روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

گاهی از بیرون نگاه کنید

سلام

روزتون بخیر


روزهای تابستانی دارن تند تند میگذرن

گاهی تعجب میکنم از سرعت گذر عمر

یه جایی تو مسیر رفت و برگشتم به خونه ، یه دوشنبه بازار محلی برگزار میشه، هر دفعه از شلوغی اونجا رد میشم به خودم میگم یه بار میرم سر میزنم

تاحالا هم نشده که برم

ولی تازگی میبینم هنوز چشم بهم نزدم ، دوباره رسیدم به شلوغی های دوشنبه بازار.... به خودم میگم عمرچقدر تند تند میگذره



تصمیم گرفتم فردا برم خرید

با مامان دوتایی

به هیچکدوم خواهرا هم خبر نمیدم

مغزبادومم نمیبرم

میخوام مادر دختری بریم بیرون ... خرید کنیم... حرف بزنیم...

مامان آروم آروم داره به سمت بهبودی میره و این براش یه ذوق خاصی داره



بعضی از وبلاگها را که میخونم ، حرص میخورم

میبینم بعضی از رفتارها را وقتی از بیرون نگاه میکنیم اصلا درست نیست

اونا دارن حق به جانب حرف میزنن و خیلی از خواننده ها هم میان و دل به دلشون میزارن و کلی حرف و حدیث برای اون طرف مقابل میزنن

در صورتی که اگه یه دقیقه دست بزنین به کمر... چند قدم بیاین عقب... منصفانه نگاه کنید... خودتون را بزارید جای طرف مقابل... میبینید کلا بیخود جبهه گرفتید



دیروز آقای دکتر یه جلسه ای داشتن اون سر شهر

برای همین حدود یکساعت و نیم باید رانندگی میکردند... نتیجه چی بود؟

یکساعت و نیم توی راه رفت... یک ساعت و نیم توی راه برگشت ... یک نفس حرف زدیم

شب که زنگ زدند گفتند: خیلی امروز خسته شدم... منم گفتم پس با یه شب بخیر بریم بخوابیم؟

و اینگونه بود که ما یک شب با مکالمه ای حدود یک دقیقه با رضایت خاطر به رختخواب رفتیم



یه زمانی خیلی از دکمه های مختلف خوشم میامد... هرجایی دکمه ای اضافه داشتیم

یا لباسی را مامان میخواست بندازه دور... یا دکمه های زاپاس کنار لباسها... همه را جمع میکردم

دیروز یهو برخورد کردم به یه قوطی فلزی نسبتا بزرگ... وقتی بازش کردم پر از دکمه بود...

یادآوریش برام حال خوبی داشت

باید بدمشون به خواهر که خیاطی میکنه... شاید به یه کاری بیاد





پ ن 1: یه کمی ذهنم آشفته ست ... شاید برای همین آشفته نویسی میکنم

پ ن 2: یکی از دوستام چند روز پیش گرما زده شده بوده .. این یعنی به توصیه های من عمل نمیکنید و این بطری های آب همه جا دنبالتون نیست

پ ن 3: خدا را شکر مامان رافائل جان بهترن

پ ن 4: دوست مجازی...تو اصلا مجازی نیستی... خودت میدونی


نظرات 7 + ارسال نظر
رسیدن چهارشنبه 19 تیر 1398 ساعت 10:55

سلام حالت چطوره. شکر که مامان بهتر .
ولی برای من این هفته دیر گذشته چون صبح ها تو خونه م و کار خاصی نمیکنم.

سلام به روی ماهت
متشکرم
خدا را شکر خیلی خیلی بهترن
اخیش... از لحظه های استراحتت استفاده کن

نل چهارشنبه 19 تیر 1398 ساعت 10:56

1-تیلو برای چی از اون دکمه در کارت پستالهایی که درست میکنی یا ..استفاده نمیکنی؟
2-دستبند هم میتونی باهاشون درست کنی
3-روی کیف هم میتونی وصل کنی
4-برای تزیین ظروفی که قلمه داری هم میتونی استفاده کنی
من تازه یاد گرفتم دکمه ها رو جمع کنم و تا الان ازشون کلی کار کشیدم

مثلا ی دونه کیف داشتم.قدیمی بود اما 1-2 بار بیشتر استفاده نکرده بودم.به انتهای زیر تخت انتقال داده شده بود. در تمیزکاری هفته پیش دیدمش.تازه یادم اومد این کیفم دارم و با کفش الانم ست میشه. دیدم گویا چیز تیزی بهش خورده و ی قسمتش خراش داره.
با دکمه های ریز ی دونه گل کوچولو اونجا دراوردم

خصوصا ،کارت، درست میکنی.خیلی میتونی استفاده کنی..روی کادوها خیلیییی خوشگل میشه.من دوست دارم.
من از 4 مورد بالا تا الان استفاده نمودم و دوست میداشتم

نل از بودنت شادم

1- درست میکنم ولی نه برای کارم ... حقیقتا دکمه گران هست و برای کارهای تعداد بالایی که میخوان قیمت هم مناسب در بیاد اصلا به صرفه نیست... برای کارت پستالهای تکی تاحالا زیاد استفاده کردم

2- دستبند فقط طلا

3- تا حالا امتحان کردم

4- قشنگ میشه بخصوص اگه از دکمه های چوبی و نخ های کنفی استفاده کنی

الی چهارشنبه 19 تیر 1398 ساعت 11:40 http://elhamsculptor.blogsky.com/

این قدم زدن های مامان دختری واقعا عالیه
باید وسط همه شلوغی هام امروز یه سر مامان رو ببرم بیرون
بابت یادآوری این چیزا ممنونم

چقدر خوشحالم که یادآوری خوبی بوده
خوش بگذره

لیلی۱ چهارشنبه 19 تیر 1398 ساعت 12:35

سلام گندم جانم مرسی که بیاد همه هستی عزیزم
شنیدم دکمه بسیار بسیار گران و کمیاب و محدود شده هوای دکمه ها رو داشته باش
ماشاله مملکت قادر به تولید دکمه هم نیست فقط دنبال انرژی هسته ایه اونم از نوع صلح امیزش!!!

سلام بر لیلی عزیز
راست میگی... جدیدا دکمه خیلی گرون شده
کمیاب هم شده ... نمیبینی هیچکدوم از مانتوها دکمه نداره

انه چهارشنبه 19 تیر 1398 ساعت 13:24 http://manopezeshki69.blogsky.com

واقعا روزا خیلی سریع میگذره

شما هم همین فکرو میکنی؟

نسترن چهارشنبه 19 تیر 1398 ساعت 15:50 http://above-sky.blogfa.com

آره واقعا روزهای تابستونی تند تند میگذرن

+ من هم همین فکر رو دارم.باید دیدگاه طرف مقابل رو هم دید.به عبارتی نباید یه طرفه به قاضی رفت.
+پراکنده نویسی را دوست میدارم.مخصوصا اگه تیلو نوشته باشه

خیلی سریع میگذرن
متشکرم که اینهمه بهم لطف داری دخترجان

قلب من بدون نقاب چهارشنبه 19 تیر 1398 ساعت 17:36 http://daroneman.blog.ir

سلام تیلو جانم
آخی چه قرار خوبی با مامان داری خوش بگذره
حس این دو نفره بیرون رفتن خیلی خوبه

دکمه ها؟
با نظر نل عزیز موافقم
من بودم برای کاردرستی های مغز بادوم.. عروسک های پارچه ای استفاده می کردم
دکمه لباس رو خیلی دوست دارم
مخصوصا دکمه های خوشگل و خوش حالت رو
منم کلی دکمه خوشگل دارم که جایی دیدم و خریدم
چون فقط دوستشون داشتم و اصلا بعد چند سال نشده برای کاری استفاده کنم

سلام به روی ماهت عزیزدلم
فدای محبتت
خیلی زیادتر از این حرفا هستند... من تاحالا کارت پستال با دکمه زیاد درست کردم
و اتفاقا خیلی هم خوشگل میشه
منم به دکمه علاقمندم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد