روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

بعد از تعطیلی یا قبل از تعطیلی؟

سلام

روزتون پر از حال خوب


پنجشنبه از صبح با خواهر و مغزبادوم زدیم بیرون

هوای عالی و آفتاب پاییزی به شدت دلبری میکرد

تولد فندوق کوچولوی ماتوی این هفته هست اما ما رفتیم پیشواز

به یه عالمه اسباب بازی فروشی سرزدیم و گزینه های زیادی را بررسی کردیم

بعد هم سه تایی راهی میدان امام شدیم

هوا عالی بود و حسابی گشتیم

برای فندوق کوچولو اسباب بازیهای خوشگل خریدیم

توی مسیر برگشت از طرف مامان جان و باباجان هم دوچرخه ی فسقلی خریدیم

برای پدرجان لباس خونه خریدم

برای مادرجان هم

و مدتها بود دلم شاهنامه به نثر میخواست ... اونم خریدم ...

علیرغم اینکه به خودم قول داده بودم تا تمام کتابهای نخونده کتابخونه را نخوندم دیگه کتاب نخرم ولی مردی به نام اوه را هم خریدم...

بعد هم با مغزبادوم همه را کادو پیچ کردیم


جمعه صبح زودتر از خواب بیدار شدم

اول بساط کیک را راه انداختم

بعد جارو برقی... تی .... گردگیری... همه جا را مرتب کردم

ساعت یازده دیگه حسابی هلاک بودم

کیک را با خامه کاور کردم و پریدم توی حمام

یه دوش حسابی

دیروز هر دوتا فسقلی خیلی خوشحال بودند و حسابی بازی کردند

کادوها را با فاصله و دونه دونه دادیم به فندوق و اون فسقلی حسابی کیف کرده بود

دور هم کیک خوردیم و خدا را شکر روز خوبی بود


 پ ن 1: نیم ساعتی هست که دارم سکسکه میکنم...

فکر کنم سالها بود که سکسکه نکرده بودم... اما یادمه آخرین بار (تقریبا ده سال پیش) حدود سه روز داشتم سکسکه میکردم و خیلی عذاب آور شده بود

وقتی شروع کردم به سکسکه چند دقیقه فقط خندیدم ... به نظرم خیلی خنده دار اومد

الانم همچنان دارم میخندم

امیدوارم از اون مدلهای کش دار و عذاب آور نباشه


پ ن 2: یکی از عکس های دیروز را گذاشتم جلوی چشمم و ذوق میکنم


پ ن 3: بابای مغزبادوم مدتی هست که رفته توی قیافه و ... دیروز اگه اونم بود مطمئنم شادی مغزبادومم تکمیل میشد

هیچوقت همه چیز تکمیل و بی نقص نمیشه

باید هنر زندگی کردن و لذت بردن از لحظه ها را بلد باشیم ... وگرنه همیشه موضوعی برای غصه خوردن هست


پ ن 4: دانه های انار مثل دونه های یاقوت توی ظرفم برق میزنند

من ثروتمندم تا زمانی که آدمهایی که دوستم دارند و دوستشان دارم در اطرافم هستند


پ ن 5: با آقای حرف میزدیم... در عرض نیم ساعت ، خندیدیم، گریه کردیم، قربون صدقه هم رفتیم، به هم غر زدیم و مطمئن شدیم که هنوزم که هنوزه در کنار هم پررنگ ترین احساسات را میتونیم تجربه کنیم

نظرات 11 + ارسال نظر
لاندا شنبه 11 آبان 1398 ساعت 10:48

وای وای تولدش مبارک فسقلی. خوش به حالش که خاله ای مثل تو داره.
ماشالله زرنگ همه کارا رو خودت کردی. کیک خونگی خامه دار هم که عالیه. بنده هنوز منتظر عکسای این چنینی می باشم
سکسکه خنده آور
عشقتون پررنگ تر تر تر شه همیشه

عزیزدلمی لاندای مهربان
حالا فکر نکن معجزه کردما... ولی تلاشم را کردم و از اینکه شادی را به عزیزانم هدیه میکنم خیلی خوشحالم

نل شنبه 11 آبان 1398 ساعت 11:03

چه خوبه که مینویسی دوباره..ممنون که هستی

خودمم خیلی خوشحالم

الی شنبه 11 آبان 1398 ساعت 11:13 http://elhamsculptor.blogsky.com/

تولدت فتدوقتون مبارک
همیشه شاد باشن


مرسی الی جانم

شیما شنبه 11 آبان 1398 ساعت 11:49 http://Lusymay

تولد فندوق خان مبارک .
عشقتون پایدار .


ممنون عزیزدلم

هدی شنبه 11 آبان 1398 ساعت 12:13

سلام بر تیلوی مهربون دوست داشتنی و بهترین خاله دنیا من سطر سطر رو که می نویسی مجسم میکنم
تولد فندوق عزیزم مبارک باشه انشالله بهترینها نصیبش بشه
اشکال نداره پدر مغز بادوم چی شد ای بابا همون که رفتن کربلا
اخه چرا دامادها اینجورین درک میکنم
عشقتان مستدام گلی خانوم


سلام عزیزدلم
چقدر خوبه داشتن دوستایی مثل شما
والا منم نمیدونم چرا اینطورین...
الهی آمین
همیشه به یادتم

سارا شنبه 11 آبان 1398 ساعت 12:20

تیلو جانم شاید باورت نشه پاراگراف اخرت همین احساسات پررنگ هنوز با وجود ۸ سال دوری شامل من و رضا میشه با همه دلخوریها با همه رسمی حرف زدنامون با همه دلتنگیها و دوری ها شاید دلیل اینکه من موندم همینه
انگار خدا ما رو افریده که نتونیم با هم بد باشیم نتونیم از هم متنفر باشیم ..نمیدونم


عشق یک معجزه ی عجیبه
گاهی با خیلی حس های دیگه اشتباه گرفته میشه و گاهی به اشتباه به احساسات برچسب عشق زده میشه، اما عشق واقعی حال عجیبه... به نظرم عاشقی کار آسونی نیست ، دل حالی که بهترین حال عالم هست...

قلب من بدون نقاب شنبه 11 آبان 1398 ساعت 12:35

تولد جیگر خاله مبارک باشه
چقدر روز جمعه عالی بوده کنار خانواده
مردها همیشه تو قیافه هستن
عزیزم سکسکه انشالله زود بره

راستش خوشگلم من خیلی اومدم اینجا و دیدم نیستی
فکر نمی کردم برگشته باشی
گفتم که از کامنت ها تو وبلاگ های دیگه فهمیدم برگشتی
منظورم از بی معرفت این بود که چرا نبودی و ننوشتی این مدت نه اینکه چرا برای من کامنت نداشتی
منظورم رو بد نوشتم احتمالا که اینطور برداشت شد
باید کامل می نوشتم ببخشید

عزیزدلم ... اولا بایدبگم که خیلی خیلی به یادت هستم
همیشه تو روزمرگیها چیزی پیش میاد که یادت بیفتم
بخصوص وقت هایی که بیرون لابلای آدمها دنبالت میگردم....

هرطوری که نوشته باشی خوب نوشتی... منم توضیح دادم که بدونی به یادتم و حتی اگه بی صدا حواسم بهت هست

نون سین شنبه 11 آبان 1398 ساعت 13:10 http://free-like-a-bird.blogsky.com

تولدش مبارک باشه:) چه خوب که متولد شد:)
اقا من تشویقت کنم مردی به نام اوه رو بخونی:) داستانش مربوط به سوئد و تقابل فرهنگ سوئد و فرهنگ ایرانی میشه ... البته چیزای دیگم داره ولی بهرحال ... بخونش اقا بخونش:) خیلی خوبه!
خیلی درک میکنم حالی که با اقای دکتر تجربه میکنی و ازش حرف میزنی رو ... عشقتون مانا :)


ممنونم
حتما میخونمش
مرسی از توضیحت
چقدر خوشحالم که عشق را درک میکنی

زهرا شنبه 11 آبان 1398 ساعت 13:36

مردی به نام اوه عالیه حتما بخون.من خیلی دوسش داشتم

از بس بچه های وبلاگستان ازش تعریف کرده بودند خریدمش

رهآ شنبه 11 آبان 1398 ساعت 15:33

تولدش مبارک
خوش به حال دو تا جوجه ها که خاله خوش ذوق و رنگی رنگی مث تو دارن

عزیزمی
شماها به من لطف دارین
میدونم که شماها در جایگاه خودتون ، بین عزیزانتون ، هرکدوم ستاره های پر نوری هستید

فرشته شنبه 11 آبان 1398 ساعت 16:29 http://femo.blogfa.com

چقدر خوب دارین به قضیه ناراحتی بابای مغزبادوم نگاه میکنین واقعا هم هیچ وقت همه چی کامل نیست
تولدشون مبارک انشالله صد ساله بشن

فرشته ی نازننیم
زندگی یک مهارت هست که باید بیاموزیم
میتونیم غصه بخوریم و کمبودها را پررنگ ببنیم... میتونیم هم ساده تر و شادتر زندگی کنیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد