روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

مبتلای توام و با خته ام دل به نگاهت....

سلام

روز و روزگارتون سلامت

امیدوارم هوای دلتون خوب باشه

باران دیروز باعث شده که امروز هوا خیلی خیلی بهتر و تمیز تر باشه


یه بافتنی دستم هست داره سال دومش هم تموم میشه

من هر وقت میخوام یه چیزی برای خودم ببافم اونقدر طولش میدم که در نهایت از چشمم میفته و وقتی تمام میشه میدمش به یکی دیگه

حالا حکایت این بلوز هم همین شده

وسطش هزارتا تیکه دیگه برای بقیه بافتم

بخصوص برای فسقلیا که وقتی دست بگیرم نهایت سه چهار روزه تمامش میکنم از بس ذوق دارم

حالا دیگه اون بلوز را تمام میکنم و میخوام بدمش به مامان

آخراش هست و دیدم اگه بخوام اون مدلی که مدل نظرم بوده را پیاده کنم میخوام دو سال دیگه طولش بدم ، این شد که دیگه جمع و جورش میکنم و بیخیالش میشم



صبح که میومدم دیدم بگونیای خوشگلم افتاده روی زمین

فکر کنم سرما زده بودش

من دیرم شده بود وقت نداشتم بهش رسیدگی کنم

ولی زنگ میزنم به مامان و میگم براش پلاستیک ببره و حسابی بچیچتش تا دیگه سرما نخوره

کاش برگرده به حال قبلش و حالش خوب بشه


دیشب خیلی خواب آلود خسته طور رفتم توی رختخواب

ساعت از 11 هم گذشته بود

و یک و ساعت چهل دقیقه پشت خط آقای دکتر بودم

دیگه واقعا عصبانی و کلافه شده بودم

بیخیال شدم و خوابیدم

نمیدونم چقدر گذشته بود که آقای دکتر زنگ زدند ، حسابی بد اخلاق و اخمو شده بودم

هرچی باهام حرف زدند سربالا جواب دادم و هرچی ناز خریدند فایده نداشت

خلاصه با بداخلاقی خداحافظی کردیم

بعدش دیدم بیخواب شدم و یه کمی که گذشت از بداخلاقی خودم پشیمون شدم

دوباره زنگ زدم و این بار ایشون در آستانه خواب بودند

یه کمی حرف زدیم و باز خداحافظی

یه کمی بعد دیدم باز زنگ زدند، حالا جفتمون بد خواب شده بودیم

و این تلفن بازی تا 4 صبح ادامه پیدا کرد

آخرش به صلح رسیدیم و همه مشکلات جهان عاشقی را حل کردیم و در نهایت خوابیدیم



پ ن 1: مغزبادوم دیروز عصر برام یه پیغام عشقولانه نوشته که : دلش خیلی برام تنگ شده


پ ن 2: فندوق کوچولو توی روز چندین بار تصویری میاد سراغم


پ ن 3: صبح قبل از اومدن دفتر ، باید یک بسته را میرسوندم به دست یکی از هم دانشگاهی های داداش که برسونه به دستشون

آدرس را از قبل برام مسیج کرده بود

وقتی رسیدم به آدرس کلی خندیدم

میدونید چرا؟

آدرس دو وجه داشت (مثل خیلی از موارد دیگه) میشد خیلی سرراست و نزدیک به من آدرس بده (با توجه به اینکه دقیقا جای دفتر و محل عبور من را میدونه)  میشد هم برای با کلاس تر بودن از یه خیابان شیک تر و دورتر بریم و دور بزنیم و کلی لقمه را دور سرمون بپیچونیم .... که مسلما اون خانم راه دوم را انتخاب کرده بود...


نظرات 10 + ارسال نظر
لیلی۱ یکشنبه 15 دی 1398 ساعت 09:31

گندم جانم منم پارسال انگار خوره بافتنی گرفته بودم اونقدر ارامش پیدا میکردم شبها خسته و کوفته تا دیر وقت بافتنی میبافتم اما امسال هرکاری میکنم حتی ی خط نمیتونم ببافم همچین ادم مودی هستم من

منم گاهی به یه کاری علاقه پیدا میکنم و هی پشت سر هم تکراری میکنم
بعد هم یهو دیگه دلم نمیخواد انجامش بدم
فکر کنم در همه آدمها همین شکلی باشه

لاندا یکشنبه 15 دی 1398 ساعت 09:38

تیلو من همش فکر می کنم چجوری تا 4 صبح بیداری و باز صبح زود میری سر کار؟

آدرس هم خیلی باحال بود. البته من همیشه میزنم تو گوگل مپ ببینم نزدیکترین مسیر کجاست که گول این آدما رو نخورم

خودمم از اینکه صبح سرساعت بیدار شدم تعجب کردم
میشه اسمش را گذاشت معجزه عشق؟؟؟؟
آدرس زیاد ازم دور نبود و برای همین چک نکردم
راست میگی باید خودم حواسم را جمع میکردم

الی یکشنبه 15 دی 1398 ساعت 10:29 http://elhamsculptor.blogsky.com/

عاشق این نوع صلح و تفاهمتون هستم


قربونتون برم با اون نگاه زیباتون

رسیدن یکشنبه 15 دی 1398 ساعت 11:11

روز تو هم به خیر و سلامتی و شادی

soly یکشنبه 15 دی 1398 ساعت 11:42

وووی بافتنی ... خیلی دوست دارم فقط ازپس شال و کلاه برمیام...

همونم عالیه
حرف نداره

ترنج یکشنبه 15 دی 1398 ساعت 12:06

اصن آدم وقتی با عشقش کنتاکت پیدا میکنه و با حالت ناراحتی میخوابه فرداش کسله اما اگه با عشق و خوشحالی خوابیده باشه حتی اگه ۴ صبح باشه، سرحال بیدار میشه.

عشق حس عجیبی هست
حالتهاش هم عجیبه

پیشاگ یکشنبه 15 دی 1398 ساعت 12:34 http://bojboji.blogfa.com/

عاشقی 4 صبح حالیش نمیشه
واسه همینه صب حتی سرحالتر هم بلکه پاشی
وای تیلو من اصلاااااا بافتنی دوس ندارم مردم و زنده شدم یه زیر یه رو رو یاد گرفتم

والا
عاشقی ساعت نمیفهمه
خودت را اذیت نکن
همه که نباید علایق مشابه داشته باشند
به کارهایی که دوست داری برس

انه یکشنبه 15 دی 1398 ساعت 15:22 http://manopezeshki69.blogsky.com

اخه دختر تو چقدر هنرمندی من اصلا بافتنی بلد نیستم هیچی مامانم که بچه بودیم برامون ژاکت و پلیور میبافت.مثلا من همش میگم مامان کاش تو خیاطی بلد بودی من نصف مشکلات زندگیم حل میشد حالا خودمم نه ها مامانم بلد باشه که من راحت باشم

هنرمند نیستم
در حدی که از مامانم یاد گرفتم و میبافم بلدم
دلم میخواد کلاسهاش را برم
وای خیاطی که عشقه
منم همیشه فکر میکنم اگه خیاطی بلد بودم نصف مشکلاتم حل میشد

فرشته یکشنبه 15 دی 1398 ساعت 19:05 http://femo.blogfa.com

دیروز قبل اینکه من بتونم تکون بخورم برف بارید تا صبح هم بارید وشد اون دلخوشی که نتونستم بهش برسم
هرسال برای پسرم شال کلاه می بافتم ولی امسال حاضری خریدم وکلی ناراحتم که چرا نمیبافن ولی عوضش استرس ندارم بس که پسرک بهانه میگرفت
به خاله بودنت غبطه میخورم حسابی کیفشو ببر

خوش به حالت
نشستی و رقص برف را تماشا کردی؟
ما اینجا زیاد برف نمیبینیم
اطراف میاد ولی خود اصفهان هیچ خبری از برف نیست
بافتنی حال آدم را خوب میکنه حداقل برای من اینطوریه

انه یکشنبه 15 دی 1398 ساعت 19:31 http://manopezeshki69.blogsky.com

من خیلی موقع لباس خریدن اذیت میشم خیلی سخت میپسندم چیزیو دلم میخواد ساده و شیک باشه لباسم که با این اوضاع مد و اینا اصلا سخت گیر میاد از یه طرفم با سایز لباسا مشکل دارم واقعا چرا فک نمیکنن یکی ریزه میزه تره یعنی هی میگم خوشبحال کسایی که دیگه سایز مشکلشون نیست سایز 36 لباس کمه خیلی کم


با خوندن پیامت دیدم که دنیا چه جای جالبی هست
لازمه لم بدی روی مبل راحتیت و از دور آدمها را نگاه کنی....
من زیاد مشکل پسند نیستم اما منم با سایز ها مشکل دارم فقط از اون ور بام ....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد