روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

حتی بدیهات بخشیدنی بود...

سلام

روزتون شاد

حال دلتون عالی


تابستون به نیمه خودش نزدیک شد و انگار هوا روز به روز گرم و گرمتر شد

شنبه از سرکار رفتم خونه و یه دوش حسابی گرفتم ، داداش اینا نزدیک 12 اومدن خونه ... تازه نشستیم دور هم

تا نزدیک سه و نیم حرف زدیم ...


دیروز خونه موندم و از کنار عزیزانم بودن لذت بردم

فندوق و خواهر ساعت 6 و نیم صبح بود که اومدن

مغزبادوم هم خونه ما مونده و مامانش نزدیک 9 بهمون ملحق شد

کنار هم صبحانه خوردیم و گفتیم و خندیدیم

بعد هم پیش به سوی باغچه

آب بازی کردیم و از انجیر و انگورهای خوشمزه خوردیم

برای ناهار برگشتیم سمت خونه و ناهار ایرانی خوشمزه مامان پز را دور هم خوردیم

و یکساعتی حرف زدیم و از کنار هم بودن لذت بردیم

بعد هم همه توی سالن کنار هم خوابیدیم

انگار واقعا دلمون نمیومد یه لحظه از هم جدا بشیم...

مامان چای و کیک عصرانه را آماده کرده بود و بیدارمون کرد... باز حرف زدن و شوخی شروع شد ...

یه عصرونه حسابی دور هم خوردیم ... و بعدش داداش اینا برای دیدن دوستاشون رفتن بیرون

خواهرا هم رفتن سمت خونشون...

منم دیدم غروب شده ... با مغزبادوم و مامان جان و باباجان رفتیم توی کوچه تا مغزبادوم دوچرخه سواری کنه و ما هم پیاده روی...

تا نزدیک ده قدم زدیم و حرف زدیم مغزبادومم حسابی رکاب زد و از هوای شبانه استفاده کرد

برگشتیم خونه

داداش نزدیک 12 بود که اومد... شام و میوه و باز حرف و حرف و حرف

تازه ساعت یک و نیم بود که میکروسکوپ مغزبادوم را راه انداختیم و پشه و مورچه گذاشتیم زیر میکروسکوپ!!!!

منم که فوبیای حشره .. از دیدنش دلم یه حالی میشد...

خلاصه که بازم تا اومدیم بخوابیم ساعت نزدیک 3 بود...

الان با چشمای خواب آلو دارم براتون مینویسم







پ ن 1: من همون ساعت هر روزی اومدم سرکار


پ ن 2: درخت لیمو و پرتقال داخل تراس یه عالمه شکوفه داده... گرما اجازه نمیده شکوفه ها باز بشن

با پدرجان صبح جای هر 5 گلدون بزرگ را توی راه پله ها باز کردیم تا داداش جان کمک کنن و گلدونها را منتقل کنند به سرسرا...

باشد که بالاخره این شکوفه ها تبدیل به میوه بشن


پ ن 3: داداش و زن داداش یه عالمه قلمه ساکولنت برام آوردند

مدل های مختلف و خیلی زیبا

خب با توجه به اینکه اونجا خیلی مرطوب هست و اینجا خیلی خشک ... نمیدونم نتیجه چی میشه... ولی الان که کاشتمشون و پر از حس خوبم...


پ ن 4: دارم نامهربونی ها را نادیده میگیرم... دنیا ارزشش را نداره


پ ن 5: براش مینویسم: دوستت دارم... اونم مینویسم: منم...

و این دوتا جمله خیلی ساده و پیش پا افتاده ... با ترکیب خیلی ساده و بی شیله پیله... میتونه روز آدم را بسازه....


نظرات 10 + ارسال نظر
الی دوشنبه 14 مرداد 1398 ساعت 10:45 http://elhamsculptor.blogsky.com/

کنار عزیزان خوش بگذره


متشکرم عزیزدلم

لاندا دوشنبه 14 مرداد 1398 ساعت 11:07

چه جالب چجوری قلمه ها آوردن براتون؟
وای که آدم دوس داره زمان تو این روزا ثابت بمونه و نگذره. سعی کن خیلی مایندفول باشی این روزا. تا یادت میفته به خودت یادآوری کن لحظه هاتو.
بعدشم کاش یه اینستای جدا واسه ما درست می کردی میدونم پرروام

یک سری از قلمه ها را داخل ظرف پلاستیکی مربا گذاشته بودند ، یک سری را هم داخل پلاستیک زیپ دار و بعد داخل جعبه کفش... مقدارش زیاد بود، همین قدر که برای من آورده بودن ، زن داداش برای برادر خودش هم آورده بود...

خیلی تو فکر اینستا برای اینجا هستم ... به زودی

هاله دوشنبه 14 مرداد 1398 ساعت 11:44

چشم و دلتون هزار بار روشن خانمی الهی همیشه دورهم و کنار خانواده محترم و عزیزتون خوشبخت و شاد باشید.

متشکرم دوست خوبم
سلامت و شاد باشید
همیشه کنار عزیزانتون به خوشی وقت بگذرونید

بهامین دوشنبه 14 مرداد 1398 ساعت 13:14 http://notbookman.blog.ir

همیشه جمع تون جمع باشه و حالتون خوش


متشکرم دوست جانم

فرنوش دوشنبه 14 مرداد 1398 ساعت 13:25

سلام عزیز دلم
چشمتون روشن
انشالا که همیشه کنار عزیزانتون سلامت و خوش و خرم باشید و خدا پدر و مادرتون رو براتون حفظ کنه.

سلام نازننیم
دل شما روشن و شاد
انشاله که برای شما هم همینطوری باشه...

شهره دوشنبه 14 مرداد 1398 ساعت 17:33

به به همچی عالی جمعتون پایدار. خوش باشین همیشه

متشکرم شهره جانم

مهدی دوشنبه 14 مرداد 1398 ساعت 17:54

فیلم "مهمان مامان" رو دیدی تیلو؟
پستت انگار فیلمنامه یه فیلمِ تمام ایرانیه! از اونا که با نشون دادنِ یه پرده حریر سفید, که باد داره تو هوا میرقصونش شروع میشه. همون ها که چندتا پسر و دختر همسن و سال ما, اومدن خونه پدری و بعد از ناهار, زیر باد پنکه ولو شدن وسط سالن..
صدایِ پچ پچشون و خنده هایِ ریزشون میاد..
مادر با چادر سفید رنگیش داره تو اتاق نماز میخونه و پدر تو اتاق داره چرت بعد از ناهار رو صرف می کنه..
عههههه
تیلوجان قوری گل قرمزی رو نیگاه کن ببین چای آماده شده ؟


عجب توصیفی

قلب من بدون نقاب دوشنبه 14 مرداد 1398 ساعت 18:17 http://daroneman.blog.ir

سلام تیلو خوشگلم حتما خوبی میدونم
چقدر خوشحالم برای این روزها که پر از انرژی های خوبی و از روزها داری لذت می بری

امیدوارم قلمه ها اینجا جواب بدن
حتما با انرژی مثبت تو حسابی رشد میکنن

اوهوم موافقم... کی میگه آخه جواب منم!! بی احساسه؟
این منم ها حسابی حال آدم رو خوب میکنه

سلام به روی ماهت عزیزدلم
متشکرم دوست جانم
منم دلم میخواد این قلمه ها اینجا بگیره... و ساکولنتهای خوشگلی بده که من برای عید بتونم ازش یه عالمه قلمه بگیرم و به بقیه هدیه بدم
چقدر خوشم میاد که درک میکنی این عاشقانه آرام را ...

آزاده دوشنبه 14 مرداد 1398 ساعت 21:57 http://Azadeh002.blogfa.com

ای جانم چشمت روشن که داداش خان تشریف فرما شده جمعتون جمع باشه همیشه
من عاشق این تک جمله های بی شیله و پیله هستم که روز آدم رو می سازند

قدم رنجه کردین بانو... چقدر خوشحالم که اینجا ازت کامنت دریافت میکنم
متشکرم
خوشحالم که این جمله ها را درک میکنی

مینو دوشنبه 14 مرداد 1398 ساعت 22:35 http://Minoog1382.blogfa.com

داشتم وبلاگ می خوندم؛گفتم بیام‌وب شماکلی حس خوب بگیرم ...عالی بودوپرازحسای خوب.همیشه پرباشی ازخوبی ومهرودوستی

بهم لطف داری
با این کامنتت قلبم را گرم کردی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد