روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

یادش به خیر

سلام و روز بخیر

دوستای خوبم چطورین

چقدر بعضیا عکسای خوشگل از پاییز میگیرن ...

چه عکسای خوشگل پاییزی از خودشون میگیرن...

چه پروفایلهای خوشگلی دارن

من که از اینهمه ذوق و سلیقه به وجد میام

بعضی ها هم شعرها و دل نوشته های خاص میزارن روی پروفایلشون و کلی دل آدم را قلقلک میدن

البته در این میان یه بعضیای دیگه ای هم وجود دارند که ما کاری به کارشون نداریم و میزاریم به حال خودشون باشن...



یه عالمه هسته سنجد جمع کرده بودم که هر کاری کردم سبز نشد... حتما قلقش فرق داشت و من بلد نبودم ... منم بردم همشون را ریختم توی باغچه ی جلوی دفتر

شاید دست طبیعت کار خودش را بکنه


من کلا از بدلیجات زیاد استفاده نمیکنم

هرچی هم بدلیجات دارم چیزهایی هست که دوست و آشنا بهم کادو دادند

خودم یه اخلاقی دارم حس میکنم پول دادن برای بدلیجات کار بیهوده ای هست و همیشه ترجیح میدم یه تکه کوچولو  هم که شده طلا بخرم

اما از بس که گوشواره گم کردم از گوشواره های استیل خیلی خیلی راضی هستم

چون دیگه اون نگرانی و دردسر گم شدن را نداره

و علی رغم اینکه من بیش از 6 تا گوشواره ی طلا تا حالا گم کرده اصلا گوشواره های بدلی را تا حالا گم نکردم ...

گوشم را بیشتر از یکی سوراخ کردم و برای همین با گوشواره زیاد سرو کار دارم 

دیروز مامان جان که رفته بودند بیرون برام یک جفت گوشواره ی استیل خوشگل خریده بودند...

حالا هرچی سرم را تکون میدم یه حس تازه را تجربه میکنم

و از این حال خوب خوشم میاد

جوراب نو هم برام همین حس را داره ... ازش خیلی خوشم میاد

اتفاقا مامان جان دیروز برام یه عالمه جوراب هم خریده بودند


امروز از صبح یاد اون زمانهایی افتادم که مادربزرگ زنده بودم و مامان سه شنبه ها بامن میومدند

میبردم میرسوندمشون و گاهی یه دیدار کوتاه هم با مادربزرگ داشتم

یادش بخیر... چقدر زود دنیا میگذره

حالا دیگه نه مادربزرگی اونجا هست ... نه پدربزرگی... و حتی اون خونه ی قدیمی پر از خاطره هم خراب شده ....

اگه در حوصله و توانتون بود براشون فاتحه بخونید ... انرژی خوب این دعا و فاتحه ها به زندگی خودمون و روزمرگیهای خودمون برمیگرده



پ ن 1: دیروز و پریروز چندین و چند تا دوست ازم التماس دعا داشتند... سعی کردم در حد وسعم دعا کنم

امروز صبح خبر اجابت شنیدم و چقدر ذوق کردم ... خدایا سپاس


پ ن 2: صبح دانا بهم زنگ زد و نیم ساعتی حرف زد...دلش میخواست آخر هفته را با من و للی بگذرونه

اما من برای آخر هفته برنامه دارم


پ ن 3: امروز از صبح سردم شده ...

بخاری هم روشنه

یعنی هوا سرد شده یا دارم سرما میخورم؟



نظرات 15 + ارسال نظر
soly سه‌شنبه 21 آبان 1398 ساعت 13:33 http://www.soly61.blogsky.com

اره واقعا بقول قدیمیا طلا هیچ وقت بی ارزش نمیشه .خیلیا کنارمون نیستن و منم غصه همشونو 5شنبه ها میخورم .خدا همه اموااتمونو بیامرزه .آمین. منو هم دعا کن تیلو جونم. همیشه از انرژی های مثبتت ازهمین راه دور استفاده میکنم. دعاهات هم همینطوره حتما. به گمانم حتما خدا دوس داره برای عزیزانمون آرزوها و دعاهای خوب انجام بدیم .

آمین به همه دعاهای قشنگت
انشاله که اجابت نزدیکه
باید دوباره شروع کنم با اون تسبیح متبرک برای همه ی دوستام صلوات بفرستم و دعابخونم
این کار خیلی حال خوبی بهم میداد

elham سه‌شنبه 21 آبان 1398 ساعت 16:00 https://im-safe-in-your-arms.blogsky.com/

سلام تیلو تیلو عزیز،
براشون فاتحه خوندم
آخر هفته خوش بگذره

سلام به روی ماهت
زیر خیلی از نوشته های وبلاگت دلم میخواد نظر بنویسم ...

امیر سه‌شنبه 21 آبان 1398 ساعت 16:27

سلام
پاییز است و هزار رنگ و هر رنگ هزار جلوه و با هر جلوه جاذب هزار نگاه و با هر نگاه ربایش یک قلب.
دوستی گفته بود پاییز همون بهار است که عاشق شده. حالا از کدام دید و کدام بعد این فرمایش را ارائه داده نمیدونم . اما اینو میدونم وقتی یه عاشق به پاییز بربخوره برق سه فاز نه تنها از کله اش بلکه از تک تک سلول هایش تراوش می کند.
الان بیمارستان گلستان اهواز هستم در عصری دلگیر و امدم عیادت بیماری از فامیل نزدیک که سکته مغزی کرده و حال مساعدی نداره از همه دوستان انتظار دارم برای شفای این بیمار و همه بیمارها دعا کنند و آیه امن یجیب را بخوانند.
انشالله که دوستان در پاییز هم بهاری باشند.

سلام و روزبخیر
خیلی وقته که سراغی نمیگیرید
انشاله که همیشه خوب باشید
دقت کردید بیشترین وقتی که یاد من میفتین وقتی هست که به بیمارستان رفتین؟
چرا؟
امیدوارم هرچی که هست همیشه شاد و سلامت باشید
یه نگاهی به پاییز و بهار بندازین معنی اون شعر را لمس میکنید
وقتی آدم عاشق میشه همچین تغییر میکنه... یک تغییر کاملا محسوس

elham سه‌شنبه 21 آبان 1398 ساعت 16:47

سلام مجدد، دلم سوخت که حرف هایی بوده و نشنده که بشنوم
بذار بگم چطور شد اومدم اینجا و حالابا علاقه همه پست هات رو میخونم، یک سال پیش اتفاقی اینجا رو خوندم و باورم نمیشد یه نفر هست که مثل خودم یه عزیز راه دور داره و همون دلتنگی های من رو تجربه میکنه، بعد از اون آرشیوتون رو شخم زدم و خواننده همیشگی و خاموش شدم،
اینجوری شد که یه غم دوست داشتنی باعث شد من شما رو مثل یه دوست بدونم همیشه، یه دوست که براش آرزوهای خوب دارم

واقعا
یعنی کسی اینجا را میخونه که این درد دوست داشتنی را میشناسه؟
چقدر خوب
وبلاگ نویسی هرچی نداشته باشه یه حس های عمیقی داره که من نمیتونم ازش بگذرم
راستش را بخوای شاید این حس دو طرف هست که منم هی میام وبلاگت و دوست دارم که بخونمت
خیلی وقتهایی حرفایی هست که دلم میخواد بگم... چیزایی که دلم میخواد بیشتر ازشون بگی... پس نگو که من و تو یه حس مشترک داریم...
بخصوص وقتهایی که از هل دارچین مینویسی
یا وقتهایی که با کلمات کوتاه جادو میکنی
وقتهایی که میان جملاتت بوی شعر می آید
رخوت اتاقت را حس میکنم و ...

قلب من بدون نقاب سه‌شنبه 21 آبان 1398 ساعت 18:00

منم بدلیجات استفاده نمی کنم و دوست ندارم
اون حس خوب طلا را به من نمیده
البته به سطح انرژی خودمون هم بستگی داره و باعث کشش بیشتر به سمت طلا میشه
عزیزم هوا سرد شده منم حس میکنم هوا سرد تر شده
تولدت چندم ابانه تیلو؟

البته من وقتی میبینم بقیه از چه اکسسوری های خوشگلی استفاده میکنند خیلی خوشم میاد
ولی برای خودم دوست ندارم
اره ... میبینی یهو چقدر زمستون شده ...
23 آبان

امیر چهارشنبه 22 آبان 1398 ساعت 04:35

با سلام
الان ساعت چهار و نیم صبح است و من هم کنار بیمارستان گلستان اهواز و در ماشین نشسته ام و هوا هم بس ناجوانمردانه سرد است.
گفتین اکثر موقع که در بیمارستان هستین یاد من می افتین . اخه در بیمارستان همه یا یاد بیماریشان هستند یا یاد دکتر. تو هم دکتری . دکتر قلب ها بعضی دکتر قند هستند اما تو دکتر قلبی و قلب هایی را ربودی ولی قلبت را هم کسی به گرو برده. قلب همه دوستان را بردی .و الان همه قلب ها مال توست. اما در عین حال قلب خود رادهم کسی دیگر برده . جالب است.
انشالله همه قلب ها طعم قند را زیر زبان داشته باشند.
انصافا خودم نمی دونم چی نوشتم و شما را نمیدونم از نوشته های من چیزی دستگیرتان شد یا نه.
حق یارتان

سلام
کاملا مشخصه خواب زده شدید
امیدوارم زیادی مزه قند ندید ... ممکنه دیابت بگیرید

آناهیتا چهارشنبه 22 آبان 1398 ساعت 07:26

همه را ول کن.اخرهفته را بگوووووو

فرشته چهارشنبه 22 آبان 1398 ساعت 09:29 http://femo.blogfa.com

من طلاهام رو هم نمیتونم استفاده کنم سوراخ گوشم داره از بین میره
اون بعضی ها که کاری بهشون نداری؟
آخر هفته خوبی داشته باشی

من عاشق طلا هستم... خیلی دوست دارم

رز چهارشنبه 22 آبان 1398 ساعت 14:28 http://mysky.blog.ir

سلام.
به به بوی قرار عاشقانه میاد

منم اصلا بدلیجات استفاده نمیکنم. اصلا دوست ندارم‌ تازه حساسیت هم دارم. ولی چند وقته یه گوشواره استیل گرد که ست گردنبند طلامه دلمو برده. ولی میترسم بخرم و حساسیت کنم.
طلای اون شکلی هم ندیدم.


سلام به روی ماهت
منم به شدت حساسیت دارم ... ولی این بدلیجات استیل حساسیت ایجاد نمیکنند
امتحانشون کن

رافائل پنج‌شنبه 23 آبان 1398 ساعت 07:35 http://raphaeletanha.blogsky.com

اولا که تولدت مبارک دختر آبانی مهربون.
دوما که الان که آخر هفته است و گفتی برنامه داری حدس میزنم قرار عاشقانه داری پس حسابی بهت خوش بگذره.
سوما که من هم طلا دوست دارم هم بدل ولی فقط گوشه ی کمدم موندن. یه گوشواره توی گوشمه و یه زنجیر توی گردنم و هیچ وقت عوض نمیشن. خواهرک همیشه میگه یه تنوع داشته باشی هم بد نیستا. ولی اکثرا بدلیجاتی که خوشم میاد و میخرمشون کادو میدم به دخترای اطرافم.

ممنونم رافی مهربونم
حدست کاملا درست بود
چه ایده خوبی... منم از این به بعد برای هدیه دادن بهش فکر میکنم

شهره پنج‌شنبه 23 آبان 1398 ساعت 07:40

سلام ای انرژی مثبت. روح رفتگان شاد یادشون گرامی. آره سرد شده یکم. آخی منم جوراب نو خیلی دوست دارم. مبارک باشن جوراب ها و گوشواره. منم دعا کن ممنون میشم

سلام به روی ماهت
پس اینا بین بیشترمون مشترک هست

رسیدن پنج‌شنبه 23 آبان 1398 ساعت 11:32

بخاری ما هنوز کولر میزنیم خاموش میکنیم میزنیم خاموش میکنیم
من تو خونه از گرما تا صبح میلولم. البته بیرون هوا کمی خنک شده اما نه اونجور

اوه اوه
اینجا دیگه کاملا زمستون شده ... شبها که یخ بندون هست

رهآ پنج‌شنبه 23 آبان 1398 ساعت 14:53 http://Ra-ha.blog.ir

تولدت مبارک دختر پاییز

بهنام پنج‌شنبه 23 آبان 1398 ساعت 23:22 http://harfehesabi.blogsky.com/

جالبه منم امروز خیلی دلم هوای مادربزرگم رو کرده بود
کاش میشد همین امروز برم تهران و ببینمش ولی خب دیگه.. روزگار پیچیده و پیچونده ما رو!
باز خوبه میتونی از بدلیجات استفاده کنی! ما که هرکی رو دیدیم میگه من به بدلیجات حساسیت دارم! :))) اینم شانس مایه!

اخیش
در اولین فرصت یه سری بهشون بزن... یک روزی حسرت اینکه یه سرکوچولو بزنی بهشون را میخوری
منم حساسیت دارم... به شدت هم حساسیت دارم ... ولی بدلیجات از جنس استیل حساسیت زا نیستند

طیبه جمعه 24 آبان 1398 ساعت 18:32 http://almasezendegi.mihanblog

سلام عزیزم
تیلوی مهربون من براش فاتحه خوندم روحشون شاد و برای مریض امیرآقا که کامنت گذاشته آرزوی سلامتی و دعا کردم
عزیزم هوا خیلی سرد شده.امشب اینجا قراره به صفر و زیر صفر هم برسه
مایعات گرم بخور همچنین لیموشیرین

سلام یه مامان مهربون
هر کلمه ت پراز مهربونیه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد