقاله او رو به منم معرفی کن...
دوستت دارممممممم

منم بوی قرار عاشقانه را حس میکنم ... اما فعلا دارم مقاومت میکنم ...
میدونی منم تجملات و خرید و مصرف گرایی را دوست دارم برای همین باید خیلی جدی روی خودم کار کنم
یه کتاب هم الهام جان معرفی کردی... اونم باید بخونیم ... مینیمالیسم...

الهام سه‌شنبه 17 دی 1398 ساعت 11:37

تیلو جان این لینک نسخه اصلی کتاب.
http://s6.picofile.com/file/8379082850/Minimalism_Live_a_Meaningful_Life_Joshua_Fields_.pdf.html

من توی روزای سخت یاد صبوری کردنات میوفتم و سعی میکنم مقاوم تر باشم

متشکرم الهام عزیزم
از اینهمه لطف و محبتت شرمنده شدم
پستت را خوندم و به این فکر کردم که خیلی وقتها آدمها عاشق تفاوتهای همدیگه میشن ، گاهی این تفاوتها زندگی را زیباتر میکنه ، عاشقا همیشه مکمل هم هستند نه شبیه هم ...

الهام سه‌شنبه 17 دی 1398 ساعت 12:34

چه حرف خوبی...شاید همینطوره...
آروم شدم با این حرفت

بیراه نگفتم که یاد میگیرم ازت

وای چقدر خوشحالم اگه اینطوری باشه
من کنارت از کلمات و جملات لذت میبرم
از این بازی زیبای کلمه ها ...

رسیدن سه‌شنبه 17 دی 1398 ساعت 12:52

حتما تا صبح خواب آقای دکتر رو میدیدی


تا صبح خوابهای خوب میدیدم

لیلی۱ سه‌شنبه 17 دی 1398 ساعت 13:41

واای خدا قند خون گرفتم....

پیشاگ سه‌شنبه 17 دی 1398 ساعت 13:54 http://bojboji.blogfa.com/

تو خونه ما من همیشه پتو رو میکشم سمت خودم و بیشترش رومنه
مثلا فردا شبش به جان شیرین میگم ببخشید من کل پتو رو میکشم میگه نه بابا تو نبودی که فرشته کوچک کننده پتو اومده بود
خواستم بگم فرشته دندون که سهل فرشته کوچک کننده پتو هم داریم
تو اگه بگی کارخونه قند هم تو دلت آب شد من باور میکنم


اون فرشته فقط تو خونه های متاهلی پیدا میشه برای همینم من باهاش آشنا نیستم

کاترین سه‌شنبه 17 دی 1398 ساعت 15:18 http://onclouds.blogfa.com

خسته نباشی
برادرم که کلاس سومه از کتاب بیگ نیت خیلی خوشش میاد . هم خنده داره و هم به زبان ساده ترجمه شده .


ممنون از راهنماییت

رهآ سه‌شنبه 17 دی 1398 ساعت 15:20 http://Ra-ha.blog.ir

فرشته دندون خوش به حال مغز بادوم که همچین فرشته مهربونی داره

تو خودت یه فرشته و مادر مهربونی

رهآ سه‌شنبه 17 دی 1398 ساعت 17:00 http://Ra-ha.blog.ir

کامنتی ازت نداشتم تیلوجانم.
جز همین یکی که الان برام نوشتی :) :*

ای بابا
یه عالمه از پستت انگیزه گرفتم و چیز میز نوشتم
فدای سرت
دوباره میام برات مینویسم

سعید سه‌شنبه 17 دی 1398 ساعت 21:34 http://www.zowragh.blogfa.com

خوشا صبحی که او آید نشیند بر سر بالین
تو چشم از خواب بگشایی ببینی شاه شاهانی

فکر کن یه روز صبح با صدای پیامک آقای دکتر بیدار شی که برات نوشته در رو باز کن عزیزم من پشت درم
فک کننننننننننننننننننننننننننننننننن


حتی رویاش را قشنگه
ولی از این کارا بکنه احتمالا با آقای پدر کنتاکت پیدا میکنن
به نظرم یه کمی لطیف تر باید رویا پردازی کنیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد