روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

دیده در رهت دارم ... در دل شب تارم ... در غم تو بیمارم ... تا دوباره برگردی...

سلام

روزتون پر از ملودی های دلنشین

من که دو روز هست توی همین آهنگ «عزیزِ جان» گیر کردم ...


هوس دامن های رنگی رنگی خنک نخی کرده بودم

از اونا که دیدنش هم حال آدم را خوب میکنه

دیروز عصر زنگ زدم به مامان جان ، حاضر شو که دارم میام دنبالت ... بریم دوتایی بلوز دامن بخریم ... بلوز دامن نخیِ رنگی رنگی...

دوتایی راه رفتیم... دوتایی خندیدیم... خاطره تعریف کرد مامان جان برام ... ولی هیچی نخریدیم

نمیدونم من بد خرید شدم یا این روزها جنس ها اون چیزی که باید نیست ... دوختها اونطوری که من دلم میخواد نیست

هرچی گشتم اون دامنی که توی ذهن و رویام بود را ندیدم ... مامان هم چیزی چشمشون را نگرفت

عوضش یه پیاده روی حسابی کردیم و برگشتیم خونه

ملحفه ها انتظارم را میکشیدند...

بازم صدای چرخ خیاطی و بازی نخ و سوزن و قیچی و حال خوب

تا آخرای شب سه تایی حرف زدیم و دوخت و دوز کردیم

البته بازم تمام نشد و یه قسمتیش باقی موند برای امشب



من و آقای دکتر داریم دوره ی جدیدی از عاشقیمون را تجربه میکنیم

توی تمام این سالها عدد روزهای دیدارمون از یک ماه بیشتر نشده بود... نهایتش یک ماه بود ولی از سال جدید این قصه بهم خورده و دیدارها فعلا کنسل شده

از اون طرف به خاطر حجم بالای کار هر دومون ، تلفنهای طولانی شبانه مون تقریبا کنسل شده ... نهایت در حد چند دقیقه حال و احوال کنیم وخیالمون از حال هم راحت بشه و دیگه نایی برای حرف زدن نیست... با این حال ته دلم روشنه .. اصلا نگران نیستم ... و اتفاقا حال هر دومون خوبه... گاهی توی روز خیلی خیلی زیاد حرف میزنیم در حد چندین ساعت متوالی... گاهی هم پیش میاد توی روز در حد چند دقیقه بیشتر برای هم وقت نداشته باشیم... ولی دیگه از اون غرغرای همیشگی بابت کمرنگ شدن و نبودن و دیر خبر دادن خبری نیست... نمیدونم این خوبه یا بد... فقط میدونم این یه دوره ی جدید تو عاشقیمون هست


یکی از قرص های مامان جانم تمام شده بود و هرداروخانه ای را میگشتم میگفتند دیگه این قرص وارد نمیشه و باید با مراجعه به پزشک عوض بشه

زنگ زدم آقای دکتر و دست به دامان ایشون شدم ... نیم ساعت بیشتر طول نکشید که گفتند برام پیدا کردند

قرار شد داداش که داره از تهران میاد سمت اصفهان قرص ها را تحویل بگیره و بیاره...

خدا را شکر..

تا مامان وقت دکتر بگیرن و ببینیم چی جایگزین میکنه دکترشون



پ ن 1: حس میکنم پست های خیلی شلوغی که مینویسم حوصلتون را سر میبره و باید هر مورد را بزارم برای یک پست


پ ن 2: دیروز با یکی از دوستام گپ میزدم و کلی خندیدیم... دوست خوبم دوستت دارم


پ ن 3: فردا صبح با خانوم تمیزکار جدید قرار دارم ... کاش مثل خانوم قبلی بد قول نباشه...

به کمکش نیاز دارم


پ ن 4: امروز وقتی به گلدونام آب میدادم ، یه عالمه خداوند را شکر کردم به خاطر هرچیزی که باعث دلخوشیم توی زندگی شده

نظرات 17 + ارسال نظر
قلب من بدون نقاب چهارشنبه 9 مرداد 1398 ساعت 10:16 http://daroneman.blog.ir

خوبه که با هر دوره ی جدیدی از رابطتت خودت رو هماهنگ می کنی
غرغر کردن واقعا فایده ای نداره... گاهی باید صبوری کرد و با دید متفاوتی نگاه کرد

میدونی سپیده جانکم
اینو با تکرار و تمرین آقای دکتر یادم داد... اوایلش خیلی بهم سخت گذشت
ولی یاد گرفتم
باید از ثانیه های زندگی لذت ببرم
گاهی زندگی اون شکلی که ما میخوایم پیش نمیره
باید تلاش کنیم
باید هرکاری از دستمون بر میاد بکنیم
ولی خیلی وقتا هم میشه خودمون را بسپاریم به جریان روزگار

رسیدن چهارشنبه 9 مرداد 1398 ساعت 10:41

مهم اینه که ته دلتون عاشقید. طول و عرض جغرافیایی و کلامی خیلی مهم نیست


میدونی هزاران بار از ته دلم برات عاشقی آرزو کردم
با روحیاتت خیلی جور در میاد

نل چهارشنبه 9 مرداد 1398 ساعت 10:43

رنگی رنگی..من نیز دوست
جنسها و دوختها بد شده

تطبیق خوبه با شرایط.خیلی خوبه که خوبین
حواست باشه زیادی اینجوری تطبیق پیدا نکنین لطفا

خدا خیرشون بده اقای دکتر
از پستهای بیشتر استقبال میکنیم ولی ما قلطی پاتی نمیکنیم درهمم بنویسی میخونیم

خوب باشی همیشه


نل عزیزم ... باور میکنی از وقتی اون صدای قشنگت را شنیدم با صدای خودت کامنتا را میشنوم... یه حس خیلی عااااااااالی

دیگه حالا تا اون حد هم تطابق پیدا نمیکنیم... تیلوتیلوی بدجنس درونم اجازه نمیده اصلا

مریم چهارشنبه 9 مرداد 1398 ساعت 11:34 http://navaney.blogfa.com/

چیکسای چهارشنبه 9 مرداد 1398 ساعت 11:52 http://havali38.blogfa.com

به به من خیاطی را دوست دارم در حد کارای همینجوری البته در اندازه حرفه ای اصلا بلد نیستم مامانم ولی خیاط ماهری هستن

تیلو تیلو این خط خصوصیه لطفا ویرایش کنید من آخرش متوجه نشدم آقای دکتر کی هستن؟

اجناس واقعا بد هستن دوختشون که واقعا بد هستش اوناییم که خوبه خیلی گرونه ادم حیفش میاد کلا بپوشه فقط باید بخری بزاری کمد دو روزی یه بار نگاهش کنی

دوست خوبم تیلو تیلوی مهربونم

منم خیاطی را خیلی دوست دارم ولی اصلا هیچی بلد نیستم
اینجا بلاگ اسکای هست امکان ویرایش کامنت وجود نداره دوست جانم
آقای دکتر عشق من هستند
اهان این تفاوت تهران و شهرستانها هست ... بازم تهران چیزای خوب پیدا میشه ولی گرونه .... من اینجا اصلا چیزای دلچسب پیدا نکردم

لاندا چهارشنبه 9 مرداد 1398 ساعت 12:11

چه خوبه که با مامان و بابا کار تیمی انجام میدین. خیلی حال میده
و اینکه دوران جدید عاشقیتون مبارک. اینکه آدم نگران نباشه و بتونه این دوریا رو هندل کنه، خودش یعنی نقطه تکامل رابطه

میدونی لاندای عزیزم
تو عاشقی را تجربه میکنی برای همین وقتی از ریزه کاریا میگم خیلی راحت و سریع متوجه میشی دارم از چی حرف میزنم

لیلی۱ چهارشنبه 9 مرداد 1398 ساعت 12:27

سلام گندم جان خسته نباشی
اتفاقا هرقدر پست هات مفصل تر و طولانی تر، بهتر

سلام بر لیلی قصه های عاشقانه
خوبی عزیزم
متشکرم
بهم لطف دارین

آسمان چهارشنبه 9 مرداد 1398 ساعت 12:58 http://avare.blog.ir

آهنگه مال کیه؟


فریدون آسرایی

بهار شیراز چهارشنبه 9 مرداد 1398 ساعت 13:22 https://baharammm.blogsky.com/

هر چه کوی ات دورتر
دل تنگ تر ، مشتاق تر...

در طریق عشق بازان
مشکل آسان کجاست

ای جانم بهار خانم
تو چنین خوب چرایی؟؟؟

جزر و مد چهارشنبه 9 مرداد 1398 ساعت 15:46

اصلا حوصلمون سر نمیره و با لذت می خونیم، چقدر حال خونتون خوبه از این بدو بدوهای مهمونی خوشم میاد

بهم لطف دارین
اره بدو بدوهای خوب و شیرین
اما همیشه یه گوشه های تلخی هم وجود داره ... همیشه یه غصه هایی هم هست
به دعاهاتون محتاجم

رافائل چهارشنبه 9 مرداد 1398 ساعت 16:43 http://raphaeletanha.blogsky.com

سلام عزیزم.
به این دوره میگن اعتماد و درک متقابل. یعنی دیگه لازم نیست به هم ثابت کنید برای هم مهم هستید و بهم فکر میکنید. این به هردوی شما ثابت شده و الان که مشغولیت های شما بیشترشده به هم این آزادی رو میدید که در عین دوست داشتن، مزاحم هم نباشید. خیلی هم عالیه. خیلی از زن و شوهرها بعد از سالها زندگی کردن در کنار هم باز هم به این مرحله نمیرسند.
و اما در مورد پست هات. خیلی هم عالیه. برا من تنبل که فرصت کامنت گذاشتن ندارم و در بین کارها تند و تند پست هاتون رو میخونم بهترین زنگ تفریحه
در مورد دارو، ما هم این مشکل رو با دارو های مامان داریم. در حال حاضر هم داروهای تقویتیشون مثل فارماتون توی بازار نیست و میگن اونچیزی هم که هست اکثرا تقلبیه. خدا به دادمون برسه و هرچه زودتر مارو از این وضعیت نجات بده.

سلام نازنینم
دقیقا به همون درک متقابل رسیدیم ولی میدونی که بالاخره تیلو نمیتونه خیلی هم آروم بشینه و نگاه کنه

همین که میگی منو میخونی و زنگ تفریح هستم ، یعنی هنوز باید با انگیزه بنویسم

حالا باز داروهای تقویتی جایگزین دارند.. ولی داروهایی که مربوط به درمان هستند اوضاعشون بدتره...

زیتون چهارشنبه 9 مرداد 1398 ساعت 19:17

سلام عزیزم
چقدر قشنگ حال و هواى تابستون هاى ایران رو مى نویسى. منو یاد سالهاى بچگیم و نوجوونیم مى اندازى.
مامان من هم برامون خیاطى مى کردن. حتى وقتى میان اینجا هم گاهى برامون خیاطى مى کنن. منم صداى چرخ خیاطى مامانم رو خیلى دوست دارم.
من اصفهان زیبا رو خیلى دوست دارم. ولى خیلى سال هست که فرصت نشده برم.
ورودت به مرحله جدید عاشقى مبارک! البته به نظر من یک رابطه هم مثل همون گلدونهاى خوشگلت که هر روز حواست بهشون هست مى مونه. خیلى خوبه که اونقدر پا گرفته که نیاز به مراقبت مداوم نداره ولى نمى شه ازش غافل شد. به نظر من دیدارهاتون رو سعى کن تا حد مقدور داشته باشین. چون ممکنه این دورى ها تبدیل به یک روتین بشه.
به نظر من پستها هیچ درهم برهم نیستن. خوشحالم که بقیه خواننده ها هم همین رو نوشتن.

سلام به روی ماهت
بهم لطف داری و کامنتت خیلی حال خوب کن بود
انشاله خیلی زود فرصت اومدن به اصفهان براتون فراهم بشه
اینو باید هممون به خوبی یاد بگیریم که یک رابطه نیاز به مراقبت مداوم داره
متشکرم از این حس خوبی که بهم میدین

هلناز چهارشنبه 9 مرداد 1398 ساعت 21:54 http://helenaaz.blog.ir/

سلااااام
اخ خواهر گفتی ! جنس ها افتضاح ، همه پلاستیک قاطی دارن ، قیمت ها فضایی ، دوخت ها بد ...
به نظرم اگر خیاطی خودت بلدی برو پارچه هاش رو بگیر و بدوز :) ...
+ملافه که عشق منه ! اون روز یه مدل دیدم ملوانی ، ولی خیلی گرون میداد متری ۵۵
+به رابطه ات یه حسی دارم
حس تعجب که چطور میشه این همه سال اینقدر طولانی با این شرایط باز عاشق موند
عشقتون پایدار.‌‌‌‌..
+من عاشق روزانه هاتم

سلام به روی ماهت
اگه خیاطی بلد بودم مطمئنم خیلی اوضاع فرق میکرد
ولی متاسفانه هیچی از خیاطی سر در نمیارم
همین چهارتا دونه درز را هم تازه شروع کردم و هنوز خیلی ایراد دارم

+ ممنونم
میشه ... عشق حال عجیبیه

رهآ پنج‌شنبه 10 مرداد 1398 ساعت 00:17 https://ra-ha.blog.ir

تیلو عنوانت چقدددر برام آشناست .. هی با خودم زمزمه ش میکنم ... انگار خیلی وقت پیش ها گوش داده باشم ...

رهآ پنج‌شنبه 10 مرداد 1398 ساعت 00:20 https://ra-ha.blog.ir

الان رفتم ی سرچ زدم فهمیدم کدوم آهنگه ... و خب باید بگم که کلی خاطره و بغض و گریه و غم یادم اومد ...
امان از آهنگ ها ... اماااان ...

متاسفم که با این آهنگ حالت را بد کردم و بغض کردی
خودم از این آهنگ حس خوب میگیرم

طیبه پنج‌شنبه 10 مرداد 1398 ساعت 08:00

سلام تیلوی مهربون و با احساس و پرانرژیپست رو خوندم دوبار و بعد عنوان پست رو
و چقدر عنوان برازنده ی پست بود
به عشقتون و اینگونه درک بالا و شعور زیادتون تبریک میگم عزیز دوست داشتنی ام


بهم لطف داری طیبه ی نازنین

بهامین شنبه 12 مرداد 1398 ساعت 02:09

من عاشق نوشته هاتم
حس عشق
زندگی
درس
انگیزه
یه عالمه حس خوب دیگه دارم با خوندش

ممنونم بهامین نازنینم
بهم لطف داری دخترجان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد