روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

آفتاب این ساعت از روز...

سلام

روزتون پر از انرژی


این ساعت از روز که میشه آفتاب پهن میشه تا یک قسمتی از دفتر

همونجایی که قلمه های تازه پتوس را هم گذاشتم تا حسابی دست و پاشون را دراز کنند زیر نور مهربان آفتاب

آفتاب پهن میشه روی یک قسمتی از میزکار و من دوست دارم درخشش یکسری از کارها را زیر نور و سایه تماشا کنم

همیشه سایبان یک طرف پنجره ها را باز میکنم ولی این طرف را میزارم آفتاب مهمانش باشه

دوست دارم بازی سایه و نور را

دوست دارم پهن شدن آفتاب را تا وسط دفتر

گاهی حتی لذت میبرم که نوشیدنیم را بگیرم دستم و به خودم 5 دقیقه وسط کار وقت بدم و زل بزنم به رقص غبارها داخل نور

بعد 5 دقیقه م تمام میشه... لیوانم را میزارم روی میز و میرم دنبال بقیه ی زندگی

اما مزه اون 5 دقیقه زیر زبونم میمونه و چند ساعت بی وقفه و بی خستگی میتونم کار کنم


من آدم تماشای زندگیم

باید گاهی بشینم یه گوشه و زل بزنم به ریتم ساده زندگی

این بهم انرژی میده که بقیه راه را یک نفس جلو برم


امروز از راه که رسیدم سایه بان اون طرف را باز کردم و گذاشتم بازم افتاب این طرف پهن بشه

گذاشتم تا خرد خرد بیاد جلو و من خرد خرد کاغذ و مقواها را چیدم روی میز

وقتی آفتاب دقیقا وسط میز بود قشنگ ترین ایده ای که منتظرش بودم به ذهنم رسید

بطری آبم را برداشتم و نشستم پشت سیستم

حالا باید با دستام معجزه کنم و خوب میدونم که خداوند این قدرت و توانایی را به من داده

به انگشتام این هنر را بخشیده

و حالا منم و یه عالمه ایده و یه عالمه فکر و گوشی ای که برای یک ساعت سایلنتش کردم تا بتونم حسابی ذهنم را آزاد بزارم برای جولان...

کلمه ها را ردیف میکنم و میرم تا یه روز دیگه را زیر آفتاب مهربانی پروردگارم رقم بزنم

دوست داشتم بهتون بگم وسطای زندگی یه جایی ، همونجا وسط شلوغیا، یه لحظه بایستین و سکوت کنین و از حرکت بی وقفه زندگی لذت ببرین...



تابستون زیبا با تمام جلوه و شکوهش رو به پایانه

دورهمی... مهمونی... دعوتی... دوستانه ها... خواهرانه ها... عشق بازیها را نادیده نگیرین...



پ ن 1: مسافر ما دیروز بعد ازظهر رفت

طبق معمول نتونستم جلوی اشکام را بگیرم

طبق معمول بعد رفتنش بغض کردم ... ولی براشون کلی دعا و آرزوی خوشگل دارم


پ ن 2: قبل از رفتن داداش یه عالمه قلمه های خوشگلم را با پدرجان براشون بسته بندی کردیم و دادیم ببرن

و یکی از بزرگترین گلدونهای برگ انجیری را کلا تبدیل به قلمه کردم ...

منتظرم وقتی به زیباترین شکل خودش دراومد... یه جایی وسطای پاییز... یک عکس دلبر ازش براتون بزارم


پ ن 3: نمیدونم چه جذبه و دافعه ای در عشق هست

گاهی مثل این چند روز بی دلیل از هم فرار میکنیم... بعد یهو مثل دیشب نصفه شب دوتایی همزمان بیدار میشیم و میشینیم سه ساعت کامل به حرف زدن

نظرات 9 + ارسال نظر
الی سه‌شنبه 5 شهریور 1398 ساعت 09:53 http://elhamsculptor.blogsky.com/

سفر مسافراتون خوش
امیدوارم خیلی زود باز همدیگه رو ببینید
عشق چیز عجیب و غریبه ایه
"عشق خوب است ولی رنج کشیدن دارد****در پی یار به هر کوچه دویدن دارد"

متشکرم
اونجا دیگه براشون حکم سفر نداره... اومده بودن اینجا سفر... اونجا شده خونشون... و من اینو در مورد خودم دوست ندارم...
عشق خیلی حال عجیبی هست...

مهدی سه‌شنبه 5 شهریور 1398 ساعت 10:02

.انشالله که سفرشون بی خطر و به زودی دیدار تازه کنید
.اخ که این افتاب اول صبح و رقصش تو فصا و...
تجربه اش را داشتم و می دونم چه لذتی داره لعنتی. البته که صبحانه خوردن هم تو این بازی نور و سایه, خیلی میچسبه.
پ ن3: دیوانگی هست و بس..


متشکرم دوست خوبم
چقدر خوبه که میدونی از چی حرف میزنم
عاشقی و دیوانگی...

بهار شیراز سه‌شنبه 5 شهریور 1398 ساعت 10:34

عشق آدمو خل و چل می کنه...
کارهایی می کنی که هیچ آدم عاقلی نمی کنه...با همه سختی هاش شیرینه
هیچ وقت یه آدم عاشق رو سرزنش نکنیم، دست خودش نیس والله

بهار عزیزم من خودم مستعد خل و چل بودن هستم
متشکرم که سرزنشم نمیکنید... تازه درکم هم میکنید
البته فکر کنم خودتون دستی بر آتش دارید

نل سه‌شنبه 5 شهریور 1398 ساعت 11:24

عاشق همین نوع نگاهت به زندگی هستم.
خیلی خوبه واقعا

منتظر دلبرانه های شما هستیم و چه خوب که آدم ایده های نابشون عملی کنه.
نه تنها انگشتهات،بلکه وجود تو خودش هنر تمام عیاره.

ای جانم.این عشق بازیتون مستدام

متشکرم نل نازنینم

بهامین سه‌شنبه 5 شهریور 1398 ساعت 11:43 http://notbookman.blogsky.com

ان شالله به سلامت برسن به مقصد مسافراتون
منم بازی نور و پهن شدن نور روی میزم دوست دارم
تیلو،حس خوب و انرژیت من از خوندن پستت گرفتم
مرسی که هستی

ممنون بهامین نازنینم
چقدر خوبه که خیلی از دوستام با بازی نو و سایه آشنا هستن و دوستش دارن

مرسی از خودت که اینهمه خوبی

سعید سه‌شنبه 5 شهریور 1398 ساعت 13:55 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام بر تیلو مهربون ترین دختر عموی دنیا
خوبی؟
حالت بهتره؟
انشالا سفر مسافراتون بی خطر
فقط میتونم بگم منم عاشق این سبک زندگی هستم و خودمم تقریبا همینجوری زندگی می کنم
فقط اندازه ی تو انرژی ندارم

سلام پسرعموجان
دقت کنم یه وقت اشتباه ننویسم
متشکرم
شما خوبی؟
متشکرم
خوشحالم که با سبک های مشابه زندگی میکنیم... الان مطمئنم که از زندگی حسابی لذت میبری

میترا سه‌شنبه 5 شهریور 1398 ساعت 14:50

من به عشقم نرسیدم تا اخرعمرحسرتش برام مونده الهی تو برسی به زیباترین و قشنگترین حالت
وقتی از رنجش عشق میگی از دیداد دور من میترسم نگران میشم
تو رو خدا تو برس
تو کم نیار
تو کوتاه نیا
تو ناامید نشو
اون عشق حق تویه سهم تویه مال تویه

میترای نازنینم
مدتهاست میخوام در این باره بنویسم ولی وقت نکردم
اول این نوشته دوست دارم بهتون بگم که این نظر شخصی من هست
به نظر من عاشق شدن در لحظه قشنگه ... عاشق موندن یک مهارت و هنر هست مثل زندگی
باید قدرش را دونست و تمرینش کرد
ولی اینکه به هم برسیم یا نه یه مقوله جداست
ما عاشقی را ادامه میدیم تا جایی که بشه ... کم نمیاریم ... کوتاه نمیایم... ولی صرفا زیبایی عاشقی به وصال نیست، زیبایی عاشقی در لحظه ها عاشقی کردنه
به جای حسرت خوردن
به جای غصه خوردن
به جای آه کشیدن
شاد باش برای اینکه عاشقی را تجربه کردی ، خیلی از آدمها این سعادت را ندارند، خیلی از آدمها این حس را تجربه نمیکنند، و تو خوشبخت و سعادتمند بوده و هستی که تونستی این حس زیبا را زندگی کنی، تجربه کنی ، لمس کنی
عشق حق منه و براش میجنگم
عشق حق آدمهاست باید بخاطر هرکاری از دستشون بر میاد بکنند
صبوری کنند
از خودگذشتگی کنند
فداکاری کنند
عشق را کلا زندگی کنند
ولی به نظر من آخر قصه ی عاشقی نباید صرفا وصال باشه... نباید صرفا زیر یک سقف رفتن باشه

طیبه سه‌شنبه 5 شهریور 1398 ساعت 17:25 http://almasezendegi.mihanblog

سلام تیلوی هنرمند و با احساس
فقط بگم خیلی قشنگ می نویسی.خیلی لذت می برم.جوری می نویسی که آدم دلش می خواد جای تو باشه.مرسی تیلوی مهربون

سلام طیبه نازنینم
دیروز هرکاری کردم نتونستم توی وبت کامنت بزارم... نمیدونم اشکال کجا بود
متشکرم که بهم اینهمه لطف داری

سارا سه‌شنبه 5 شهریور 1398 ساعت 18:47

سلام روز خوش.میشه در مورد نحوه آشنایی و مدل رابطتتون با اقای دکتر یکم توضیح بدین.واسه ما جدیدیا یکم گیج کنندست

سلام عزیزدلم
چندین بار این موضوع را نوشتم ولی بازم خواهم نوشت ... یک پست مفصل
اما الان یه کمی شلوغم ...
فعلا همین را بگم که هم را دوست داریم ... سالهاست...
هر کدوم در یک شهری و دور از هم زندگی میکنیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد