روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

عمرگران میگذره، خواهی نخواهی....

سلام

روزتون پر از حال خوب

بازم هوا آلوده ست

بازم ابرها اجازه ندادن آفتاب سرک بکشه

اما از باران هم خبری نیست

امروز حال دلم بهتره ،هرچند هنوز تمایلی به ارتباط با دنیای بیرون ندارم

دیشب آخر وقت ، وقتی داشتم جمع و جور میکردم که برم خونه ، خواهر زنگ زد و گفت که لوله آب گرم ماشین لباسشویشون ترکیده و آب کل خونشون را برداشته

اونم آب داغ!!!

گفت که با فندوق نمیتونه اونجا بمونه و داره میاد سمت دفتر من تا با هم بریم خونه ی ما!!!

فندوقکم حالش خیلی خیلی بهتره و از اونهمه بیماری جز اینکه خیلی لاغر شده و خیلی خیلی بی حال دیگه اثری نمونده

خلاصه که رفتیم خونه

کنتور آب یه مشکلی پیدا کرده بود باید میرفتم و کمک پدر میکردم برای حلش... یک ساعتی وقتمون اونجا گرفته شد

بعد هم یه طرحی برای جزیره ی آشپزخونه دادم که مجبور شدم با کابینت ساز و شیشه بر و نجار کلی حرف بزنم

اونقدر بی انرژی بودم که این حرف زدنها و ارتباط با بیرون واقعا برام نا نزاشته بود

نزدیکای ساعت یازده بود که مامان همه مون را دعوت کردن به چای خوشمزه ... کنارش هم برامون کیک خونگی گذاشته بودند

بعدش احساس کردم یه کمی حالم جا اومده

تصمیم گرفتم یه دوش کوچولو بگیرم بلکه حال بدم را بشوره ببره ،که جناب فندوق خان هم فهمید که خاله ش میخواد بره حمام و زودتر از من وسط حمام نشسته بود....

خلاصه دوش کوچولو تبدیل شد به یک ساعت آب بازی

وقتی اومدم بیرون دیدم آقای دکتر چندین مرتبه تماس گرفتند، نگران حالم بودند، چند روزی میشد فقط در حد چند کلمه حرف زده بودیم

این بود که دیشب گفتند حالا که حال حرف زدن نداری بیا بشین حرفای منو گوش بده... حال گوش کردن داری؟

و این گوش کردن حال دلم را خیلی خیلی عوض کرد

اولش اصلا تمایلی به شرکت در حرفها نداشتم ، فقط گوش دادم ولی آخرای مکالمه دیدم ناخودآگاه دارم حرف میزنم

شاید خاطره بازی هایی که ناخواسته با آقای دکتر واردش شده بودم هم بی تاثیر نبود

خلاصه که با یه حس سبکی و آرامش به خواب رفتم

فقط اونقدر دیر خوابیدم که صبح به زور بیدار شدم

و الان هم هر دو دقیقه دوتا خمیازه میکشم ... اما حل دلم بهتره



پ ن 1: آلودگی ها باعث یه گلو درد شدید در من شده

البته این چیز تازه ای نیست و همیشه همینطوری بوده

و فعلا با ماسک و آب میوه دارم باهاش مدارا میکنم


پ ن 2: مغزبادوم امروز هم دلش نمیخواست بره مدرسه

کلا چند روزی که نمیره به این نتیجه میرسه که میتونه مطالعات و تحقیقاتش را در خونه ادامه بده و هیچ نیازی به مدرسه نداره

تازه برای ادامه تحصیل در منزل روی مامان جان هم حساب میکنه(مامان جان بازنشسته فرهنگی هستند)


پ ن 3: دوست جانی که دیروز همه تلاشت را برای خوب شدن حال من کردی... ازت ممنونم


پ ن 4: دوست جانی که منو از بَری ، کاش میتونستم یه چای مهمونت کنم


پ ن 5: از تمام دوستای خوبم که با پیامهاشون ، تماسهاشون ، دلگرمیهاشون کنارم بوده و هستند بینهایت ممنونم


پ ن 6: آهای کسی که فکر میکنی با من قهر کردی ، من با هیچکس قهر نمیکنم

فقط توی دوستی روش خودم را دارم

خیلی وقته سعی کردم در چارچوبهایی که زندگیم را شیرین و دوست داشتنی میکنه زندگی کنم و از تلخی ها گریزانم


نظرات 9 + ارسال نظر
دل آرام دوشنبه 11 آذر 1398 ساعت 09:37

حموم با بچه ها خیلی می چسبه. از بس وروجکن. فندق چند وقتشه؟
ایشالا همیشه سلامت باشی.
جنس رابطه تون جالبه با آقای دکتر. خدا برای هم نگهتون داره

فندوق هم یکسال وبیست روز
ممنونم
چیش برات جالبه؟ به نظرت کدوم قسمتش عجیبه؟

مهدی دوشنبه 11 آذر 1398 ساعت 10:01

خداروشکر که حالتون بهتره خانم تیلو

سپاسگزارم

قلب من بدون نقاب دوشنبه 11 آذر 1398 ساعت 10:20 http://Daroneman.blig.ir

سلام بر تیلو جانم
خوشحالم حال دلت خوبه عزیزم
امیدوارم انرژی مثل قبل بشه به زودی

سلام بر دوست جان عزیزم
متشکرم

الی دوشنبه 11 آذر 1398 ساعت 10:54 http://elhamsculptor.blogsky.com/

چاییت رو بردار بیار شیراز که این روزا منم دلم چای میخواد از نوع ...
هواش هم خداروشکر هنوز اونقدر آلوده نیست

آخ آخ ... اگه میشد چی میشد...

لاندا دوشنبه 11 آذر 1398 ساعت 11:41

آخیش. مرسی که خودت بفکر خودتی و نذاشتی بمونی تو رخوت. کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من. باید بخوایم که خوب شیم

لاندای نازنینم میدونم که تو هم اینو خوب میدونی که زندگی را باید زندگی کنیم و دقیقا همین هست که گفتی... فقط خودمون میتونیم حالمون را خوب کنیم

سارا دوشنبه 11 آذر 1398 ساعت 13:04

چقدر خوبه که بهتری نگرانت بودم بزار یه اعتراف بهت بکنم با خوندنت حال دلی که ازش خبر داری خیلی بهتر میشه دلم گرم میشه به دوستی باهات


دلم را گرم کردی

بهامین دوشنبه 11 آذر 1398 ساعت 13:26

کاش یکم بارون بباره ،هوا اینروزا خیلی سنگینه.
ای جانم فندق واب بازی باهاش،حسابی کیف میده
پسته و فندق ماهم امروز نرفتن مدرسه کلا حسابی دارن کیف میکنن
حال دلت همیشه خوب تیلو جان‌مهربون

دیدی دعات چه زود مستجاب شد
ما اینجا نزدیک به یک هفته مدرسه های تعطیل بود

elham دوشنبه 11 آذر 1398 ساعت 16:06 http://http:nagoftehanadideha.persianblog.ir/

پسر من هم روزی ده بار میگه هوم اسکول بسیار فکر خوبیه و من که کلا تو مدرسه چیزی یاد نمیگیرم بشینم خونه و تو خونه مطالعاتم را پیگیری کنم. و چهارده سالشه. و خدا رو شکر که تو این مملکت هوم اسکول وجود نداره.


پس همه گیر هست این مساله

دل آرام چهارشنبه 13 آذر 1398 ساعت 11:47

رابطه های راه دور خیلی عمیق نمیشن و آدما رو راضی نگه نمی دارن و اختلافات توش خیلی زیاده

من در این مورد باهات هم نظر و هم عقیده نیستم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد