روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

,وفای به عهد تیلویی

سلام

صبح جمعتون پر از شادی و حال خوب


امروز خواب موندم و دیر رسیدم

ولی به خودم گفتم اول از همه وبلاگ را به روز کن و بعد برو سر کار و مشغله هات....

اخه دلم برای همتون تنگ شده

تک تک وبلاگهاتون را با گوشی میخونم ... ریز ریز و آروم آروم ... لابلای کارها... گاهی غصه میخورم ... گاهی لبخند میزنم... گاهی ته دلم قند آب میشه ... ولی خلاصه دورادور و کمرنگ هستتتتتم...


روزهام اونقدر روی دور تند هستند که نمیفهمم کی روز میشه کی شب

خواب شبهام با اینکه حدود 8 ساعت هست ولی برای تن خسته م کمه ...

صبح که میشه خوردنی های رنگارنگی که مامان برام درست کردند را بر میدارم

از میوه ها و مغزیجات گرفته تا بطری آبم که پر از عرقیجات و تخم شربتی و خاکشیر میشه...

یه لیست بلند و بالا مینویسم و تا شب که میخوام برم به زور میتونم نصفش را تیک بزنم... دوباره فردا صبح روز از نو روزی از نو...

خدا بزرگه

بالاخره روزهای شلوغ و ریتم هیجان انگیز و تند هم قسمتی از زندگی هست که من خیلی خیلی دوستش دارم


این روزهای آخر تابستان را حسابی کیف میکنید؟

هوایی که هوایی شده بین تابستان و پاییز... یه دل دل قشنگ... یه حال خوب


مغزبادوم داره آماده میشه برای مدرسه

با یه ذوق و شوق و هیجان خوب.... البته لابلای حال خوب و ذوق کردنا یه کمی غرغر هم میکنه و از اینکه نمیخواد صبحهای زود پاشه بره مدرسه و هر روز بره و ... هم میگه

اما ... آروم آروم داره بزرگ و خانوم میشه

لباسهاش ... کفشاش... دفتر و کتاباش...کیف خوشرنگش... همه را مرتب گذاشته یه گوشه و یه عکس فانتزی گرفته ..

اول از اینکه حالا دیگه اینقدر بزرگ شده که برام عکسهای خوشگل میگیره ته دلم قند آب میشه

بعدش از اینکه وسایلش را میبینم و بزرگتر شدنش را ... بعدترش هم از اینکه اینهمه به جزئیات ِ زیبا توجه کرده

وسط هفته مدرسه شون کتابهاش را داده بود ... آورد همه کتابهاش را براش فنر زدم ... با طلق های رنگی رنگی... هر کدوم یک رنگ

برعکس خیلی از بچه ها و والدینی که این روزها ترجیح میدن همه چیز یک رنگ و یک دست و بی رنگ باشه

من دوست دارم دنیای مغزبادوم رنگی رنگی و شاد باشه... خودش هم همین را دوست داره...

برای کلاس دومی شدنش ، براش یک ظرف غذای خوشگل و سبک هدیه خریدم ... یه چیزی که بتونه هر روز میوه ها و مغزیجات و خوردنیهاش را راحت با خودش ببره

امروز هم آخر وقت یه سر میزنم به سوپر مارکت سرراهم ... میخوام چند تا خوردنی که دوست داره برای روزهای اولش بخرم ...

من هنوز به معجزه ی محبت های کوچولوکوچولو اعتقاد دارم


قندوق کوچولو هم درگیر در آوردن دندان هست

این روزها حسابی شیطون شده و حسابی نگهداریش سخت

داره سعی میکنه راه بره و همه چیز را امتحان کنه... بدون توجه هرچیزی که دم دستش باشه را میگیره و در یک چشم بهم زده میکشه به سمت خودش

توی روروک ش راه میره و حسابی از این کار کیف میکنه (ما هم عین خیلی از شماها از معایب و مزایای روروک خبر داریم)

خواهرم یک فیلم کوتاه از این دویدنهای پر از هیجان و برداشتن وسایل گنده تر از خودش گرفته بود که توی گروه حسابی همه را به هیجان آورد

همون فیلم را برای آقای دکتر هم فرستادم و ایشون هم حسابی خندیدن

خلاصه که این کوچولوهای قند عسل همچنان سوژه ی شیرین خانواده هستند

هرچند تلخی ها سرجای خودشون باقیند و ما امیدوار....


هنوز درگیر قصه ی زمین خوردن پدر هستیم

ام آر آی انجام شد و منتظر ریپورتش هستیم

توکل برخدا


این هفته پدرکارگر گرفتند و حسابی به باغچه رسیدگی کردند

حرس هایی که باید توی این فصل انجام میشد ... کشت و کار... آماده کردن زمین های کوچولو کوچولوی سیفی جات و ...

یه عالمه سنجد داشتیم ... سنجدهای خوشمزه ای که این روزها مهمان میز کار منم هستند

و البته عناب... به مقدار کمتر

انگورها آروم آروم دارن جشن مزه و رنگشون را به پایان میبرن و ما منتظر رسیدن پاییز و انارهای ملس باغچه هستیم



حرف زیاد دارم ولی وقتم اجازه نمیده

منتظرم این چند هفته بگذره و به روزانه نویسی برگردم

باهاتون حرف بزنم و باهام حرف بزنید

دلتنگ تک تک تون هستم


نظرات 18 + ارسال نظر
رهآ جمعه 29 شهریور 1398 ساعت 14:35 http://Ra-ha.blog.ir

چه خوبه که دخترک هشت ساله تون انقدر رنگی رنگی. من فکر میکنم بودن تو کنارش، برای این همه ذوق و زنگی رنگی بودن و دیدن جزئیات بی دلیل نیست :)

ان شالله خواهرت رنگ آرامش و خوشی و لذت رو خیلی زود ببینه.

تیلو سنجدها رو میفروشین؟ یا فقط برای مصرف شخصی خودتون هست؟

رهآ جمعه 29 شهریور 1398 ساعت 14:37 http://Ra-ha.blog.ir

راستی!
نگفتی آخرین جمعه تابستون :)
همیشه آخرین ها رو یادآوری میکردی.

ریحانه جمعه 29 شهریور 1398 ساعت 16:04

تیلو جان حتما عکس ام آر ای رو پیش یه دکتر خوب ببرین. پدر شوهر من چند ماه پیش اینطور شدن. دکتر متخصص عکس رو دید و گفت هیچیش نیست. این بنده خدا هم درد شدید. دو ماه فقط تو تخت افتاده بود
بعد بردن عکس رو پیش خادم (نزدیک پل بزرگمهر) تا دید گفت این شکسته.
خلاصه دوماه الکی اون بنده خدا زجر کشیده بود.

قلب من بدون نقاب جمعه 29 شهریور 1398 ساعت 18:28 http://daroneman.blog.ir

امیدورام کارها تند تند پیش بره و زودتر بیای پیش ما
کارت پر برکت باشه تیلو جانم

الهی آمین
متشکرم نازنینم

بهامین شنبه 30 شهریور 1398 ساعت 02:34

سلام تیلو جانم
خوبی؟
دلتنگت هستم
ای جانم مغزه بادوم ،فندق و پسته امسال میرن پیش ۱ و خیلی هردو ذوق دارن
ان شالله پدرتون سلامت باشن و جواب ام ار ای هم خوب و عالیه

روزای اخر تابستونی خوبی داشته باشی عزیزم

لاندا شنبه 30 شهریور 1398 ساعت 08:46

پستت مثل همیشه پر از حس های خوب کوچولو کوچولو
این مهر زودتر بیاد و رد شه، سر تیلو خلوت شه یه کم
چقدر ذوق داره بچه مدرسه ای داشتن

عزیزمی لاندای مهربان

رسیدن شنبه 30 شهریور 1398 ساعت 09:32

سلام عزیزم خوبی. خوش به حال این کوچولو ها که خاله ای مثل تو دارن . من عاشق فنر کردن کتاب هام هستم .
چند فنر میزنی
پدر چرا اینطور شدن . امیدوارم مشکل حاد نباشه و بهبود پیدا کنن .
تو باشی یا نباشی عزیزی .
انشاءالله کارات به خوبی پیش بره

soly شنبه 30 شهریور 1398 ساعت 10:32 http://www.soly61.blogsky.com

سلام عزیزم
ان شالاه خدا به پدر عزیزت صحت و سلامت دوباره عطا کنه و خودتم همیش شاد و خندون و پرانرژی باشه تیلو جونم.

الهام شنبه 30 شهریور 1398 ساعت 10:50

سلام، خداقوت. روزهای بهتر در راهن

گندم شنبه 30 شهریور 1398 ساعت 12:08 http://40week.blogfa.com

سلام
وای از این کوچولوها این برداشتن چیزهای سنگین تر از خودشون یک اعتماد به نفسی براشون میاره که خیلی دوست دارند . دختر کوپولوی منم همینطوره
خیلی وقت به شما سر نزده بودم شاد باشید و با قدرت ادامه بدید.
این آدرس وبلاگی هست که برای دختر کوچولوم می نویسم .

هدی شنبه 30 شهریور 1398 ساعت 12:36

سلام بر تیلو جونم خوبی عزیزم اره دیگه مهر داره میاد امسال منم دخترم پیش دبستانی میره فردا برا جشن سالن دعوت شدیم من مرخصی رو گرفتم حسابی بهش خوش بگذره اتفاقن من هم رنگ رنگی دوست دارم همه چی رو صورتی گرفته انشاالل برا همه سال تحصیلی خوبی باشه
نگران پدرتون بودم انشالله بلا به دور باشه
برا دندون فندوق موقعی که هستی میخاست دندون بیرون بیاره یه ژل خوراک بود از داروخونه میگرفتم میزدیم دندونش خیلی عالیه مارک ژل کین بی بی بود به لثه کودک به کاهش درد و التهاب و آرامش شیرخوار کمک می کند

Reyhane R یکشنبه 31 شهریور 1398 ساعت 01:17

منتظر بازگشت غرور آمیزت به روزانه نویسی هستیم.

سعید یکشنبه 31 شهریور 1398 ساعت 09:33 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دختر عموی ماه
خوبی؟
پاییزت مبارک
خدا قوت از ته دل
همه مطلبتو قشنگ خوندم
مثل همیشه قشنگ و ساده بود و منم مثل همیشه از خوندنش لذت بردم
ناردونه یه شعر خونده روز اول که از مهد برگشته
یه جوری خونده که من هر چی دقت می کنم چیزی نمیفهمم
برای پدرجان آرزوی سلامتی دارم
برای خودتم آرزوی موفقیت
مواظب خودت باش
و من

نسترن دوشنبه 1 مهر 1398 ساعت 16:22 http://above-sky.blogfa.com

هم خوشحالم بخاطر کار سرت شلوغه ،هم ناراحت از نبودت... بد عادتمون کردی رف :(

نل چهارشنبه 3 مهر 1398 ساعت 10:56

تیلو سلام

وبلاگیسم شنیدی؟

مریضیش اینطوریه که صاحب وبلاگ میگه جمعه به جمعه مینویسم.بعد تو هرروز دوبار وبلاگشو باز‌میکنی

ایشالا کارهات پر از برکت باشه و حسابی سرحال و با نشاط باشی

امیر چهارشنبه 3 مهر 1398 ساعت 18:08

باز امد بوی ماه مدرسه
بوی بازی های راه مدرسه
این شعر قیصر امین پور این روزا سخت روان ها را متحول می کند و به مدرسه می برد و یاد اور گچ و تخته سیاه و خانم معلم می شود . طبیعت هم در این وقت هزار رنگ می شود و هزار جلوه می نماید
با صد جلوه برون آمدی که من
با صد دیده تماشا کنم ترا
فصل سحرخیزی و رونق مغازه های نوشت افزار و کیف و کفش است . لباس های یک دست و متحد الشکل دانش اموزان امید را در دل ها بیشتر می کند و انسان را به دوران کودکی می برد و نوستالژی زیبایی را رقم می زند
انشالله که در همه مراحل زندگی موفق باشی و باز هم روزانه نویسی را از سر بگیری و ....

سعید چهارشنبه 3 مهر 1398 ساعت 18:15 http://www.zowragh.blogfa.com

روح سحری ناز دمیدن داری
همچون غزلی تازه شنیدن داری
ای قصه ی روز های من بودم و تو
انقدر ندیدمت که دیدن داری

الی دوشنبه 8 مهر 1398 ساعت 09:23 http://elhamsculptor.blogsky.com/

پاییزت مبارک دوست عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد