روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

بیا دوباره گم کنیم ساعت و روز و هفته را....

سلام

صبح شنبه تون پر از حال خوب

پر از خیر و برکت

پر از خبرهای تازه

انشاله که هفته ی بینظیری پیش رو داشته باشید... بخصوص که یک عید بزرگ هم وسط این هفته داریم...


جمعه صبح دیرتر از همیشه از خواب بیدار شدم

یه خواب حسابی و طولانی تونسته بود خستگی های چند وقت گذشته را از تنم بیرون کنه

با مغزبادوم یه صبحانه خوشمزه خوردیم و منتظر اومدن فندوق شدیم

بعد هم سه تایی رفتیم تو حمام و آب بازی ....

تا وقت ناهار با این دوتا فسقلی در حال بازی بودم

بعداز ناهار هم یه کمی با خواهرا و مامان جان دور هم نشستیم ... از هر دری حرف زدیم و یه نسکافه جانانه خوردیم

بعدش هم آماده شدیم برای مراسم سالگرد مادربزرگ

مامان جان هنوز غصه دار از دست دادن مادرشون هستند

دسته جمعی رفتیم باغ رضوان و تا برگردیم سمت خونه غروب شده بود

یه شام ساده دور هم خوردیم و خواهرا رفتند سمت خونشون

من و مغزبادوم که حالا دیگه عضو ثابت خونه ی ما شده رفتیم سراغ گل و گیاهها....

بعدش هم کفش هام را شستم و یه کمی دکمه دوختم و شال اتو زدم و آماده خواب شدیم

الان هم منتظر جناب تعمیرکار هستم





پ ن 1: امروز بطری آبم را خونه جا گذاشتم


پ ن 2: فندوق جان قصه ی ما حالا  4 تا دندون داره و حسابی شیطون شده


پ ن 3: اینبار به جای من آقای دکتر داره بیقراری میکنه برای قرار عاشقانه... 


پ ن 4: یه لیست کوچولو برای هدیه هایی که باید بخرم آماده کردم... این روزها خیلی شلوغم

باید هرطوری شده یه زمانی را برای این کار اختصاص بدم


پ ن 5: دل آشوبم از این زمان طولانی خراب بودن دستگاه و درست نشدنش

البته که آقای تعمیرکار داره تلاشش را میکنه و من از کارش راضی هستم

نظرات 10 + ارسال نظر
الی شنبه 26 مرداد 1398 ساعت 09:39 http://elhamsculptor.blogsky.com/

این دورهمی های خانوادگی حسابی حال آدمو خوب میکنه
واااای ازین کوچولوها آدم دلش میخواد بچلوندشون

من دائم دارم میچلونمش... و هیچی نمیگه

نل شنبه 26 مرداد 1398 ساعت 10:29

میخواستم‌ ی چی بنویسم.دیدم ضایس و +۱۸

میگم خب خداروشکر اقای دکتر عجله داره.ماهم عجله داریم که بخونیم

روحشون شاد.دل مامانت هم شاد

خداروشکر بابت خوندنت

مینوشتی... ما اینجا هممون بالای هجده سال هستیم

مهدی شنبه 26 مرداد 1398 ساعت 10:31

خداروشکر که خوش گذشته و حالت خوبه.
3. چه خوب
این نشونه یِ خوبیه
5. انشالله که درست میشه. نگران نباش.


متشکرم دوست جان

رسیدن شنبه 26 مرداد 1398 ساعت 10:50

روزت خوش . انشاءالله دستگاه درست میشه نگران نباش.
جانم آقای دکتر رو دلتنگ کردی تو
روح مادربزرگ شاد باشه و مادر سلامت

متشکرم
واقعا اینبار این دستگاه جناب تعمیرکار را مستاصل کرده...
خودش دلتنگ شده ...
ساره بهت گفتم وقتی کامنتت را میبینم چشمام قلب قلبی میشه؟

هدی شنبه 26 مرداد 1398 ساعت 11:00

سلام بر تیلوی زیبا و دوست داشتنی خودم خوبی عزیزم ده روزی مرخصی بودم امروز اومدم کار بشینم وبلاگت بخونم ای جون دلمی
داداش خوبن خانمشون خوبن تیلویی گلی به این مهربونی عزیز منی دوستت دارم
اقای دکتر و بیقراری فککنم توجهت بهش کم شده بخاطر داداش

سلام بر هدی نازنین
نبودنت خیلی به چشم میاد
دیشب تو دعاهای شبانه به یادت بودم
خدا را شکر همه خوبن...
آخه آقای دکتر که تو قلب من جای ویژه داره... من چطوری بهت کم توجهی کنم

فندوقی شنبه 26 مرداد 1398 ساعت 11:03 http://0riginal.blogfa.com/

سلام عزیزترینم.
ای جونم به فندوق و مغز بادوم این جوجه ها شیرینی زندگیمون شدن. خدا رو شکر برای دادنشون.
فندوق شما از جوجه ما زرنگتره تو دندون دراوردن.
منم ناراحت دستگاتم ولی نگران نباش گفتم که بهت من همه جوره کنارتم.
به به آقای دکتر بایدم مشتاق باشه من میدونم تو چه عشقی بهش میدی. الهی همیشه عاشق باشی و دلت شاد و آروم باشه.
میدونی که خوشحالیت خوشحالم میکنه

سلام به روی ماهت عزیزدلم
ای جونم به اون جوجه ی شیرین شما که نزدیک تولدش هستیم و میدونم کلی ایده و فکر خوب داری تو سرت ...
تو منو با محبتتات شرمنده کردی... آدمهایی که اینجا کنارم هستن اینهمه حواسشون بهم نیست من هیچوقت نمیتونم محبتت را جبران کنم
میدونم کمرنگ بودنم را گذاشتی پای بی توجهیم و ازم دلخور شدی ، ولی من واقعا شلوغم در حدی که حتی برام خواب کافی هم وقت ندارم ، و گاهی به اوج کلافگی میرسم ، شما توی قلب من جای ویژه و خاص داری... حتی اگه باهات سرسنگین بشی... حتی اگر باور نکنی

سعید شنبه 26 مرداد 1398 ساعت 11:33 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام بر دختر عموجان گلم
خوبی؟
منم عید غدیر رو به شما و خانواده ی بزرگوارت تبریک می گم
ماشالا هزاااااااااااااااار ماشالا به فندوق و مغز بادوم
خدا روح مادر بزرگ رو غرق در نعمت و آرامش کنه
خدا خیر بده به این تعمیرکار با وجدان

سلام بر پسرعمو جان
متشکرم
لطف داری...
الهی آمین
کاش دستگاه درست میشد ... هم من و هم تعمیرکارمون کلافه شدیم

سارا شنبه 26 مرداد 1398 ساعت 11:48

سلام تیلو جان انشااله که همیشه شاد و حال دلت خوب باشه.
ببخشید یه سوالی داشتم یادمه توی یکی از پست های قبل از عید نوروز گفته بودید به جز کفش های بوفالو یه نوع مارک کفش که معروف هم بود را استفاده کردید، میشه خواهش کنم مارک اون کفش و آدرسش توی اصفهان را به من بگویید، و اینکه جایی دیگه کفش شیک و با کیفیت خریدید بهم معرفی کنید ممنونم عزیزم

سلام به روی ماهت دوست خوبم
متشکرم
کفش فلو بود ... توی سیتی سنتر شعبه داره
یه کفاشی هم سمت حکیم نظامی - سرخاقانی - کنار عطاری هست (اسمش یادم نمیاد) اونم کفش های خیلی خوبی داره
من اصولا تو حفظ کردن اسامی خیلی دقیق نیستم... حتی آدمهای زیادی را از روی نشانی میشناسم...
یک جفت کفش هم امسال از کفاشی توی نظر (روبروی پاساژ مریم) خریدم اگه اشتباه نگم اسمش کفاشی سورن بود ، اونم خوب بود
اگه اسپرت بخوای که کلا قصه فرق میکنه

سارا شنبه 26 مرداد 1398 ساعت 12:03

مرسی عزیزدلم ممنون از راهنماییت
نه کفش رسمی و شیک برای اداره می خوام
خیلی لطف کردی

فدای شما
قابلتون را نداشت

فندوقی شنبه 26 مرداد 1398 ساعت 12:44

این فکرا چیه میکنی؟ من نه دلخورم نه سر سنگین. اگر دلخور باشم میگم نگران نباش.درگیر مشکلات و چالشای خودمم. ببخش که اینجوری فکر کردی. هیچم سرسنگین نیستم. تو عشق منی دیگه نبینم از این فکرا کنیا. منم نگران دستگاهتم


تو اونقدر تو قضیه دستگاه منو دلگرم محبتت کردی که هیچوقت فراموشم نمیشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد