روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

بازم دیر شد

سلام

روزتون مثل امروز آفتابی و پر از حس خوب

از اول وقت امروز میخواستم یه پست بنویسم و یه عالمه حرف هم براش توی ذهنم داشتم

اما از وقتی وارد دفتر شدم ، هزار مدل کار های پیش بینی نشده ریخت روی سرم و هرچی تلاش کردم نشد که نشد...

الانم روی دور تند هستم ... ولی به خودم قول دادم کاری که دستم هست را تمام کنم و برای جایزه ی تلاش بی وقفه بیام اینجا و بنویسم....


دیشب دفتر بودم که تلفن زنگ خورد

گوشی را که برداشتم مغزبادوم بود که داشت از خونه ما زنگ میزد... گفت اومدم خونتون ... کی میای...

با شنیدن صداش بال در آوردم ... کارم را نیمه کاره رها کردم و راه افتادم

توی راه براش شیراز این بسته بندی های خوشگل کوچولو خریدم و کیک ، گفتم با خودش ببره مدرسه و یاد خاله ش بیفته...

دلتنگ بودیم ... هزاربار هم دیگه را بوسیدیم... میخواستن زود برن...چون باید صبح میرفت مدرسه ..

تو همون زمان کوتاه تند تند بازی میکردیم با هم ... حرف زدیم ... تند تند ...

بعد از اینکه رفتند، انگار پر از انرژی شده بودم ... با باباجان و مامان جان نشستیم پای بازی آمیرزا... دیشب اونقدر خندیدیم و شلوغ بازی در آوردیم که اصلا نفهمیدم کی اونهمه دیر وقت شد ... تا کارهای قبل از خواب را انجام بدم و برم توی رختخواب ساعت از 12 گذشت...

بعدم نیم ساعتی با آقای دکتر حرف زدیم ...

دیگه بیهوش شدم ...

صبح هم طبق معمول بطری آبم را مامان جان برام پر از تخم شربتی و گلاب کرده بودند... انار هم برام دون کرده بودند... سیب هم گذاشته بودند... ناهارم هم آماده

شتافتم به سمت کار....


دارم تلاش میکنم روی برنامه پیش برم ... دونه دونه کارها را تیک بزنم و لبخند گنده به خودم هدیه بدم




پ ن 1: آهای رفیق جان... نمیدونی پیامهای یهویی هر روزت چه حال خوبی به من هدیه میده

پ ن 2: برای خیلی ها دلتنگم و هر روز میخوام باهاشون تماس بگیرم و نمیرسم... روزها برای شما هم همینقدر کوتاه و زودگذر شده؟؟؟؟

پ ن 3: خواهرم یه خرید اینترنتی کرد و من بیشتر از قبل از خرید اینترنتی بدم اومد

پ ن 4: امروز مجبور شدم خودم (به زبان ساده، اصطلاحات کاری را همه شاید متوجه نشن) زباله دستگاه کپی را خالی کنم... یه دریای سیاه پودری...

پ ن 5: شکلات نعنایی های خوشمزه تو پاییز انگار بیشتر میچسبن... کلا تو پاییز همه چیز پررنگتره... رنگها... مزه ها... صداها...

نظرات 3 + ارسال نظر
لاندا یکشنبه 19 آبان 1398 ساعت 14:30

وای تیلو آمیرزا بازی با مامان و بابا یکی از بهترین حس های دنیاس. خیلی حال میده.

لابلای نوشته هات دیدم که شما هم این کار را میکنید اتفاقا همون موقع لبخند گنده زدم ولی نمیدونم چرا یادم رفت برات بنویسم

بهامین یکشنبه 19 آبان 1398 ساعت 14:33

سلام تیلو پر انرژی و مهربونم
خوبی؟
دلم‌تنگ شده واست

سلام بهامین نازنینم
دل به دل راه داره

الی یکشنبه 19 آبان 1398 ساعت 20:13 http://elhamsculptor.blogsky.

روزهای پاییزیت قشنگ دختر آبان
بازم پیشاپیش تولدت مبارک

همه روزهای عمرت زیبا و شاد
متشکرم از تبریکت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد