روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

کار مرا یکسره کن ای مه تابانم...

سلام

صبحتون بخیر

دیشب خیلی دلتنگ داداش و زن داداش بودم...

دم در خونه دیدم پدرجان و مادرجان هم نتونستن هوای خونه را طاقت بیارن و توی کوچه لب جدول نشستن تا من از راه برسم

وقتی رسیدم خونه جای خالیشون بدجور توی ذوق میزد

سعی کردم بگیم و بخندیم و جو را عوض کنیم...

نمازم را که خوندم بغض داشت گلوم را فشار میداد

یک پست گذاشتم تو اینستاگرام و اشک مامان و بابا دراومد

از اون طرف خواهر هم زنگ زد و گفت اشکش در اومده ... زن دایی... دختر دایی ها... دوست داداش...

ای بابا ... همه منتظر تلنگر بودند ...

انشاله که هرجا هستند زندگیشون روی روال باشه و سالم و شاد و خوشبخت زندگی کنند


امروز صبح خیلی به سختی از رختخواب جدا شدم

اما سریع دوش گرفتم

صبحانه را در کنار پدرجان و مادرجان خوردم

اونا میخواستن برن باغچه... منم بطری آب و ناهار و میوه و تنقلاتی که مادرجان آماده کرده بودند را برداشتم و اومدم سمت دفتر

اول از همه ظرف شکلات را پر کردم و گذاشتم روی میزمشتری

بعدش هم یک بطری آب و یخ گذاشتم کنارش

بعد برای خودم انگور شستم

بطری آبم را باز پر کردم برای کنار دستم ... و بسم الله الرحمن الرحیم...

یک روز تازه

یک حال تازه

یک عالمه لحظه برای زندگی کردن...

یک آهنگ خوشگل داره پخش میشه ... یه عالمه دفتر گذاشتم که فنر بزنم... بعدش هم یک لیست بلند و بالا

میخوام به روش بهی جان تا ظهر نشده یه عالمه تیک بزنم توی لیست کارم....







پ ن 1 : دوست جان از اینکه حواست بهم هست لذت میبرم...

من شلوغم ... منو تنها نزار


پ ن 2: پدر جان یک برنامه ویژه برای نذر تاسوعای امسال در نظر گرفتند که دیشب در موردش حرف زدیم و به نظرم خوب بود

اگه عملی شد براتون تعریف میکنم


نظرات 7 + ارسال نظر
مهدی چهارشنبه 6 شهریور 1398 ساعت 09:54

انگار همین دیروز بودن که اومدن!!! چقدر زود گذشت.
دل ما هم از خوندنش گرفت چه برسه به مامان و بابا
خوبه که حواست به خودت هست و خوردنی های لازم و مورد علاقه رو با خودت میبری
اینکه حواست به مشتری هات هست و واسشون آب و شیرینی میگذاری, اون ها رو متوجه میکنه که واسشون ارزش قائلی. همین باعث جلب مشتری و رضایتشون و برکت تو کارت میشه.
کتابخونه مرکزی یه موسیقی بدون کلام همیشه میگذاشت که انگار ساخته شده بود واسه اون فضا و کارهای هنری. بیشترش ویولن بود. انقدر خوب بود که من گرفتمش از مدیریت اونجا و سال هااااا پس زمینه کارهام بود اون آلبوم. یادش بخیر.
پ ن: خانم تیلو دوستی هایی که 2طرف حرف همو بفهمن نعمته. خدا نگهتون داره واسه هم.
پ ن2: نذریتون چیه؟؟؟ قابلمه رو شبِ تاسوعا بیاریم دم خونتون؟

جناب اردیبهشتی عزیز
عمرمان هست که با این سرعت میگذره... کاش روزها و لحظه ها از دستمون نره
من کارم را عاشقانه دوست دارم
هرچند هستند کسانی که چنان کار و زحمت و اشتیاق آدم را بی ارزش میکنند که گاهی به خودم میگم شاید این سال آخرین سالی باشه که به این کار ادامه میدم ، ولی ... من اونقدر این شغل و کاری که انجام میدم را دوست دارم که هنوز تونستم بمونم....

مهم نیست نذری چی باشه... مهم اینه که نذری حس خوبی داره
پلوعدس با گوشت و کشمش... البته من همیشه برای تزئینش هویج و شکر را تفت میدم و زعفران میزنم و میزارم کنارشون... حس خوبی میده این بازی رنگها...

soly چهارشنبه 6 شهریور 1398 ساعت 09:56

ان شالاه بسلامتی و خوشی عزیزامون هرجا که هستند با تن سالم به زندگیشون ادامه بدن.چقدر لذت داره که این همه با احساسی.


فدای محبتت عزیزدلم

الی چهارشنبه 6 شهریور 1398 ساعت 10:51 http://elhamsculptor.blogsky.com/

امیدوارم به زوذی ذوباره با داداش عزیزت کنار هم قرار بگیرید و دلتنگی ها تموم شه
کلا کاش همه دلتنگی ها زود تموم شه

الی جانم ... دلتنگی هم جزئی از زندگیه
گاهی این احساسات زیبا هستند که زندگی را زیبا و زیباتر میکنند

مهدی چهارشنبه 6 شهریور 1398 ساعت 11:48

حتما که مهم نیست و اصلش نیتِ. پرسیدم چون میخواستم ببینم که قابلمه چه سایزی بیارم
لطفا واسه من فقط گوشت و زعفرون خالی بریز رو پلوعدس.

نگو که هویج دوست نداری؟

قلب من بدون نقاب چهارشنبه 6 شهریور 1398 ساعت 12:19 http://daroneman.blog.ir

سلام عزیزم
جای داداش و زن داداش خالی نباشه
همیشه هر جا هستن خوش باشن

امیدوارم کارها تند تند تیک بخوره و جلو بره
و حال دلت خوش باشه

نذرتون قبول

سلام به روی ماهت
متشکرم
فدای شما
من که به فرز و چابکی شما نمیتونم لیست را تیک بزنم... همش از لیست عقبم

جزر و مد چهارشنبه 6 شهریور 1398 ساعت 13:21

راستش منم چند روزیه خیلی دلم گرفته و بغض دارم، خیلی احساس خستگی و تنهایی میکنم، اما بازم خدا رو شاکرم و خوشحالم با شما و این فضا آشنا شدم

عزیزدلم
چرا دلت گرفته... انشاله غم و بلا ازت دور باشه
منم خوشحالم از بودنت... از بودن دوستایی که با بودنشون حس خوب میدن به من و بقیه

لاندا چهارشنبه 6 شهریور 1398 ساعت 16:10

والا ما هم با اون پست اشکمون دراومد. خودشون نخوندن هنوز؟ فکر کنم بشینن یه عالمه گریه کنن باهاش از مهربونیای تو


اونا خودشون زندگیشون به سبک خارجکی شده و خودشون را زیاد دچار احساسات نمیکنن الان دوباره رفتند سفر... اینبار همون اروپا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد