روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

تیلوتیلو چته؟؟؟؟

سلام

روزتون بخیر

امیدوارم یا این هوای آلوده را تجربه نکنید یا اگه مثل ما دارید تجربه میکنید ازش جون سالم به در ببرید


من که کلا با بحران روبرو شدم

ماسک میزنم ... فیلتر دار... بدون فیلتر.... اما انگار بی فایده ست ... سرگیجه های شدید ... گلودردی که حالا حسابی گسترده شده ... بی حالی ... بی حالی... بی حالی

شیر و عسل میخورم

انواع کلم را میخورم

مرکبات میخورم

هرکی هرچی تجویز میکنه میخورم... اما بی فایده

اینجا هوا برای نفس کشیدن کم شده ...


دیشب داداش یک عکس از یک دشت بزرگ و سرسبز در حومه ی سوییس را برام فرستاده و زیرش نوشته چی میخوای از زندگی؟؟؟؟

بعدش یک عکس از یک پیاده رو توی ایتالیا... این برگای پاییزیشون چطوری اینهمه قرمز و نارنجی و خوشرنگه؟

چرا برگهای پاییزی ما اینهمه زرده؟

بعدش به وابستگی های دلم نگاه میکنم ... چقدر به اینجا وابسته ام ... حتی به در و دیوار... کاش که مجبور نشم...

کاش هیچکس به کاری که دوست نداره مجبور نشه...


امروز دیگه خبری از گنجشک ها هم نبود... حتی اون دوتا زاغی کوچولو هم نبودند

امروز هم مدرسه ها تعطیل بود؟ خبر ندارم ، ولی هیچ بچه ای با کوله پشتی تو کوچه ندیدم

چشمام دنبال اون پسربچه های شیطون میگشت که اول صبح با کوله های بزرگتر از خودشون دنبال هم میدوند...

از جلوی یک دبستان دخترانه هم رد میشم... با مقنعه های سفید و مانتوهای آبی و چهارخونه.... دختربچه هایی که با مقنعه هاشون درگیرن... کیف های صورتی...

اما امروز کلا بچه مدرسه ای ندیدم.... خلوت هم بود ... سرویس مدرسه هم ندیدم...


من هیچوقت منتظر نمیشم کسی حال دلم را خوب کنه

من مدادم را برمیدارم و توی دفترچه ی کوچولوم یه چیزایی مینویسم

برگه های یادداشتم را برمیدارم و یه سری خط و نشون برای دلم میکشم... یه سری جایزه و هدیه هم براش معین میکنم

باهاش حرف میزنم

دعوا میکنم

قربون صدقه اش میرم

اما انگار این دفعه بی فایده است

چون حتی توضیحی برای این حال ندارم

حس میکنم دارم هذیان میگم

دیگه از راه که میرسم برای خودم دمنوش نمیزارم گوشه بخاری

حتی وقتی آقای دکتر ازم میپرسه که چم شده جوابی ندارم ...

حتی از حرف زدن با آقای دکتر هم طفره میرم... سعی میکنم کمتر با دنیای بیرونم در ارتباط باشم

یه چیزی در درونم داره عوض میشه

شاید دارم پوست میندازم و قراره بزرگتر بشم

شاید داره اون کربنهای درونم به الماس تبدیل میشه

دارم ریشه های تازه میزنم؟ دارم بال برای پرواز در میارم؟

اصلا نمیدونم قضیه چیه

ولی میدونم که نه برای خودم یادداشت نوشتم... نه به خودم وعده وعید دادم...

یه کمی از همه کس و همه چیز فاصله گرفتم و رفتم توی لاک خودم

دیشب للی و دانا میپرسیدند چی شده... ولی واقعا هیچی نشده

آقای دکتر از همه بیشتر درکم میکنن...

گفتند : آروم باش و بزار دلت آروم باشه... هروقت خواستی حرف بزن

بهم گفتند نگران هیچی نباشم... گفتند که همیشه کنارم میمانند... هوامو دارند... گفت حرف نزدن دلیل بیخبری مون از حال هم نیست

هروقت دلت خواست حرف بزن... فقط سکوت کردم...

دیشب آخر شب حتی نای حرف زدن باآقای دکتر را نداشتم ... به یک پیام شب بخیر بسنده کردم

پرسیدند: نمیخوای بهت زنگ بزنم... گفتم : نه

و خوابیدم...

یک نفس تا صبح

توی خواب انگار بیدار بودم و خیلی جاها سرک کشیدم ، شاید علت خستگی صبح هم همون بود

الان هم اومدم دفتر

قسمتی از کارهای دیروزم تلنبار شده روی کارهای امروزم

حالا دوباره دارم از برنامه روزانه عقب میمانم

یا باید یه کمی به خودم بیام و بیشتر کار کنم... یا باید گوشی را بردارم و یکی یکی کارهام را عقب و جلو کنم

نای برداشتن گوشی و تلفن زدن و سرو کله زدن با آدمها را ندارم

پس بهتره برم سرکار و تلاش کنم ببینم میتونم همه چیز را مرتب کنم

چرا نا برای ادامه ندارم... چرا کم آوردم؟؟؟







نظرات 10 + ارسال نظر
دل آرام یکشنبه 10 آذر 1398 ساعت 09:43

نمی تونی یه مدت از اصفهان دور بشی حالت بهتر بشه؟

میتونم
ولی شرایط روحیم طوریه که آمادگی هیچ تغییری را ندارم
دلم هیچی نمیخواد

soly یکشنبه 10 آذر 1398 ساعت 10:11 http://www.soly61.blogsky.com

عزیزم
شما بمب انرژی هستی
بخاطر آلودگی هواست که بی حوصله ای. اصلا به دلت بد نیاری هاا.مراقب سلامتیت باش.آلودگی تموم بشه همه چی درست میشه.با عزیزانت صحبت کن حال دلت خوب میشه تیلوی پرانرژی من.

ممنون نازنینم
بهم لطف داری
ولی انگار یهو ته کشیدم
انشاله که همینطوری باشه که میگی

الی یکشنبه 10 آذر 1398 ساعت 10:33 http://elhamsculptor.blogsky.com/

گاهی فشار مشکلات توی یک مقطعی ادم رو به این مرحله میرسونه که بعدش واکنش نشون میدی من الان حدود 1 ساله توی این وضع حرف نزدن و فرار از آدمام اولش عجیبه بعدش عادت میکنی ولی تو دختر سرحالی هستی و توانمند حتما از این حالت بیرون میای من بهت ایمان دارم دختر مهربان با انرژی پاییزی
یکمم به خودت و دلت و فکرت استراحت بده

الی دقیق فهمیدی چی میگم
نمیدونم از این حال بیرون میام یا نه
ولی میدونم که تمامی مسائل اطراف آنچنان روی من تاثیر بدی گذاشته که خیلی از پلهای پشت سرم را خراب کردم و در لاک تنهاییم چنان دارم فرو میرم که اگه همینطوری ادامه پیدا کنه غرق میشم

ترنج یکشنبه 10 آذر 1398 ساعت 10:59

من که تو خونه حبس میشم به خاطر آلودگی و حتی میترسم برم تو حیاط.
یه جمعه صبح واسه کاری رفتیم بیرون، اونقدر سرفه کردم که نارنج بیخیال شد برگشتیم.

من سرفه نمیکنم
چشمام درگیر میشه ... سوزش و آبریزش شدید
و گلوی متورمی که داره منو میکشه

قلب من بدون نقاب یکشنبه 10 آذر 1398 ساعت 11:25 http://Daroneman.blog.ir

من تازه رسیدم خونه تیلو
واقعا هوا بد بود
تمام قفسه سینم می سوزه

منم دچار این حس شدم
میدونی امید تو زندگی خیلی مهمه تیلو
شرایط بعضی زندگی ها با بقیه فرق میکنه
تا جای کسی نباشی نمی تونی درکش کنی
ولی برای خوب بودن...شاد بودن
باید ی چیزهایی تو زندگی باشه
حتی اگه شده ی دلیل برای خوب بودن و شاد بودن
من درکت میکنم تیلو

ممنونم که درکم میکنی
این حس برای همه قابل درک نیست
من از درد دیگران هم درد میکشم

الهام یکشنبه 10 آذر 1398 ساعت 11:27 https://im-safe-in-your-arms.blogsky.com/

سلام تیلو تیلوی عزیز.
خیلی خوب درک میکنم چه حالی داری. من یه وقتایی انقدر سرحالم که رو پا بند نیستم و یه وقتایی هم دقیقا حالی هستم که توصیف کردی...
خودت رو مجبور به کاری نکن. بذار این حال ازت عبور کنه و بره و حتما میره. فقط چیزایی از جنس خودش رو از وجودت برمیداره میبره... و بعد تیلوی سرحال تر و براق تر از قبل میشی.

سلام نازنینم
ممنونم که درکم میکنی
کاش همینطوری که میگی ازم عبور کنه

لاندا یکشنبه 10 آذر 1398 ساعت 11:29

الهی بگردم. یه کم بیا بغلم... به خودت و دلت سخت نگیر. وقت بده...
کاش مجبور نشیم... اما هر روز همه چیز بدتر میشه...

عزیزمی لاندای مهربون
کاش مجبور نشیم... کاش

رهآ یکشنبه 10 آذر 1398 ساعت 11:47 http://Ra-ha.blog.ir

تیلو حق داری گاهی خودت رها کنی و هیچی برات مهم نباشه و بی انگیزه زندگی کنی و تو لاک تنهایی خودت باشی ... ولی حق نداری این حال خیلی طولانیش کنی و همینجوری ادامه بدی.

تو دختر قوی و محکمی هستی. و من میدونم که تنها کسی که میتونه به خوب شدن این حالت کمک کنه خودتی!

مراقب خودت باش.

رها چه تلنگر خوبی
گاهی نباید هی ناز کسی که داره غر میزنه را بکشیم
و تو دقیقا به موقع بهم تلنگر زدی
به خودم وقت میدم... اما سعی میکنم زود خوب بشم

P یکشنبه 10 آذر 1398 ساعت 23:50

سلام بانوی مهربان
چرا دیدت ب مهاجرت منفیه؟ من تو پروسه ویزا افتادم و اگه برم تا چند سال نمیخام ب این خاورمیانه غمگینه خشنه پر دردو غصه برگردم. راستی سوییس خیلی سخت ویزا میده و عجیب گرونه.ولی شبیه گالری از بس زیبا و لاکچریه. سخت نگیر امیدت ب خدا

سلام به روی ماهت
امیدوارم هرجای این کره خاکی که زندگی میکنی قلبت پر از عشق و مهربونی باشه و تنت سلامت
من دیدم به مهاجرت اصلا منفی نیست، اما خودم رفتن را دوست ندارم
من اینجا ریشه ها و دلبستگی هایی دارم که توی چمدونم جا نمیشن ، برای همین میخوام بمونم، همیشه تفکرم این بوده که آسمون همه جا همین رنگه.، هرجای دنیا که زندگی کنی دردسرها و قوانین خاص اونجا را باید تحمل کنی
سوییس یکی از گزینه های داداش و زن داداش هست، گرون برای ما که ریال در آمد داریم هست برای خودشون معمولیه و البته زیبا... بی نهایت زیبا

هدی دوشنبه 11 آذر 1398 ساعت 11:50

سلام بر تیلوی دوست داشتنی خودم
ای بابا من که باورم نمیشه پست تیلومون ایقد دلگرفته باشه دوست گلم این نیز بگذرد
برایت بهترین ها رو از خدا میخام با یه عالم انرژی مثبت از راه دور برات فرستادم

سلام بر دوست عزیز
یه دوست قدیمی و وفادار و ماندگار
ببخش اگه ناراحتت کردم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد