روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

تو برو سفر سلامت....

سلام

صبحتون شاد

روزتون پر از خبرهای خوب و جیبتون پر از پول و پولتون با برکت


خدا را شکر حالم خیلی خیلی بهتره...

دیروز بعدازظهر یکی از قطعات دستگاه باز ارور داد... البته یه چیز معمولی و روتین بود و کاری به اون اشکال چندین و چند روزه نداشت

زنگ زدم آقای تعمیرکار

ساعت 6 گذشته بود که اومد و یکساعتی روی دستگاه کار کرد و ... خدا را شکرهمه چیز به خیر گذشت

بعدش سریع رفتم سمت فروشگاه و برای داداش و زن داداش لواشک پذیرایی و یک مدل شکلات ترش و دو مدل آبنبات خریدم

بعدهم سریع سمت خونه

هنوز حال خوبی نداشتم و حالت تهوع به شدت اذیتم میکرد

تازه از شب قبلش هم دیگه غذا نخورده بودم و فقط مقدار کمی میوه و آب لیمو و عسل....

لباس پوشیدیم و تند تند آماده شدیم و رفتیم به سمت مهمانی

مهمان عمه و شوهرعمه بودیم توی باغ تالار خودشون

یکی از طبقات را تبدیل کردند به کافی شاپ و چای خانه .... 

یک قسمتی را برامون در نظر گرفته بودند که جای خوبی بود، موسیقی زنده و پذیرایی خوب

بعد از شام هم چون هوا عالی بود رفتیم توی باغ و یک جایی کنار آبنما نشستیم و کلی حرف زدیم

خلاصه که دور همی عالی بود

تا برگردیم خونه ساعت نزدیک یک بود

بعد هم یکی از چمدان های داداش اینا را بستیم... هی وزن کردیم ... هی دوباره خالی کردیم... دوباره چیدیم... تا بالاخره درست شد

اینبار پروازشون خارجی هست و وزن کمتری میتونن باخودشون ببرن

حالا شما در نظر بگیر، آبغوره، خیارشور، کلی سبزیجات خشک، لواشک ، ارده ، شیره خرما، رب انار، مربای مامان پز چند مدل....

تازه چند مدل نان و خورشت هم هست که فکر نکنم بتونن ببرن

آخه وقتی میرسن اونجا دوستای ایرانیشون میان استقبال و دوست دارن خوردنیهایی با طعم و بوی ایرانی برای پذیرایی داشته باشند...




پ ن 1: روی دور تند هستم ... نمیرسم بهتون سر بزنم

پ ن 2: امروز مسافرامون میرن... تا ظهر دفتر هستم و بعدش میرم سمت خونه

پ ن 3: اولین سری کار را دیروز با کلی تاخیر و نصفه نیمه تحویل دادم

پ ن 4: یاد بگیریم تو حرف زدنمون با دیگران اینقدر غرغر نکنیم... یه جایی خسته میشن

پ ن 5: آقای دکتر هم بهتر هستند... اما هنوز حالشون خوب خوب نشده

نظرات 9 + ارسال نظر
سعید دوشنبه 4 شهریور 1398 ساعت 09:20 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دختر عموی گلم
خوبی؟
ببین من پسر عموتم تو جواب کامنت قبلیم بهم گفتی دختر عمو
حالا اشکالی نداره
سفر مسافراتون خوش و بی خطر
برای رفع حالت تهوع چند تا دونه هل سبز رو خرد کن بریز تو استکان اندازه ته استکان هم آب جوش بریز بذار قشنگ مزه بده و به صورت عصاره در بیاد
چند قطره از اون عصاره رو بخور برای رفع تهوع عالیه
شاد باشی تیلوی مهربون

سلام پسرعموجان
والا وسط این شلوغی منو مجبور کردی کلی کامنت را زیر و رو کنم
کامنت قبلی مربوط به پست تیلوی مریض هست که من دارم مییبینم که نوشتم پسرعمو و شما نوشتی دختر عمو...
نمیدونم دقیقا چه کامنتی و چه پستی را میگی... لطفا یه راهنمایی بفرمایید

بابت دستور هل هم متشکرم
اتفاقا توی دفتر هل دارم و حتما حتما تست میکنم...

قلب من بدون نقاب دوشنبه 4 شهریور 1398 ساعت 09:34

انشالله به سلامتی بزن
و دوباره بتونن زود برگردن و دیدار ها زود به زود باشه
اگه میشد می رفتید ی سفر خیلی عالی میشد
امیدوارم سری بعد شما برید دیدن داداش


مهمونی این مدلی خیلی دوست دارم
باغ تالار و چای خانه
همیشه به مهمونی

امیدوارم خودت و جناب دکتر همیشه سلامت باشید
مواظب خودت باش
من ده روز بیشتر حالت تهوع داشتم و تب

انشاله هرکسی هرجای دنیا زندگی میکنه شاد و خوشبخت باشه
تو این شلوغی اصلا وقت ندارم
فعلا اولویتم کارم هست
متشکرم
وای منم دچار همین حالتم... خوب بشو هم نیست گویا

مخمور دوشنبه 4 شهریور 1398 ساعت 10:03 http://mastoori.blogfa.com

سلام
اول‌از همه خدا رو شکر که بهتری
دوم سفر مسافرانتون بی خطر و بخیر
جاشون سبز

سلام به روی ماهت
متشکرم
تو چنین خوب چرایی؟

سعید دوشنبه 4 شهریور 1398 ساعت 13:31 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام بر دختر عموی خوبم
یه خدا قوت جانانه از ته دل
عصاره ی هل رو حتما امتحان کن
راستی برای اون مشکل با بلاگفا تماس گرفتی؟
به احتمال زیاد می تونن کمکت کنن

بفرما اینم اون کامنت با جوابش
مال پست دور همی

سلام دختر عموی مهربونم
بازم عیدت مبارک باشه
خدا همیشه این دور همیای خانوادگی خوب رو برات رقم بزنه
به خاطر دعاهای قشنگت و صلواتی که می فرستی یه دنیای بزرگ ازت ممنونم
این جا یه سئوال برام پیش اومده
چطور میشه مامان شب فسنجون بار بذارن اما شما صبح با بوی قرمه سبزی بیدار بشی؟
ناردونه و جوجه شب عید رسیدن اینجا
همه رفتیم باغ جات خالی
امیر محمد و رمینا و اون ترمه نق نقو هم اومده بودن
یعنی انقد با این فسقلیا بازی کردیم و دنبال هم دویدیم که هلاک شدیم هلااااااااااااک
چند بارم مامان ناردونه از بازی کردنای ما ترسید
دیگه داشتن بهم میگفتن سعید جان نمیخوای بشینی سر جات؟
دیگه سنی ازت گذشته ها
خب من کودک درونم فعاله وقتیم که این همه فسقلی میبینم خب نمیتونم مثل آدم بزرگا یه جا بشینم

جواب:

سلام بر دخترعموی خوبم
همه ایامت مبارک و شاد
انشاله
امیدوارم لایق باشم و دعاها و آرزوهاتون مستجاب باشه
اینطور میشه که مامان فسنجون را شب بار میزارن...قرمه سبزی را کله سحر
اخ چقدر خوب بوده ... چه کیفی کردن اون فسقلیا...


سلام بر شما
نه وقت تماس نداشتم

نل دوشنبه 4 شهریور 1398 ساعت 15:13

هیچی دیگه..اومدم اینجا ابراز علاقه کنم و ماچت کنم و بگم: تو رو میبینم خجالت میکشم این دو روز الکی الکی تنبلی نمودم و خوابیدم
ایشالا همه چی همونطور که میخوای پیش بره


زندگی همین تلاش و رخوت توامان هست
اصلا زیبایی زندگی به همین بالا و پایین هاشه

مهربانو دوشنبه 4 شهریور 1398 ساعت 15:26 http://baranbahari52.blogsky.com/

تیلویی منم خیلی خیلی شلوغ شدم و چه تفاهمی داریم با هم
الهی سفرشن بخیر باشه و بسلامت برگرردن

الهی که همیشه سلامت و شاد باشی
شلوغی و خلوتی گذراست
ولی من به لطف پروردگار روزهای بینهایت شلوغی در پیش دارم

رسیدن دوشنبه 4 شهریور 1398 ساعت 15:43

سفر به خیر و سلامت . تو هم مواظب خودت باش

متشکرم دوست جان

میترا دوشنبه 4 شهریور 1398 ساعت 16:09

تیلو جان من چرا پست دیدار عاشقانه رو ندیده بودم
خوندم دلم لرزید چرا دیدار بعدی شاید خیلی خیلی دور باشه
یکم بیشتر بگو عزیرم
انشالاه هرچی بخیر و صلاحته پیش بیاد


از بس من تند تند پست میزارم
عزیزمی
خدا بزرگه... این حدسی هست که من زدم... با قرائن و شواهد

مردیت دوشنبه 4 شهریور 1398 ساعت 22:21

سلام سلام ممنون بابت تبریکت.یادم نمیاد مال کدوم پست بود.خوندمش کشیک بودم نرسیدم جواب بدم.
خوش بگذره
ایشالاه همیشه به شادی

سلام نازنین من
میدونم شلوغی و پرکار
خداوند یار و نگهدارت باشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد