روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

آخرین یکشنبه بهار

سلام

روزتون پر از الطاف پروردگار


امان از این همه گرد و غباری که شهر را فرا گرفته و نفس مرا تنگ کرده

عوضش مبتلا شدم به یک آهنگ دلپذیر و هربار میشنوم بازم روحم سیراب نمیشه...

صبحم را با صدای آقای دکتر و دوش و زردآلو و خیار تازه شروع کردم

از اونجایی که طبع من خیلی سرد هست قبل از بیرون آمدن از خانه چای نبات جانانه را هم سرکشیدم

تا رسیدم جلوی دفتر دیدم آقا کلاغه منتظرم نشسته... باورتون نمیشه که با هم دوستیم... براش دانه ذرت میزارم و با اشتیاق میخوره

لبخندم که پررنگ و دلم گرم تر... اومدم که باز با این اظهارنامه لعنتی دست و پنجه نرم کنم...

البته برای خودم جایزه هم در نظر گرفتم ... صبح یک کتاب تازه از داخل کتابخانه برداشتم و باخودم آوردم

اگه این اظهارنامه تمام بشه کار را تعطیل میکنم و فقط کتاب میخونم... تا تمام شدن کتابم به خودم استراحت جایزه دادم



میدونید دوست دارم هرروز گوشه ای از چیزهایی که میبینم و خوشم میاد را برای شماها هم بازگو کنم

قبل از اینکه برسم دفتر یه جایی تو کوچه پس کوچه ها، خاکبرداری یک ساختمان بلند بود و ترافیک شده بود و ما هم با صبوری منتظر باز شدن راه بودیم... چشمم افتاد به ته یه کوچه ی تقریبا باریک با خونه های ویلایی و درختهای پرگلی که از سردیوارها آویزان بود ... یه پسربچه تقریبا 5 ساله ... با خواهر تقریبا یکساله ش داشتند صبحانه میخوردند... یک کاسه دست پسربچه بود و با شیطنت از این طرف میدوید آن طرف و یه قاشق میزاشت دهن خودش و یک قاشق هم دهن خواهرش... فاصله م زیادتر از اونی بود که ببینم داخل کاسه چی هست... ولی صدای خنده شون را میشنیدم... و صدای جیک جیک کفشهای دخترکوچولو را ...

باورتون نمیشه هنوز لبخند پررنگ روی لبم هست از حس خوب اون صحنه اول صبح حال دلم هنوز خوبه






پ ن 1: روشنک و دریای عزیزم ... دوستای خوب و همدل... ازتون بی نهایت سپاسگزارم


پ ن 2: صبح مامان گفتند که کیک شکلاتی خیلی عالی شده بود و تکه آخر انگار از همه خوشمزه تر بوده


پ ن 3: مغزبادوم اول وقت بهم زنگ زده و میگه به نظرت امروز چیکار کنم حوصله م سررفته... میگم کی بیدار شدی که الان حوصلت سررفته؟؟؟؟ میگه سوال نکن... جواب بده


پ ن 4: یه عالمه از بندهای و رشته های فامیلی در خانواده مادری در حال گسستن هست و من اینو اصلا دوست ندارم


نظرات 17 + ارسال نظر
الی یکشنبه 26 خرداد 1398 ساعت 10:55 http://elhamsculptor.blogsky.com/

الان دارم قیافه اون دو تا کوچولو رو تصور میکنم که ته کوچه اینور اونور می پریدن

آخ که چه دلبر بودند... منو وادار به کلی خیالپردازی و خاطره بازی کردند

مهربانو یکشنبه 26 خرداد 1398 ساعت 11:01 http://baranbahari52.blogsky.com/

تیلو جون سلام و روزت بخیر .
چه هوای بدی شده ها امروز روز دومه میگی ریز گردا زیاد شدن .
دارم فکر میکنم چند سال بعد این دوتا خواهر و برادر چقدر با خاطرات امروزشون خوشن .. مثل خودمون که حال و هوای بچگیا یه عطر دیگه ای داشت برامون
متاسفانه این گسستگی بندهای عاطفی تو فامیل همه مون مشهوده مال بعضیا از قبل تر اتفاق افتاده و بنظرم همه ش ناشی از معضلات فرهنگی میشه . همین چشم و هم چشمی ها ، بی انصافی ها ، توقع های زیادی و بی جا و...
** من عااشق این مغز بادومم با این جمله های قلمبه ش ببوسش از قول من

سلام به روی ماهت
امان از دست هوای بد ...
اره حال و هوای بچگی هامون اومد جلوی چشمم
راست میگی... این دوری ها داره کلا همه گیر میشه
عزیزمی

قلب من بدون نقاب یکشنبه 26 خرداد 1398 ساعت 11:03 http://daronemna.blog.ir

ای جانم برای مغز بادوم
خوب راست میگه سوال نکن ... جواب بده

تیلو تو هم مثل خودمی حال دلت با بچه ها خوب میشه
چند روز پیش تو مجتمع پارک دلم برای ی بچه ضعف رفت
همون جا خداروشکر کردم
چون همیشه نسبت به نداشته هامون موضع بد می گیرم
و واکنش منفی نشون میدیم
یا حسرته
یا آه و تاسف
خداروشکر کردم برای من اینطوری پیش نرفته و به هر بچه ای که می بینم عشق میدم... کلی هم دوست های کوچولو دارم که هر از گاهی می بینمشون


بچه ها را به طور ویژه دوست دارم
منم از این نگاهت خوشم اومد و خدا را شکر کردم که منم اونطوری نیستم

سعید یکشنبه 26 خرداد 1398 ساعت 11:33 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دختر عموی پر انرژی
خوبی؟
روزت به خیر
یعنی اون دختر و پسر تو کوچه داشتن صبحونه می خوردن؟
ضمنا حجت اشرف زاده همشهری ماست
همین کار رو یه آهنگ از محمد معتمدی با من کرد
حالا که می روی همراه جاده ها
برگرد و پس بده تنهایی مرا

باورت میشه این آهنگ شبا تو مغزم پخش میشه و نمیذاره بخوابم

سلام بر پسرعموی جان
متشکرم
شما خوبی
اره داشتند بازی میکردند و برای خودشون صبحانه میخوردند و خوش بودند
آهنگ را دانلود کردم و هفت هشت ده دفعه ای گوش دادم
ولی اونطوری منو نگرفت ....

نل یکشنبه 26 خرداد 1398 ساعت 11:50

پ.ن۴: رشته اصلی رفته..اینها تبعاتشه.
سلام

روزت پر از رنگ خدا


نل دقیقا زدی تو خال
وقتی مامان بزرگم فوت شد انگار خیلی از رشته ها یهو گسیخته شد

هدی یکشنبه 26 خرداد 1398 ساعت 11:50

سلام تیلویی جونم
سوال نکن جواب بده منو کشته خندیدم ماشاالله بهش
کیک شکلاتی به به نوش جون شیرین کام باشید

سلام هدی جانکم

متشکرم دوست جان

رهآ یکشنبه 26 خرداد 1398 ساعت 12:02 http://rahayei.blogsky.com

عنوانت من به فکر برد .. آخرین یکشنبه بهار ... یعنی اتمام ی فصل از زندگی ...

بله میبینی با چه سرعتی روزهای عمرمون میگذره

لاندا یکشنبه 26 خرداد 1398 ساعت 12:14

دهنم آب افتاد از فکر کیک شکلاتی.
عاشق مغز بادومم. خیلی خوب حرف می زنه
کتاب جدید خیلی جایزه ی خوبیه. منم اکثرا به خودم کتاب جدید هدیه میدم

منم الان دهنم آب افتاد از فکر کردن بهش

لاندا یکشنبه 26 خرداد 1398 ساعت 12:15

دهنم آب افتاد از فکر کیک شکلاتی.
عاشق مغز بادومم. خیلی خوب حرف می زنه
کتاب جدید خیلی جایزه ی خوبیه. منم اکثرا به خودم کتاب جدید هدیه میدم
باز به کد ایراد گرفت. دوبار ثبت شد؟

شما که خودت استاد کیک پختنی... در مقابل شما من هنوز در حال شاگردی هستم
حرفای عالی... جوابهای بجا و دندان شکن
بزار دوبار دوبار ثبت بشه ... من چهاربارچهاربار خوشحال میشم

SOLY یکشنبه 26 خرداد 1398 ساعت 13:52


امیر یکشنبه 26 خرداد 1398 ساعت 13:59

با سلام
کیکی که با اشتیاق پخته بشه چون با چاشنی عشق هست لاجرم خوشمزه از آب در میاد . بهار نفس اخرش را میکشه و داره وصیت و نصیحت هاشو به تابستان می کنه . در مورد چی نمیدونم . اخه میوه های تابستانی همشون همون اوایل بهار در بازار هست خربزه و هندوانه و زردالو و .... هست تنها میوه ای که کم هست شلیل و گلابی است که انشالله خروار خروار بیلد اونم ارزون تا تحفه نطنز نیز در یخچال فقرا هم پیدا بشه
در مورد رشته ها که گسسته میشه خدمت تان عرض کنم در همه جا همینطور است برادر خبر از برادر نداره خواهر بیخبر از برادر و پدر و مادر است. از وقتی که تکنولوزی بیشتر شده علایق و رشته ها کمتر شده . مرگ بر اون چیزی که باعث میشه رشته ها پاره بشن . کاش میشد رشته ها را از فولاد ساخت تا کمتر و دیر تر گسسته بشه . صله رحم خیلی کم رنگ شده .
انشالله که رشته ها هیچ وقت پاره نشه

سلام به دوست خوب
رفتین برای کنترل فشار خون؟
همه این حرفا درست ولی شما الان به فکر سلامتیتون باشین

طیبه(تی تی) یکشنبه 26 خرداد 1398 ساعت 14:29 http://almasezendegi.mihanblog.com/

سلام تیلوی خوش ذوقم
می دونی هر روز می خونمت
اصلا به امید اینکه هر روز گوشه ای از چیزهایی که میبینی و خوشت میاد را برای ما ها هم بازگو کنی میام و می خونمت
دوست دارم روزانه نوشته هات رو

متاسفانه بندها و رشته های فامیلی ما هم خیلی هاشون گسسته شدن و من نه نقشی در گسسته شدن داشتم و نه نقشی می تونم در پیوندشون داشته باشم

سلام به روی ماهت
چقدر به من لطف داری
منم به عشق دوستایی مثل شما مینویسم
بندها و رشته های فامیلی این روزها به جبر زمان کم رنگ و بی رنگ شده اما بعضی ها خودشون با دستای خودشون این بندها را یکی یکی پاره میکنند

چیکسای یکشنبه 26 خرداد 1398 ساعت 16:58 http://havali38.blogfa.com

خاله ها فقط باید جواب بدن اجازه سوال ندارن ..دیدم که میگمااا
...
اظهارنامه مالیاتی خیلی بوق است برای همین اظهارنامه رفته بودیم اداره مالیات سوار اسانسور که شدم دوبار روی دکمه فشار دادم اقایی تو اسانسور گفت واای خانم نکن دوبار نزن الان میبینن ازمون مالیاتشو میگیرنا اینجا به دیوارم نگاه کنی مالیات داره
...
مغز بادومتون استعداد خوبی برای مقرآوردن دارن فقط جواب بده خاله خانم

دقیقا درست میگی
راست گفته... نفس هم بکشی اونجا ازت مالیات میگیرن
مغزبادوم نغزپرداز خوبی میشه و البته بازیگر... خواهرم همیشه میگه حرکاتش عین مرجانه گلچین در بازیهای طنزش هست

بهنام دوشنبه 27 خرداد 1398 ساعت 00:18 http://harfehesabi.blogsky.com/

متن خیلی خوبی بود و حس خیلی خوبی داشت
پی نوشت سوم هم که عالی بود


متشکرم استاد
شما علاوه بر اینکه قلم شیوا و توانایی دارین ... پیچ خوبی هم تو اینستا دارین

فرشته دوشنبه 27 خرداد 1398 ساعت 09:51

چطوری اینقدر خوب ومثبت هستی فقط جواب بده

مگه من خوب و مثبتم؟

سعید دوشنبه 27 خرداد 1398 ساعت 10:26 http://www.zowragh.blogfa.com

دختر عمو جان کامنت منو خوندی؟
اصلا بهت رسید؟

بله ... رسید ... خوندم ... جواب دادم
من روزانه کلی کامنت دارم ... گاهی به خاطر شرایط کاری یه کمی طول میکشه تا تایید کنم
پشاپیش عذرخواهی میکنم

امیر دوشنبه 27 خرداد 1398 ساعت 11:22

با سلام
دیروز فشار خون را دو بار صبح و عصر کنترل کردم تقریبا خوب بود دکتر رفتم دوز قرص ها را بیشتر کرد و گفت فشار خون بیشتر عصبی است . هر روز هم خبرهای ناراحت کننده می شنویم و اعصاب به هم می ریزه یکی از اشنایان یک سال و سه ماه است گیر دکتر است و بیماریش تشخیص داده نمیشه حدود دو ماه تو کما بود بهترین دکترای شیراز را اوردن بالای سرش و خودش کارمند بهداشت است بیش از سه چهار بار عمل جراحی انجام دادن و خون لخته در معده و روده ها بوده که علتش را میگن ممکنه از ژن خانوادگی باشه قرص وارفارین براش تجویز کردن الان خونش رقیق شده و با کوچکترین خاراندن بدنش خونریزی شروع میشه و بند نمیاد. یکی دیگه از فامیل های نزدیک اهواز سکته قلبی ناقص داشته دارم میرم عیادتش و تو اتوبوس هستم . با این اوضاع چطور باید فشار خون کنترل بشه از طرفی کلیه ام سنگ های درشت داره و ورم کرده و عامل اصلی فشار است دیابت و قند خونم مرتب بالاست و با خیلی تحت کنترل نیست . با این همه مشکلات فقط به درد نون خشکی می خورم و حتی برای اوراق هم مشتری ندارم

سلام به شما دوست خوبم
پس از قبل قرص فشار خون مصرف میکردید؟ و درگیر این قضیه بودید؟ پس بهتره جدی تر بگیرید و مرتب پیگیر باشید
عصبی هم نشید... بیماری برای همه هست ... اگر قرار باشد هر آشنا و فامیلی مریض میشه شما در این حد خودتون را اذیت کنید که خیلی زود خدای ناکرده از پا می افتید
انشاله که خداوند سلامتی و طول عمر به همه آشناها و فامیل ها میده
ولی شما به فکر خودتون باشید اول از همه....
این روزهای گرم بهتره خیلی بیشتر مراقب خودتون باشید... سفر ... با اتوبوس... اونم تو گرما... مناسب حالتون هست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مطمئنم برای عزیزان و اطرافیانتون بسیار عزیز و ارزشمند هستید ، پس از این دست تعارفات در شأن شما نیست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد