روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

خلوت تر شدم

سلام

روزتون پر برکت

روزگارتون پر از حال خوش


از صبح روی دور تند کار کردم و به خودم قول دادم که هرطور که شده امروز یک پست به خودم جایزه بدم

بیام و بنویسم و چشمام هی برق بزنه

پر شدم از کلمه

لبریز از حرف


دیشب با یکی از بهترین دوستام یه کمی حرف زدیم و چت کردیم و حس کردم یه عالمه پر انرژی شدم ... برای همین به خودم قول دادم که کم کم نوشتن را شروع کنم... یکی یکی برم سراغ دوستام ... با کسایی که دلم براشون تنگ شده تماس بگیرم ... پیغامهای خوشگل بنویسم ... عکس های خوب بگیرم ...


دلم برای تیلوتیلوی پر از شروشور تنگ شده

اما عوضش الان تیلویی هستم که داره یه عالمه کار را همزمان به بهترین شکل هندل میکنه... و از روند کارش راضیه


شماها خوب میدونید که من عاشق فصل ها و رنگها و لحظه هام

و حالا رسیدیم به پاییز عاشقی... و پاییز عاشقی رسیده به آبان... آبان ماه منه... ماهی که توش متولد شدم

صبح که بیدار شدم اولین کاری که کردم توی گروه خانوادگی یه تبریک بلند و بالا برای آبان نوشتم

من و خواهر (مامان مغزبادوم) و فندوق متولد آبان هستیم...


هوا که عالیه... اما دفتر من موقعیت مکانیش طوریه از از اول مهر خیلی خنک هست... برعکسش تابستان خیلی گرم هست

و این یعنی حالا دیگه حسابی یخ شده و بعضی وقتا حس میکنم دستام یخ زده ... پا میشم و یه کمی ورجه ورجه میکنم و دوباره برمیگردم پشت میز کارم


خیلی کم لباس پاییزی دارم و پوشیدن لباس تکراری در روزهای هفته کلافه م میکنه... البته نمیدونم چقدر تجربه اینو دارین که ساعتهای زیادی سرکار باشید... من تقریبا از 7 صبح تا 8 شب یکسره سرکارم... و پوشیدن لباس تکراری خیلی خیلی خسته ام میکنه... حتی نمیتونم کفش تکراری پشت سرهم بپوشم... حالا نه که هزار جفت کفش برای سرکار داشته باشم... اما باید یک روز دو روز یکبار کفش و لباسام را کامل عوض کنم، والا کسل میشم





پ ن 1: من آدم رفتن نیستم... رفتن به معنی گذاشتن و گذشتن... حالا این رفتن از هر نوعی که میخواد باشه...

اگه آدم رفتن بودم توی این پاییز خیلی چیزها عوض میشد.... اما میدونین...کسی که یکبار به رفتن فکر کرد، این فکر عین صدای  ناقوس تو مغزش هی تکرار میشه

خیلی مراقب باشید به آدمی لبریز شده تلنگر نزنید....


پ ن 2: همچنان عادت آب خوردن را دارم دنبال میکنم


پ ن 3: انار این روزها مهمون هر روزه ی میز من هست... انار و گلپر و آویشن... مزه هایی معجزه میکنند


پ ن 3: پدرجان از باغچه برام گل چیدن... دلم از دیدن مهربونیشون ضعف میره


پ ن 4: یکی از دوستام یک پیام زیبا برام فرستاد ، منم فرستادم برای مادرجان ، اونقدر جوابشون زیبا و عاشقانه بود که دلم لرزید... اشکم در اومد

خدا همه ی پدرمادرها را سلامت نگه داره و اونایی که بین ما نیستند را بیامرزه....


پ ن 5: باید این پاییز و زمستان همه کتابهای نخوانده کتابخونه م را بخونم

میخوام برای بهار به خودم یک عالمه کتاب هدیه بدم


پ ن 6: مستر هورس را یادتون هست؟ چند روز پیش اومده بهم سر بزنه...بعد از حدود یک سال و نیم

نمیدونم از شدت تنهایی و حس غمگینی که داشتم اینهمه از دیدنش خوشحال شدم یا ....


پ ن 7: آقای مزاحم را یادتون هست؟ دیشب اومده بهم سر بزنه...بعد از حدود سه سال

از دیدن اون هم خوشحال شدم ... فارغ از جنسیت ، انگار یه دوست قدیمی را دیده باشی... چند دقیقه ای گپ زدیم ... اما خیلی شلوغ بودم و وقت نداشتم و اون هم اینو دید و زود خداحافظی کرد و رفت


پ ن 8: آقای جم را یادتون هست؟ یک خواستگار قدیمی... بعد از حدود 7 سال چند شب پیش، وقتی داشتم در دفتر را میبستم که برم سمت خونه یهو از راه رسید

نمیدونم اتفاقی منو دید یا واقعا برای دیدن من اومده بود... چون اصلا آدرس این دفتر منو نداشت و من از بعد از دفتر قدیم دیگه باهاش هیچ تماسی نداشتم... ولی اونقدر بدخلق و خسته بودم که حتی نای یک مکث هم نداشتم... بعد از سلام و احوال بهش گفتم اصلا وقت ندارم و باید برم... خیلی ساده و بدون هیچ کم و زیادی خداحافظی کردم و رفتم سمت خونه....

نظرات 8 + ارسال نظر
گلشنتو بلد چهارشنبه 1 آبان 1398 ساعت 18:59

تو بلد نیستی زن اینا بشی ، بفرس من خودم زنشون میشم گناه دارن بندگان خدا

سعید چهارشنبه 1 آبان 1398 ساعت 20:39 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دختر عموی جان
خوبی؟
خدا قوت
خانواده ی گلت خوبن؟
کاش منم آدرس دفترتو داشتم یهو میومدم بهت سر میزدم
میدونم دیدن یه دوست قدیمی بعد از مدت ها چه حس خوبی داره
راستی آبان مبارررررررررررک
تولدت مباااااااااااارررررررررررررررککککککککککککککک
امیدوارم هر جا که هستی در بهترین حالت باشی

سلام بر پسرعموی خودم
شما امر بفرمایید تا آدرس بدم خدمتتون

نل پنج‌شنبه 2 آبان 1398 ساعت 00:11

سلام تیلویی
خوبی؟
اتفاقا این هفته میگفتم با تیلو حرف نزدممم و بفکرت بودم
امروز هم با یکی از دوستهام کلی ازت یاد کردم

ی چیزی شده که مطمینم اگر میخاستی مینوشتی..فقط برام دعا میکنم بهترین اتفاق باشه برات

سلام به روی ماهت
چقدر عادت دارم به حرف زدن باهات و شنیدن صدات و دیدن سوپرایزهای کوچیک و بزرگت...

ریحانه پنج‌شنبه 2 آبان 1398 ساعت 02:19

منم اهل رفتن نیستم. ولی میدونم گاهی رفتن لازمه.
بهترین ها را برات ارزومندم :***


گاهی صلاح در رفتن هست
ولی من موندن را انتخاب کردم و از انتخابم راضی هستم

فرشته پنج‌شنبه 2 آبان 1398 ساعت 08:19 http://femo.blogfa.com

دلم برات تنگ شده

دل به دل راه داره
دلتنگی همیشه یه حس دو طرفه است

soly پنج‌شنبه 2 آبان 1398 ساعت 08:24 http://www.soly61.blogsky.com

تولد آبان ماهی عزیزم مبارک
مواظب خوبی های خودت باش تیلو جونم...

ممنونم سولماز نازنینم

فرساد پنج‌شنبه 2 آبان 1398 ساعت 12:01

سلام خوشحالم دوباره مینویسید
توجه داشته باشید هر وقت به رفتن فکر میکنید

یک رابطه قدیمی ترک کردن،به هر دو طرف آسیب میرسونه

من زمانی برای یار قدیمی کم رنگ شدم که بیشتر درگیر کار بودم،
و یار قدیمی یاد همسر سابق و بچه اش افتاد
اما من داشتم برای هردویمان تلاش میکردم پولدار بشم!!

سلام
دقیقا میفهمم چی میگی
ولی من همیشه به آقای دکتر هم گوشزد کردم و البته به خودم که یک رابطه در هرحالی نیاز به نگهداری داره... مثل یک گل ... اگه بی توجهی کنی و ریشه آسیب ببینه دیگه نمیشه ترمیمش کرد...

صحرا پنج‌شنبه 2 آبان 1398 ساعت 17:37

حال دلت خوب باشه همیشه گندم عزیز. امیدوارم زودتر به روزانه نویسی برگردی، اینجا بدون تو صفا نداره


صحرای نازنینم
همیشه در گوشه ی قلبم جاداری و به یادت هستم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد