روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

عیدانه ای از جنس دورهمی

سلام

روزتون خوش

عیدتون مبارک

امیدوارم هر روز زندگیتون عید باشه ... هر روزتون پر از شادی باشه ... لااقل توی هرروزتون یه دلخوشی زیبا و هیجان انگیز باشه

من همچنان اگه قابل باشم با اون تسبیح متبرک شده با حرم آقا امام حسین (ع) صلوات به نیت آرزوها و دعاهای قشنگ شما میفرستم و آمین میگم به تمام دعاهاتون

امیدوارم خداوند حاجت قلبی همتون را برآورده کنه


روز دوشنبه صبح زود لباس پوشیدم که بیام سرکار

خواهرجان (مامان فندوق) حلیم عدس و آش خریده بود و کله سحر رسید خونه ما... با نون داغ

خلاصه همه را بیدار کردیم و دور هم یه صبحانه مفصل خوردیم و من آماده بودم که بیام ولی خواهرا و برادر نزاشتن و هی اصرار کردند و گفتند این دورهمی ها کمتر پیش میاد و ... پدرجان و مادرجان هم هی اصرار... دیدم با وجود یه عالمه کار و مشغله بهتره لحظه های کنار هم بودن را غنیمت بدونم... موندم خونه

با فندوق و مغزبادوم حسابی بازی کردیم و یه عالمه دسته جمعی عکس گرفتیم

بعدش هم با داداش رفتیم لابی و پارکینگ و جلوی در را شستیم و به گلهای فلاورباکس جلوی در رسیدگی کردیم و آماده شدیم برای روز عید...

بعدش هم من به گلهای سرسرا رسیدگی کردم

بعداز ناهار هم همه را فرستادم توی اتاقها بخوابن و با مغزبادوم حسابی خونه تکونی راه انداختیم

از عصر هم همه رفتن بیرون دنبال کار و زندگی

من و مغزبادوم مشغول شدیم به کیک های خامه ای...

باباجان و مامان جان هم مرغهای ناهار فردا را بردند روی پشت بام تا سرخ کنند و بوی سرخ کردنی توی ساختمان پخش نشه

تا 11 شب دستمون بند بود

بعدش هم مامان جان فسنجان را بار گذاشتند و رفتیم برای خواب

صبح با بوی قورمه سبزی مامان از خواب بیدار شدم

سریع دوش گرفتم و لباس پوشیدم و آرایش و مرتب و منظم اومدم برای چیدن میوه ها... میوه ها را تو یه ظرف خیلی بزرگ روی اپن چیدم

شربت آماده کردم و کیک خامه ای ها را توی ظرف چیدم

بساط چای خوشرنگ و خوشگل را راه انداختم

مامان هم مشغول آشپزی

نزدیک ساعت ده همه جمع شدیم و یه عکس دسته جمعی خوشگل گرفتیم و کادو بازی کردیم و حسابی بساط عیدانه جور بود

بعد هم دسته دسته مهمونها از راه رسیدند

سالاد و وسایل سفره را خرد خرد آماده کردم

تا آماده ناهار بشیم ساعت 3 بعدازظهر بود

بعدش هم که دیگه مشخصه... هرچی ظرف بشوری بازم هست... من و مامان و دوتا خواهر... به نوبت سری سری هی ظرف شستیم و خشک کردیم و جمع کردیم

تا شب دستمون بند جمع و جور کردن بود ... اما لابلای همین کارها حسابی گفتیم و خندیدیم و سر به سر هم گذاشتیم

برای شام هم نذری عمه جان را خوردیم .... ساعت 11 بعد که خواهرا رفتن...

ریخت و پاشهای نهایی را جمع و جور کردم و مسواک زدم و برای 12 آماده خوااااااااااااااب

تازه داداش و زن داداش اومدن نشستن و بساط تخمه و آجیل را چیدن...

دوباره با مامان جان و بابا جان نشستیم به حرف و گپ و گفت... ساعت 1 گرسنه شده بودند و از غذای ظهر براشون گرم کردم

تا بخوابیم ساعت از 2 گذشته بود...



پ ن 1: با آقای دکتر منتظر یک عاشقانه ی دل انگیز هستیم


پ ن 2: اونقدر پیام های تبریک زیادی دریافت کردم که حتی نصفشون را نرسیدم جواب بدم... امیدوارم بنا را بر بی توجهی یا بی ادبی من نزارن و بدونن خیلی خیلی شلوغ بودم


پ ن 3: توی شلوغیای وسط رفت و آمدهای دیروز ، چندین بار دلم برای آقای دکتر پرزد و رفتم بهشون زنگ زدم ... شب بهم گفتند که خیلی حال دلشون با این کار خوب شده و حس خوبی گرفتند


پ ن 4: از روزهای بودن داداش و زن داداش فقط 4 روز مونده ...


پ ن 5: پیک نیک آخر هفته را با اصرار و کلی زور زدن کنسل کردم ... دوست جان نتونست بیاد.... خیلی حیف شد

حالا داداش اینا جمعه با خانواده خانومش میرن پیک نیک

نظرات 12 + ارسال نظر
انه چهارشنبه 30 مرداد 1398 ساعت 10:17 http://manopezeshki69.blogsky.com

عزیز دلم عیدت با تاخیر مبارک..
ااا چه زود باید برن ایشاا...هر جا که هستن موفق باشن...
ای جون قرار عاشقانه

عید شما هم مبارک باشه عزیزم
میبینی عمرمون چقدر زود میگذره... بیست و خرده ای روز به همین زودی گذشت

soly چهارشنبه 30 مرداد 1398 ساعت 10:43

عیدشما مبارک
شما عزیز مایی دعاهات هم برامون خیلی ارزشمنده.همیشه حال دلت خوب باشه .آمین.

عید شما هم مبارک عزیزدلم
انشاله که همه ی آرزوهای قشنگتون برآورده بشه

ژاله چهارشنبه 30 مرداد 1398 ساعت 10:58

عیدتون مبارک عزیزم.

همه ایامتون مبارک و شاد

سعید چهارشنبه 30 مرداد 1398 ساعت 11:46 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دختر عموی مهربونم
بازم عیدت مبارک باشه
خدا همیشه این دور همیای خانوادگی خوب رو برات رقم بزنه
به خاطر دعاهای قشنگت و صلواتی که می فرستی یه دنیای بزرگ ازت ممنونم
این جا یه سئوال برام پیش اومده
چطور میشه مامان شب فسنجون بار بذارن اما شما صبح با بوی قرمه سبزی بیدار بشی؟
ناردونه و جوجه شب عید رسیدن اینجا
همه رفتیم باغ جات خالی
امیر محمد و رمینا و اون ترمه نق نقو هم اومده بودن
یعنی انقد با این فسقلیا بازی کردیم و دنبال هم دویدیم که هلاک شدیم هلااااااااااااک
چند بارم مامان ناردونه از بازی کردنای ما ترسید
دیگه داشتن بهم میگفتن سعید جان نمیخوای بشینی سر جات؟
دیگه سنی ازت گذشته ها
خب من کودک درونم فعاله وقتیم که این همه فسقلی میبینم خب نمیتونم مثل آدم بزرگا یه جا بشینم

سلام بر دخترعموی خوبم
همه ایامت مبارک و شاد
انشاله
امیدوارم لایق باشم و دعاها و آرزوهاتون مستجاب باشه
اینطور میشه که مامان فسنجون را شب بار میزارن...قرمه سبزی را کله سحر
اخ چقدر خوب بوده ... چه کیفی کردن اون فسقلیا...

فندوقی چهارشنبه 30 مرداد 1398 ساعت 11:59 http://0riginal.blogfa.com/


یادت نره

قلب من بدون نقاب چهارشنبه 30 مرداد 1398 ساعت 12:03 http://daroneman.blog.ir

عزیزم عیدت مبارک
هر روزت عید باشه انشالله
چه دور همی های خوب و شیرینی
حیف روزها تند میان و میرن... امید به خدا باز هم از این فرصت ها باشه کنار هم باشید...چه زود گذشت روزهای بودن برادرت

عاشقانه خوش بگذره با آقای دکتر

هرروزت مبارک و شاد
انشاله که همیشه شاد و خوشبخت باشی

طیبه چهارشنبه 30 مرداد 1398 ساعت 12:23 http://almasezendegi.mihanblog.com/

سلام عاشق پی نوشت 3 شدم من
منم امروز دلتنگ داداشم بودم(تو یک شهریم) و بهش با بغض و اشک زنگ زدم و از دلتنگی تا آخر تلفن کوتاهمون(سرکارش بود) گریه کردم

سلام طیبه نازنینم
عزیزدلم... چقدر احساساتی هستی ....

رسیدن چهارشنبه 30 مرداد 1398 ساعت 13:03

سلام خدا قوت با این همه کار و انرژی . احسنت به تو. منم دلم میخواد بیام مهمونی پیشت

سلام به روی ماهت
تو خودت پر از انرژی و حال خوبی
انشاله که یه روزی این اتفاق میفته

چیکسای چهارشنبه 30 مرداد 1398 ساعت 13:27 http://havali38.blogfa.com

سلام خانم تیلو تیلو خانم
عید شما مبارک
یعنیااا شاید باور نکنی عجله ای تند تند نوشتنت از توی پستت کاملا پیدا بودا بعد جالبترش اینکه من تند تند هم میخوندم
روزهای پیش روت خوش و شاد و دل انگیز دوست خوبم

سلام به روی ماهت
همه ایامت مبارک و شاد
راستی مشخص بود؟؟؟

لیلی۱ چهارشنبه 30 مرداد 1398 ساعت 15:23

سلام گندم جان ادم لحظه به لحظه وقایع رو میتونه تصور کنه با توصیفاتت الان اگه بدونی من کل خونه و سرسرا و پشت بام و اتاقت و دفترت رو برای خودم ساختم خودتم ک توی خواب دیدم و خخخخخیلی دوس دارم واقعا ببینم
انشاله بازم خوش بگذره و عاشقانه هم جور بشه سریع تر و با کیفیت بالا

سلام به روی ماهت
چقدر تصور قوی و خوبی داری
انشاله... انشاله

بهامین پنج‌شنبه 31 مرداد 1398 ساعت 02:24 http://notbookman.blogsky.com

عیدت مبارک عزیزم
جمعتون همیشه جمع و حالتون همیشه خوووب

تمام ایامت مبارک و شاد

الی پنج‌شنبه 31 مرداد 1398 ساعت 10:06 http://elhamsculptor.blogsky.com/

غریبان آیند و روند
امیدوارم برادر و هسرجانشون هر جا هستن خوش و سلامت باشن
منکه فعلا منتظرم بیای از قرار عاشقانتون بنویسی
دلمون آب شد عاموووو


الی ...باید بنویسم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد