روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

من به پیچ و خم موی تو گرفتارم...

سلام

شنبتون پر از لحظه های ناب


پنجشنبه را با مامان دوتایی رفتیم خرید...

هیچی هم چشممون را نگرفت

جز چند تا تیکه لباس تو خونه برای خودمون و داداش و زن داداش ... هیچی نخریدیم...

بعدش هم دوتایی رفتیم نانوایی... دو سه مدل نون خریدیم... بعدش هم خریدای خرده ریز خونه

با هم که راه میرفتیم هزاربار خدا را شکر کردم به خاطر بهبود پای مامان... بخاطر این نعمت دوباره ... که مامانم میتونه با لذت قدم برداره و درد نکشه

اینجا جا داره که بگم هزاران بار دعای خیرم را بدرقه ی راه دکترجراح مامان کردم ... ایشون خیلی زحمت کشید و ما از عملکرد و برخورد و نحوه کارش واقعا راضی هستیم

خدا را شکر...


بعد از اینکه از خرید اومدیم خونه یه چرت حسابی خوابیدم

وقتی بیدار شدم زنگ زدم مغزبادوم ...آوردمش خونه مون و دوتایی دست به کار شدیم

یه موزیک شاد گذاشتیم

یه خمیر جادویی و بینظیر درست کردیم ...

بعدم سه تایی با مامان بساط شکل دادن خمیر را پهن کردیم روی میز آشپزخونه و کلی حرف زدیم و کیف کردیم و خمیرها را شکل دادیم... یه شیرینی ساده و خوشمزه نتیجه کار سه نفریمون بود...



جمعه هم از صبح خواهرا و فسقلیا اونجا بودن

برای اومدن داداش نقشه کشیدم ، باهاشون تصویری تماس داشتیم و اونا هم دیگه دل تو دلشون نبود

بساط آب بازی تو حمام را هم راه انداختیم و یکی دو ساعتی با فسقلیا سرگرم بودیم

آخر شب هم با خواهر و مغزبادوم و باباش خداحافظی کردیم که امروز راهی کربلا هستند...

آخر شب یه مقداری از پروانه های رنگی رنگی را درست کردم




پ ن 1: گلهایی که تو باغچه ی کوچولوی جلوی در خونه کاشتم بی نهایت خوشگل شدند


پ ن 2: یعنی با وجود یه عالمه دوربین ... آقای دزد با خیال راحت اومده و یک قطعه از روی کنتور گاز باز کرده و برده...


پ ن 3: گاهی خودتون یه سختی را میکشید و اصلا به چشمتون نمیاد... ولی اگه همون سختی برای یکی از عزیزانتون پیش بیاد کلی غصه میخورید... 

من اینو دیروز تجربه کردم


پ ن 4: دیشب آقای دکتر ازم درباره وبلاگم میپرسیدن... چون تازگی از دوستای اینجا خیلی زیاد براشون حرف میزنم..


پ ن 5: یکی از دلبستگی های این روزهام توی خونه، گلدونام هستند...

برای خودم که باورش سخته ولی حتی دلم هم براشون تنگ میشه

با هر یه جوانه و برگ دادن و گل دادنشون کلی ذوق میکنم


نظرات 9 + ارسال نظر
الی شنبه 22 تیر 1398 ساعت 10:25 http://elhamsculptor.blogsky.com/

گلها به ادم روحیه میدن

به شدت
حال منو که این روزها به شدت خوب کردند

روشنک شنبه 22 تیر 1398 ساعت 10:33

سلام این قدر از دهه 90 گفتن شیطونن ولی تا دو سال دیگه

همه میشیم قرن قبلیا قرن جدیدا

میدونی دلم میخواد این اقای دکتر ایندفعه که بیا پیشت

منغلب بشه و بگه همینجا میمونم و کنار دفترت دفتر کاش

باشه طبقه بالا هم خونتون....

دله دیگه میخواد حرف حسابم حالیش نی


اون قرن جدیدیا را بگو که چی از آب در میان ...
بابا دیگه حالا اینقدرم نچسبیم بهم دیگه یهو دل هم را میزنیم

فندوقی شنبه 22 تیر 1398 ساعت 10:48 http://0riginal.blogfa.com/

سلام عزیز دلم دوست مهربون و خوشگلم. بالاخره تونستم وبتو با کامپیوتر باز کنم. اینجوری یه لذت دیگه ای میبرم. خدا رو شکر. خیلی خوشحالم برای مامانت. از قدر شناسی تو و شکرگزاریت هم لذت میبرم. انشالله خواهرتینا به سلامتی برن و برگردن و داداش و زن داداش هم به سلامتی بیان. منم کلی هیجان زدم برات و میدونم چقدر خوشحالی. الهی حال دلت خوش باشه عزیزترینم. تو لایق بهترینهایی اینو یادت باشه.

تو چنین خوب چرایی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
تو مهربون منی...
متشکرم

قلب من بدون نقاب شنبه 22 تیر 1398 ساعت 10:50 http://daroneman.blog.ir

انشالله به سلامتی برگردن

خداروشکر برای سلامتی مادرت
انشالله همیشه سلامت باشن

منم این حس رو نسبت به گل هام دارم


متشکرم عزیزدلم
انشاله
وای پس این حس را تجربه کردی

سعید شنبه 22 تیر 1398 ساعت 11:24 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دختر عموی ماه
حالت چطوره؟
راستش چند روزه گرفتاری های کاری نمیذاره زیاد بیام وب
و خیلی ممنونم که نبودن منو یادآوری می کنی
به خاطر سلامتی مامان خدارو شکر می کنم
سایه شون بلند و پایدار

سلام بر پسرعموجان
دختر عموی ماه یعنی خودت ماهی؟؟؟؟؟؟ و من دختر عموت؟؟؟؟؟؟
متشکرم خوبم
خب نبودنتون به چشم میاد
الهی آمین... برای همه ی مادر و پدرها همین آرزوی خوب را دارم

سعید شنبه 22 تیر 1398 ساعت 12:03 http://www.zowragh.blogfa.com

منم این عید رو به شما و خانواده ت تبریک میگم
در مورد دخترعموی ماه قبلا مفصل توضیح دادم یادته که
در ماه بودنت هیچ شکی نیست
این مهربونیت و این اخلاق خوبت یک علتش همینه که با گل سروکار داری

متشکرم
و میدونم که همیشه به من لطف داشتی وداری
نمیدونم چطوری بود که قبلا این حس را در خودم کشف نکرده بودم ... این علاقه شدید را

مهدی شنبه 22 تیر 1398 ساعت 13:21

خدا همه مادر و پدرها رو نگه داره. وقتی خار تو پاشون میره, آدم دلش لهه میشه تا خوب بشن.
خونه مادربزرگ پدربزرگ ها همیشه شلوغه, مخصوصا اگه یه نفر از بچه ها هنوز مجرد باشه. حتما که نوه ها کلی بهت وابسته ان.

الهی آمین
خداوند همه ی عزیزان همه مون را سالم و شاداب نگه داره

دقیقا... دوتا فسقلی

سعید شنبه 22 تیر 1398 ساعت 19:45 http://www.zowragh.blogfa.com

و من به خاطر این که مامان سلامتیشون رو به دست آوردن بی اندازه خوشحالم
سایه شون همیشه مستدام


متشکرم پسرعموجان

نسترن یکشنبه 23 تیر 1398 ساعت 16:07 http://above-sky.blogfa.com

+خداروشکر پاهاشون بهتره :)
+خمیرجادویی

خدا را شکر خیلی بهترن
از اون لحاظ بهش میگن جادویی که میشه باهاش همه چی پخت... هم شیرینی هم غذا و هم نان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد