روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

زندگی با طعم های مختلف

خانم همسایه برام یک بسته کلوچه گردویی بزرگ خیلی خوشمزه و زرشک آورده

میگه رفته بودیم شمال مسافرت ، به یادتون بودیم...

لبخند میزنم و ازش میخوام که اجازه بده فقط یه دونه کلوچه ها را بردارم و بقیه را قبول نکنم....

با اصرار میگه که باید همش را قبول کنم و با کلی عشق اینا را برام خریده

البته هفته قبل پدرجان براشون انگور و انجیر آورده بوده و اینطوری میخواستن جبران محبت کنند...

اما دلم به محبتش گرم میشه و لبخند میزنم




هنوز نیم ساعت نگذشته که خانم مسنی از خانم های همسایه (همسایه کمی دورتر از دفتر... اما زیاد توی کوچه میبینمش ) میاد جلوی در

داره به سختی میاد داخل

یه پله کوتاه (در حد 15 سانت) جلوی دفتر داریم

میرم جلو سلام میکنم ودستش را میگیرم و در نزدیک ترین جای ممکن براش صندلی میزارم که بشینه

میگه که پول واریز کرده به حساب کسی و چشماش نمیبینه... میخواد که ببینم درسته یا نه

فیش را نگاه میکنم و براش توضیح میدم

میگه که درسته...

میگه میشه یه کپی ازش بگیری که پاک نشه و من به عنوان سند نگهش دارم

براش کپی میگیرم... میگه پول خرد ندارم... میگم فدای سرتون و لبخند میزنم...

میگه میشه برام روش یه چیزایی بنویسی.. خودکار میارم و هرچی میگه مینویسم

یه نگاهی میکنه و برگه را جلو و عقب میبره و تشکر میکنه

دستش را میکنه تو کیفش و یه مشت بزرگ شکلات کاکائویی خوشمزه و تلخ بهم میده

میگم : حاج خانم یه دونه ش کافیه...

با خوشرویی و اصرار همش را میریزه تو دستام و هزار بار میگه نوش جونت

تادم در میره همینطوری که دستش را گرفتم...

بعد میگه : یه چایی دم کن و با این شکلات ها بخور...نوه م برام خریده با چای خیلی میچسبه

لبخندم کش میاد...

من این آدمها را دوست دارم



باز نیم ساعت نگذشته که یک خانم با دوتا پسربچه ی شیطون میاد توی دفتر

پسر بچه همین که وارد میشه عین زلزله شروع میکنه به همه چی ور رفتن

خانم میخواد پرینت بگیره... پسربچه بطری آب روی میز را برمیداره و با بطری آب میخوره... بهش میگم آب را بریزتوی لیوان که یه وقت نپره توی گلوت...

داداشش محکم میزنه پس کله ش... دعواشون میشه و میپیچن بهم

خانم داره تلاش میکنه که فایل ها را بفرسته برای من

بچه ها هی میپرن روی گوشی و گوشی را از دست مامانشون میکشن و نمیتونه کارش را انجام بده

یکی یه دونه شکلات میدم دستشون

دعوا تموم میشه ولی باز کردن کاکائو و مالیدنش به دست و بالشون یه کمی روی اعصابمه

سریع پرینت های خانم را میگیرم و میدم دستش

وقتی میرن بیرون یه نفس راحت میکشم....


زندگی هر لحظه یه طعمی داره

اما مهربونی همیشه قشنگه....


نظرات 11 + ارسال نظر
دل آرام چهارشنبه 6 شهریور 1398 ساعت 12:31

خودت خوبی و خوبی می کنی اونا هم جواب محبتت رو میدن

بهم لطف داری دل آرام جان
البته که گاهی آدمها جواب خوبی را با خوبی نمیدن... ولی امیدوارم همه خوبی را پیشه کنند

mahtab چهارشنبه 6 شهریور 1398 ساعت 12:50

سلااام
آدمهای شبیه به هم جذب همدیگه میشن دیگه. وقتی این غریبه ها اینطوری به فکر شما هستن مطمئنم که قلب خیلی مهربونی دارین.

سلام مهتاب نازنینم
بهم لطف داری عزیزدلم

نون سین چهارشنبه 6 شهریور 1398 ساعت 14:16

حالا چایی دم کردی باهاشون بخوری؟ :)


نه والا

فرشته چهارشنبه 6 شهریور 1398 ساعت 14:43

دوتا پست قبلی منو نگران تو کرد واین پست حالمو خوب کرد

نگران نباش فرشته ی عزیزم
زندگی غم و شادی توامان هست و من اینو خوب میدونم

هدی چهارشنبه 6 شهریور 1398 ساعت 15:12

عاشقتم تیلو همه رو مجسم کردم


دیدی چقدر برش های خوبی بود از زندگی

لاندا چهارشنبه 6 شهریور 1398 ساعت 16:10

وای بخش دوم بهم تپش قلب داد. بنده خدا مامانشون. آدم اصلا بعد از بچه فکر کنم یه صبر اساسی پیدا می کنه

والا بچه های اینطوری نگهداریشون خیلی سخته
من اگه جای مامانشون بودم سکته کرده بودم

نل چهارشنبه 6 شهریور 1398 ساعت 17:01

این کارها و نگاهها فقط از دست خودت برمیاد و بس

مهدی چهارشنبه 6 شهریور 1398 ساعت 17:28

و زندگی در مسیر نگاهت جریان دارد..
الحق که دختر آب و آفتابی گندم جان..


این تعریف هاست که به من بال و پر میده ها

سعید چهارشنبه 6 شهریور 1398 ساعت 18:17 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دختر عموجان
خدا قوت
ای جانم اون خانم مسن هم چایی با شکلات تلخ میخوره
منم وقتی مشتری با بچه هاش میاد تو مغازه باید مواظب بچه هاشون باشم وگرنه ممکنه همه چی رو به هم بریزن

سلام پسرعموی خوبم
متشکرم
بله مگه اون خانم مسن دل نداره؟ ایشونم چای و شکلات تلخ دوست داره

رافائل چهارشنبه 6 شهریور 1398 ساعت 19:55 http://raphaeletanha.blogsky.com

عالی بود عزیزم. چقدر زندگی کردم با این جملاتت. ممنونم که نوشتی.


حس زندگی داشت این برش ها ... دلم خواست شماها هم بخونید و چند لحظه ای تیلویی بشید...

Reyhane R چهارشنبه 6 شهریور 1398 ساعت 23:53

چقدر خوبه که هنوز آدمهایی مثل تو پیدا میشن که بی دلیل و منفعت مهربونی میکنن.تیلو میدونستی هزار برابر این انرژی مثبتی که به دیگران میدی برمیگرده سمت خودت؟

خدا را شکر هنوز هستند
من خودم هر روز این آدمها را میبینم و ازشون درس میگیرم
دقیقا همینطوریه ریحانه جانم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد