روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

مگر که جان به لب رسد که یارم از نظر رود...

سلام

روزتون زیبا


زندگی روی دور تند را هم دوست دارم

همونطوری که زندگی تو روزهای آروم را دوست دارم

اما این روزها با ضرباهنگ تند زندگی دارم پیش میرم ، یک ضرباهنگ شیرین و دوست داشتنی

دیروز عصر با مامان جان و پدرجان رفتیم به سمت نساجی مازندران ... کنارش نساجی یزد...

اول تصمیم داشتیم از ملحفه های آماده ی ترک خرید کنیم که دوخته شده هم باشه و کارمون راحت بشه ، ولی طرح های موجود را دوست نداشتیم

و پدرجان هم حوصله زیاد گشتن و از این طرف به اون طرف رفتن را نداشتند و معتقد بودند ملحفه را که قرار نیست بپوشیم... همینا خوبه

این شد که پارچه صورتی رنگ با طرح های سفید انتخاب کردیم و خریدیم ...

یک تکه یک متری لیمویی رنگ با قلبهای خوشگل هم خریدم برای استفاده فندوق و مغزبادوم ...

بعد هم ارده و حلواارده خریدیم ... داداش همیشه عاشق صبحونه های خیلی شیرینه و این روزها ما دلمون تندتر میزنه و منتظریم

پدرجان و مادرجان رفتند به سمت خونه ... منم رفتم خرازی و قرقره همرنگ خریدم و پیش به سوی خانه

اول از همه به حسن یوسف های خوشگلم سر زدم که این روزها در دلبری نظیر ندارن

و بعدش هم یکراست رفتم سراغ تراس... و بعد گلهای سرسرا...

باورش برای خودم هم سخته که من حتی تعداد جوانه ها و برگهای تازه گلهام را میدونم ...

بعد از شام هم شروع کردم به اندازه زدن و بریدن ملحفه ها به کمک پدرجان و مادرجان

و بعد هم چرخ خیاطی

از مامان خواستم که من ملحفه ها را بدوزم ... و این شد که صدای خوش آهنگ چرخ خیاطی پیچید توی خونه

البته که امشب که هم باید ادامه بدم و شاید حتی فردا شب...

ولی این کارها حال دلم را خوب میکنه


چند صفحه ای از کتاب تازه م را خوندم

یک رمان هم دستم هست به اسم « تئودور بون» که در حال خودنش هستم از روی برنامه فیدیبو...




پ ن1: بهتون گفتم بگونیاهام که توی تراس بودن به طور ناگهانی خشک شدند؟

من فقط تونستم یه شاخه ی خیلی کوچولو ازشون قلمه بردارم... حالا با تلاش و رسیدگی مداوم اون یه شاخه ی نحیف تبدیل شده به یه گلدون خیلی کوچولو

و این حال منو خوب میکنه


پ ن 2: للی دیروز بهم زنگ زد که باهاش برم برای خرید عینک.. اما من با مامان قرار داشتم برای خرید...

شاید امروز باهاش برم


پ ن 3: امروز صبح که بیدار شدم حس کردم هوا یه کمی خنک تر شده ...

سرصبحانه بودیم که مامان جان هم دقیقا همین را گفتند... آخیش... تابستون قشنگم داری به نیمه میرسی؟


پ ن 4: به توصیه لاندا جان شروع کردم به رسیدگی به پاها... شبها و صبح ها حتما کرم پا میزنم ... هرچند پوست پاهام بد نبودند... اما رسیدگی بهشون حتما بهترشون خواهد کرد


پ ن 5: صلوات با تسبیح متبرک فراموشم نشده... لابلای همه شلوغی ها دعاگوتون هستم و از خداوند مهربون آرزوهاتون را طلب میکنم


پ ن 6: من از بچگی به رنگ زرد علاقه ی ویژه داشتم... دیروز هم لابلای رنگها زرد چشمای منو بیشتر میگرفت


پ ن آخر: چه میشود عیان شوی... مرا عزیزجان شوی...

نظرات 14 + ارسال نظر
لبخند ماه سه‌شنبه 8 مرداد 1398 ساعت 10:06 http://Www.labkhandemoon.blogsky.com

وای که چه گزارش کاملی از روزانه ها بود
من اصلا چرخ خیاطی و خیاطی دوست ندارم

روزانه نویسی همینه دیگه...
من هیچی خیاطی بلد نیستم... هیچی ها... در حد صفرم ... ولی واقعا دوست دارم
از صدای چرخ خیاطی قدیمی مامان که میپیچه تو خونه کیف میکنم
انگار حس زندگی بهم میده
زنانگی های خوشگلی پشت این صدا به یادم میاد
روزهای بچگی... مادربزرگی که با عشق منو میبرد بازار و برام پارچه میخرید و از راه نرسیده مینشستم کنار دستش تا برام خیاطی کنه... برام پیرهن میدوخت... خدا رحمتش کنه
خداوند همه ی مادربزرگها و پدربزرگهایی که رفتند را رحمت کنه و قرین آرامش باشند
و اونایی که در قید حیات هستند انشاله صحیح و سالم و شاد باشند

بهامین سه‌شنبه 8 مرداد 1398 ساعت 10:12 http://notbookman.blogsky.com

سلام تیلو جانم
خوبی؟؟
چه خوب که خیاطی را بلدی و دوست داری.
چه خوبتر که کمک مادرت هستی.
الهی خیلی زود از روزی اومدن داداشت وخانومش بنویسی اینجا
حال دلت همیشه خووووب

سلام بهامین نازنینم
متشکرم
ولی من اصلا خیاطی بلد نیستم ... همین درزها را هم صاف و قشنگ و مرتب نمیدوزم
فقط خیاطی را دوست دارم و تا جایی که میتونم سعی خودم را میکنم
مامان جان من هم که میدونید کلا اهل هیچ گله و شکایتی نیست و هرکاری براش بکنی میگه عالیه و خوبه و کلی به آدم انرژی میده
متشکرم ... ممنونم
برات آرزوهای خوب دارم

solyy سه‌شنبه 8 مرداد 1398 ساعت 10:22

همیشه وقتی میام وبلاگتو میخونم منتظرم از احساس های قشنگت بشنوم .خیلی خوبه که به کوچکترین چیزها تو زندگیت اهمیت میدی.همیشه حست ناب باشه تیلوجون.


من فقط تلاش میکنم که زندگی را زندگی کنم
شماها بهم لطف دارین و بهم انرژی میدین

mahtab سه‌شنبه 8 مرداد 1398 ساعت 10:36

سلااام
صبحتون به خیر
من هر روز صبح میام وبلاگ شما رو میخونم حالم خوب میشه. یه حس عجیب بهم میده
وای که از پی نوشت آخر
میگم این روزا که منتظر اومدن برادرتون هستین چقدر هیجان انگیز و خوووب باید باشه

راستی تیلو جووونم توروخدا موقع صلوات فرستادن با تسبیح متبرکت یاد منم باش لطفن

سلام دوست گلم
همه ایامت بخیر و شادی
این آهنگ را گوش بده .. خوشگله
انتظار خوبیه... انشاله که به سلامت برسن از راه

حتما دعاگوت هستم... دیروز هم گفتم که این صلواتها را به نیت دعاها و حاجت های شما میفرستم ... انشاله که حاجت روا باشید... امشب حتما جداگانه یادت خواهم کرد

روشنک سه‌شنبه 8 مرداد 1398 ساعت 11:04

سلام

به به خانم هنرمند خیاطی 20درصدش اموزشه 10درصدش

علاقس 70 درصدش تمرینه ادامه بده اینقدر خط ها کج و

راست میشن که دیگه از یه جای دیگه همیشه رااست میشه

من مطمئنمممممممم

راستی تو دعاهات اون گوشه هاااا اون ته هااااا منم یه یاد

کوچولو بکن میسی

سلام روشنک عزیزم
اول سپاسگزارم از قلب مهربونت
هنوز مهربونیت و کمکت یادم نرفته
دوم ... دلم گرم شد ... بیشتر و بیشتر تمرین و تلاش میکنم ... شاید یه روزی براتون از خیاطیهام نوشتم ... از پیرهنهای گل گلی رنگی رنگی... از تاپ های حریر خوشگل... از دامن های پر از چین...
حتما به یادت خواهم بود
به دعاهات محتاجم

ترمه سه‌شنبه 8 مرداد 1398 ساعت 12:35

سلام

منم بگونیای خیلی دلبری داشتم، اول شروع کرد به کم پشت شدن بعضی از غنچه ها زرد خشک شدن گلها هم کوچک موندن ، کود هم دادم، بعد از یه مدت کلا از دست رفت. البته من تو خونه نگهداری می کردم.
گیاه فقط پوتوس، که هنر میخواد خشکوندنش


سلام عزیزدلم
آخیش... من سه تا گلدون بزرگ و پربگونیا داشتم در عرض یک هفته کلا از دست رفت
اول بیحال شد و یهو خشک
نهایتا یک شاخه نحیف ازش تونستم نگه دارم... حالا داره دوباره جون میگیره

فرشته سه‌شنبه 8 مرداد 1398 ساعت 12:52

چه میشود عیان شوی
چی میشه

مریم سه‌شنبه 8 مرداد 1398 ساعت 13:39

سلام خانم تیلوی مهربان.میشه با اون تسبیح متبرک برای من پرگرفتار هم دعا کنید من خیلی گرفتارم.ممنون

سلام مریم عزیزم
حتما عزیزدلم
انشاله که گرفتاریهات حل بشه و خیلی زود بیای با خبرای خوب

رسیدن سه‌شنبه 8 مرداد 1398 ساعت 15:51

عزیز جان را در دلت خانه پایدار شود .

الهی آمین ...

مهربانو سه‌شنبه 8 مرداد 1398 ساعت 16:01 http://baranbahari52.blogsky.com/

سلام به روی ماهت تیلو جانم
صدای چرخ خیاطی برای من حس نوستالوژی ایجاد میکنه . روزهای جنگ بود و پدر بزرگ خدابیامرزم بازنشسته ی ارتش بود . با دفترچه ارتش پارچه های کرکی خوشگل میدادن مامان گرفته بود برای ما لباس تو خونه می دوخت خیلی مزه میداد منتظر مینشستم پای چرخش تا لباسم تموم بشه


سلام بر مهربانوی نازنینم
مامان من خیاطی نمیکردن... اما مادربزرگ مادری برامون خیلی زیاد چیزای خوشگل میدوختند... خدا رحمتشون کنه ... و خداوند مامان شما را براتون سالیان دراز سلامت و شاد نگه داره

لاندا سه‌شنبه 8 مرداد 1398 ساعت 16:27

ذوق می کنییییییییم
بگونیا خیلی بدقلقه. منم ترکوندمش. کلا حس می کنم زیاد گلدون میترکونم. از بس که خونه نیستم و وقتیم هستم خسته ام
این تابستون، دو تا ساکولنت، یه گلدون نارنج، دوتا کاکتوس، و یه گیاه شبیه قاشقی رو ترکوندم
البته یه چنتا پتوس قلمه زدم و کاشتم. باشد که حس بدمان بپرد.

ما هم با لاندای عزیز ذوق میکنیم...
اخ که چقدر این بگونیا آدم را اذیت میکنه... به هیچ سازی جور در نمیاد
منم خیلی امسال گل خراب کردم... چه گلهای خوشگلی... ولی من دائم رسیدگی میکنم از بس هوا گرمه

قلب من بدون نقاب چهارشنبه 9 مرداد 1398 ساعت 10:12 http://daroneman.blog.ir

چه جالب!!! برات نوشته بودم برو حکیم نظامی و از نساجی های اونجا خرید کن
مبارک باشه
نساجی بروجرد اگه منظورت اونی هست که سمت بزرگمهره یا شعبه های دیگه
اصلا پارچه ای که فروش دارن پارچه نساجی بروجرد نیست
حتی قیمت ها خیلی عجیب غریبه
ی بار به مسئولش این موضوع رو گفتم... هیچی نگفت

جدی؟
همیشه از همون چند تا نساجی تو حکیم نظامی خرید میکنم
حتی یکی اون وسط هست که اگه دیده باشی لحاف و ملحفه آماده میفروشه
بیشتر وقتا از همون میخرم
لحاف خودمم از همون خریدم
ایرانی هست ولی جنسش خوبه و قیمتش هم مناسبه

نسترن چهارشنبه 9 مرداد 1398 ساعت 10:49 http://second-house.blogfa.com/

من خیاطی بلد نیستم اما صدای چرخ یکی از صداهای قشنگ زندگی عه

ملحفه های جدیدتون مبارک تون باشه...
منم عاااشق زردم

منم بلد نیستم
متشکرم
چه تفاهمی

طیبه پنج‌شنبه 10 مرداد 1398 ساعت 08:07 http://almasezendegi.mihanblog

به قول باب راس
زرد اخرایی
باب راس رو که می شناسی
همون نقاش موفرفری که شبکه ۴ نشون می داد و عالی بود .اخرش من رو عاشق زرد اخرایی کرد لامصب
مبارک ها باشه تیلوی نازنینم
کوتاه کامنت گذاشتم چون هنوز سردرد دارم .ببخش

انشاله که همیشه بلا ازت دور باشه و سلامت باشی
میشناسمش... و طیف زرد را کلا دوست دارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد