روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

عاشق تاب و گره موی توام ...

سلام دوستای خوبم

روزتون پر انرژی

انشاله که شنبه تون پر از خبرای خوب باشه

انشاله که هفته تون پر از هیجان و حال خوب باشه

انشاله که امروز آغاز روزهای تازه ی زندگیتون باشه ... آغازی که بعدها هزاران بار از امروز و این تاریخ تعریف کنید....


خیلی حرف دارم

چون این چند روز را با ریتم خیلی خیلی تند و پرمشغله زندگی کردم

از چهارشنبه و یه عالمه خرید باید بگم...

آخر خرید هم سردرآوردم از یه مغازه ی کوچولو نزدیکای خونه ، که چیزای خوشگل میفروخت و عاشق به مدل لیوان ایرانی شدم ...

بسته هاش سه تایی بود، منم یک بسته خریدم و اومدم سمت خونه

با این نیت خریدم که بیارم و توش قلمه های خوشگل بزارم، ولی وقتی اومدم خونه و بازش کردم مامان جان و بابا جان خوششون اومد و اصلا نزاشتن توش گل بزاریم

صبح پنجشنبه هشت و نیم با خانم تمیزکار قرار داشتم

زودتر بیدار شدم

صبحانه حسابی خوردم و شروع کردم به جمع و جور کردن گلهای سرسرا...

خانم تمیزکار رسید و دوتایی مشغول شدیم... تا ساعت 2 یه نفس کار کردیم

این خانم تمیزکار جدید بود و من ازش راضی بودم و خدا را شکر خیلی خوب کارمون پیش رفت ...

بعد از رفتن خانم تمیزکار تراس را حسابی ترتمیز کردم

بعدش هم سرویس بهداشتی و حمام

بعدش موهای مامان را رنگ زدیم ... کلی سه تایی حرف زدیم و خندیدیم...

عصر هم با مامان به نیت پیاده روی رفتیم بیرون

توی راه تصمیم گرفتیم بریم اون مغازه کوچولو و یه بسته دیگه از اون لیوانها بخریم، وقتی رسیدیم اون مغازه کلی چیزای خرده ریز دیگه هم چشممون دید و خرید کردیم

همینطوری که قدم میزدیم یه مغازه ی کوچولوی لباس فروشی دیدم ، یه نگاهی داخل انداختیم و به طور شگفت انگیزی، هردومون مانتو و شال خریدیم

خلاصه مادر دختری حسابی دستمون سنگین شد تا برگردیم خونه

آخر شب بود که مغزبادوم هم اومد خونمون که شب بمونه پیشمون

این شد که تا حدود ساعت 2 دوتایی داشتیم ریسه ی خوش آمدگویی را تزئین میکردیم

صبح جمعه هم زود بیدار شدیم ... یه حمام حسابی رفتم

بعدش هم با مغزبادوم ژله بستنی سه رنگ خوشگل توی جام های خوشگل درست کردیم

از بعدازظهر هم با خواهرها توی آشپزخونه فقط خندیدیم و کیک پختیم ... یه عالمه کیک ... کرم برای وسطشون آماده کردیم ... سس شکلاتی دادیم روی کیک ها... بعد هم خامه کشی و تزئین... بعدش دست به کار پختن الویه شدیم... داداش هوس کرده بود

دیگه مامان جان و بابا جان هم اومده بودند کمک... تو آشپزخونه انگار بمب منفجر شده بود... یه عالمه ظرف کثیف کردیم

ولی ارزشش را داشت

از بعدازظهر که داداش اینا رسیدن تهران باهاشون در تماس بودیم

نیم ساعت به اومدنشون آماده شدیم و خوشتیپ کردیم و اسفند آماده کردیم و همگی رفتیم جلوی در (توی کوچه استقبال)

وقتی رسیدن بساط اشک و خنده همزمان برپا بود

امدیم بالا و اونا از راه نرسیده چمدان سوغاتیشون را باز کردند

داداش حدود ساعت 2 زن داداش را برد که یه سری به مامانش اینا هم بزنه... و خودش حدود 3 برگشت

بازم نشتیم دور هم ... دیگه حدود چهار و نیم بیهوش شدیم

فندوق و مغزبادوم حسابی شیطنت کردند و بهشون خوش گذشت

صبح ساعت هشت هممون بیدار بودیم... صبحانه را دور هم خوردیم ... من اومدم سرکار...




پ ن 1: امیدوارم هرکسی مسافر راه دور داره سلامت باشه و دلخوش

پ ن 2: فردا احتمالا نمیام دفتر و با بچه ها دور همی داریم

پ ن 3: اونقدر خسته شدم که نای تکون خوردن ندارم

پ ن 4: هیچکدوم از خوشمزه هایی که پختم را جز یه کمی ازژله بستنی ها حتی نچشیدم، ولی اون حس لذت بقیه بهم حس بینظیری داد که اصلا در کلمات نمیگنجه

پ ن 5: بابای آقای دکتر حال خوبی ندارن... محتاج دعاهاتون هستیم

پ ن 6: اومدم سرکار، اما دلم مونده خونه

پ ن 7: پر از حرفم



نظرات 18 + ارسال نظر
قلب من بدون نقاب شنبه 12 مرداد 1398 ساعت 11:29 http://daroneman.blog.ir

سلام تیلو جانم
چشمت روشن مسافرها به سلامتی رسیدن
همیشه به خوشی و شادی کنار خانواده باشی


چقدر خوب که خرید کردی... مبارکت باشه... به دل خوش بپوشی

اوهوم ... قشنگ اینجور وققتا دل آدم می مونه تو خونه
ولی خوبه که فردا نمیای دفتر ... اینجوری وقتت برای خودت هست


خدا نگهدار بابای جناب دکتر باشن... انشالله سلامتی حاصل بشه و تندرست باشن

سلام دوست عزیزم
متشکرم
دلتون روشن و شاد
متشکرم به همچنین مانتوهای خوشگل شما
الهی آمین... متشکرم بابت دعای خوبت

رسیدن شنبه 12 مرداد 1398 ساعت 11:43

رسیدن شون به خیر و خوشی .
خوش باشی عزیزم

متشکرم عزیزدلم

مهدی شنبه 12 مرداد 1398 ساعت 12:24

خسته نباشی تیلوتیلو
.چقدرررر خوبه که به دل مامانت راه میای و...
.اصن همه خوشی های دنیا یه طرف و جمع شدن خواهر برادری تو خونه پدر یه طرف. و اللللبته همراه با دستپخت مادر
.رسیدنشون بخیر باشه, حسابی خوش بگذره

متشکرم دوست خوبم
مامانم هم به دل من راه میان
آخ آخ ... چه کیفی داره این دور هم جمع شدنا

چیکسای شنبه 12 مرداد 1398 ساعت 13:00 http://havali38.blogfa.com

به به به سلامتی و دلخوشی چشمتون روشن ایشالا که حسابی بهتون خوش بگذره

دلتون روشن عزیزدلم... متشکرم

بهامین شنبه 12 مرداد 1398 ساعت 14:04

عزیزدلم ،خداراشکر برادرت و خانومش سلامت رسیدن و دیدار دوباره تازه شد
همیشه حال وهوای خونتون پر باشه از شادی و خنده و اشک های از سر شوق


الهی آمین
ممنون

نسترن شنبه 12 مرداد 1398 ساعت 16:50 http://second-house.blogfa.com/

سلام
چشمتون روشن
خریدهاتونم مبارک باشه بخوشی استفاده کنید
خدا پدر اقای دکتر رو هم شفا بدن

سلام به روی ماهت
متشکرم نسترن عزیزم
انشاله که عزیزان شما همیشه سلامت و شاد باشند

لاندا شنبه 12 مرداد 1398 ساعت 17:09

وااای به به. چشمتون روشن. خیلی روشن. چقدر خوب بوده اون لحظات قبل از اومدنشون و چقدر خوبتر لحظه ی اومدن.
خانم این درسته که عکس کیکاتو نذاری اینستا ما ببینیم؟ ریا نمیشه ها

ممنون لاندای عزیزم
دل شما روشن و نورانی
حقیقتش این هست که از بس همه فامیل به طور ناخواسته صفحه اینستای منو دنبال میکنند این روزها دست و دلم به گذاشتن عکس نمیره
باید به فکری برای این موضوع بکنم

رهآ شنبه 12 مرداد 1398 ساعت 17:56 https://ra-ha.blog.ir

چشمت روشن.
خوش بگذره به همتون

چشم و دل شما روشن
متشکرم عزیزم

نل شنبه 12 مرداد 1398 ساعت 20:27

چشم چ دلت روشن

اصن دلم خواست منم برم خارج بعد با همچین استقبالی روبرو بشم

من که برم وقتی برگردم میگن:شما؟؟؟
از این شانسها نداریم

خیلی خوش بگذره

خیلی هم خوب باشین
ایشالا سلامتی کامل بدست بیارن


دل شما روشن و نورانی
از دست تو دختر بلا و شیطون

لیلی۱ شنبه 12 مرداد 1398 ساعت 23:16

سلام عزیزم چشمتون روشن
خوش بگذره به همگی

سلام نازنینم
متشکرم

آگوستینا یکشنبه 13 مرداد 1398 ساعت 03:22 http://Www.augustina.blogfa.com

چشمت روشن عزیزم


کم پیدا شدی دخترجان

هدی یکشنبه 13 مرداد 1398 ساعت 08:14

سلام تیلوی عزیزم چقدر خوشحالم چشمتون روشن خداروشکر داداش و خانمشون بسلامتی رسیدن عزیز دلم همیشه شاد باشی الهی

سلام دوست خوبم
خیلی کم پیدا شدین... امیدوارم هرجا هستی سلامت و شاد باشی
متشکرم

soly یکشنبه 13 مرداد 1398 ساعت 08:42

سلام عزیزم
چشمت ودلت روشن باشه که داداشی اومد.
همیشه به خوشی.
خداهمه مریضارو شفا بده .آمین.

سلام سولماز نازنینم
متشکرم
الهی آمین

مریم یکشنبه 13 مرداد 1398 ساعت 13:30 http://navaney.blogfa.com/

چشم تون روشن

دل شما روشن و شاد

مهربانو یکشنبه 13 مرداد 1398 ساعت 15:22 http://baranbahari52.blogsky.com/

سلام عززیزم .
امروز نیستی و من از این بابت خوشحالم چون میدونم داری خوش می گذرونی
چشششمت روشن عزیزم .و خریدات هم مبارک باشه آی مزززه میده این خرید کردن
درمورد پدر اقای دکتر ارزوی شفا دارم .. از هر نوعش واقعا چون خیلی دلم میسوزه کسی درد بکشه دائم
دوستت دارم نازنین

سلام به روی ماهت
من هرچی از خوبی و مهربونیت بگم کم گفتم
انرژی مثبت و خوبت را از لابلای کلماتت دریافت میکنم و این بهم حال خوبی میده
متشکرم بابت همه چیز
من آرزوی سلامتی و طول عمر دارم برای همه پدر مادرهای نازنین
مهربانوی جان... دل به دل راه داره

ژاله یکشنبه 13 مرداد 1398 ساعت 15:53

سلام.چند وقته میخونمتون تا حالا پیامی نداده بودم.اما الان دیگه وقتش بود.خیلی خوشحال شدم جمعتون به شادی دور هم جمع شد.انشالا همیشه خوش باشید.قشنگ میتونم حس کنم با چه عشقی غذا و دسر درست کردین و حتی تا دم در رفتین.خودمم عزیزانم ازم دورن.

سلام ژاله نازنینم
متشکرم از پیامی که دادی
الهی که عزیزان راه دورت همیشه سلامت و شاد باشن

شهره یکشنبه 13 مرداد 1398 ساعت 17:12

چشمت روشن.وای چه حس خوبیه مسافر راه دورتون اومده. سوغاتی چی گرفتی!!؟فضولی نکنم میمیرم. خخخخ. و دیگه اینکه دستت درد نکنه واقعا خسته نباشی. انشالله دورهم خوش بگذره حسابی

چشم و دلتون روشن
عالی
برای بچه ها میکروسکوپ و کلبه بازی آروده بود... برا ما هم کیف و بلوز و از این جور چیزها...
متشکرم

روشن* یکشنبه 13 مرداد 1398 ساعت 19:50

عرض سلام و ادب تیلو خانم مهربون ونازنین
ایامت خوش وخرم دوست گل وبا انرژی،اول ازهمه حسابی خداقوت بعد ازاین همه دوخت و دوزوتمیزکاری و پخت وپز وخرید و...خلاصه آماده کردن خونه برای اومدن داداش و زن داداش گلتون.
دوم چشمتون روشن و ان شاءالله شادی هاتون همیشه برقرار،تا باشه ازاین دورهمی ها وگفتن وشنیدن و خندیدن ها،چشم بد از خوشی هاتون دورباشه ان شاءالله.
ان شاءالله که ازاین کنارهم بودن ها نهایت استفاده ولذت رو ببرین که تاچشم به هم بزنین تموم شده وتبدیل شده به عکس وخاطره که ان شاءالله عکس وخاطرش هم جز بهترین ها بشه.
خداوند به تمام بیماران جسمی و روحی وهمچنین به پدر آقای دکتر سلامتی و صحت تن و آرامش روان عنایت فرماید ان شاءالله.
راستی اگه قابل دونستین با اون تسبیح سوغاتی برای من هم دعا بفرمائین ان شاءالله خداوند حاجت دل همه رو هرجورکه صلاح شون هست روا کنه.
و یه نکته دیگه اینکه نگین های در نجف رو حتماجایی ببرین که مطمئن و به قول معروف دست پاک باشن،اگه خدای نکرده طرف خرده شیشه داشته باشه عوضش میکنن با نوع تقلبی،امیدوارم یه موقع ناراحت نشده باشین از این تذکرم ولی چون این مورد زیاد پیش اومده وشنیدم، گفتم شاید برگردنم باشه وبهتره بهتون بگم.
ان شاءالله تمام سوغاتی ها رو هم به خیر و خوشی و سلامتی استفاده کنین.
شرمنده بازپرحرفی کردم،درپناه نگاه و دست حمایتگر خدای مهربون و در کنار خانواده گلتون،شاد وسلامت و دل آرام باشین ان شاءالله.
ایامتون خوش

سلام روشن خوبم...
خیر مقدم
متشکرم از کامنت خوبت
انشاله که شما هم همیشه کنار عزیزانت به خوشی ایام بگذرونید
برای همه مریض ها ... آمین به دعای خوبتون
حتما به یادت خواهم بود ... دعا در حق شماها حال خودم را خوب میکنه
در مورد تذکری که در مورد درنجف دادید بینهایت ممنون و سپاسگزارم ... اتفاقا نکته ی خیلی خوب و دقیقی بود که حتما مورد توجه قرار خواهم داد
بازم از کامنتتون ممنونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد