روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

شاید...

سلام

روزتون باحال



روزهای آخر بهار و استقبال از تابستان ...

روزهایی که بیشتر شکل تابستان هستند تا بهار... یعنی درواقع روزهای ملس بهاری تمام شدند و تیلو خواب مونده که تو آخرین نفس های خرداد دنبال بهار میگرده

همچنان عادت دوش صبحگاهی همراه من هست

و حالا دوش های خنک و خنک تر...

خنکای قطهره های آب و رایحه ها و بوهایی که دوستشون دارم

بعد هم مربای توت فرنگی خوشمزه ی مامان

چای لاهیجان

و پدرجان سحرخیزی که همیشه صبح ها زودتر از من بیدار شده و صبحها کلی حرف داریم برای گفتن

حسن یوسف هایی که هفته قبل کاشتم همشون خراب شدند... نباید از همون اول منتقلشون میکردم به تراس... باید میزاشتم جای خنک تر تا یه کمی جون بگیرند...

بازم قلمه حسن یوسف درست کردم و باید این هفته با دقت بیشتری حسن یوسف بکارم

بگونیام هم ریشه داده ... همینطور برگ انجیریهای خوشگلم...

ولی میخوام فعلا همینجا توی آب نگهشون دارم

امروز باید همت کنم و برم سراغ اظهار نامه مالیاتی...



پ ن 1: یادآوری یک خاطره ی دور ذهنم را آشفته کرده... خاطره بدی نیست

پ ن 2: وقتی اعتماد شماها به خودم را میبینم ناخودآگاه لبخند میزنم

پ ن 3: از میان اون همه دوست که دیروز اسم بردیم فقط سه نفرشون جواب دادند... امیدوارم بقیه هرجا هستند شاد و سلامت باشند

پ ن 4: دارم نقشه یه تغییر دکوراسیون اساسی تو دفتر را میکشم... ولی دست تنها امکان پذیر نیست

پ ن 5: ملون و گرمک را با هم قاطی میکنم و خیلی ریز عین سالاد خرد میکنم... دقیقا عطر و مزه بهشت را میشه ازش حس کرد

پ ن 6: تا پام را میزارم توی دفتر دانه های شربتی را میریزم تو لیوان و چشم به راه میشم تا حسابی دلبر بشن...

پ ن7: آقای دوره گرد تو کوچه داره ماهی میفروشه...

پ ن 8: آهای تنها کسی که بیشتر پست های مرا لایک میکنی... ازت متشکرم

نظرات 11 + ارسال نظر
سیمین چهارشنبه 22 خرداد 1398 ساعت 09:59

از انرژی شما سرشار از انرژی مثبت میشم

بهم لطف دارین... دفعه اولی هست که اینجا میاین؟

الی چهارشنبه 22 خرداد 1398 ساعت 10:57 http://elhamsculptor.blogsky.com/

اون دوش هر روزه واقعا نقش معجزه رو داره، ولی من وقتی از سر کار برگشتم میپرم زیر دوش، صبحها من چشم بسته بیدار میشم اب میزنم صورتم و مسواک میزنم ، نصف لباسامم تو آسانسور می پوشم
معمولا هم خاطره خاصی از رانندگی تا رسیدن به محل کار ندارم
ویندوزمم حدودای ساعت 10 بالا میاد

زمان بندی تو برای دوش بهتر از من هست
ولی تو خونه ما یه پدرجان و مادرجانی هستند که تا ویندوزت بالا نیاد ولت نمیکنند
گیر میدن نه اینطوری... صبح باید بیدار شی خوش اخلاق
بری بشینی سرمیز صبحانه بخوری درست و حسابی
لازمه سه تا لقمه کمتر بخوری ... تا تب بدنت را هم اندازه میگیرن
باید قشنگ هرچی چیدن روز میز را عین یه دختر حرف گوش کن بخورم... خوش اخلاق باشم... گپ بزنم... بعد سرفرصت لباس بپوشم... و بعد میتونم از در خونه خارج بشم

سعید چهارشنبه 22 خرداد 1398 ساعت 11:35 http://www.zowragh.blogfa.com

دیدی گفتم
باز داری نقشه ی تغییر دکوراسیون میکشی
اگه خواستی رنگ بزنی منو خبر کن
حواست باشه خیلی به آقای دکتر غر نزنی
البته میدونم که این غر زدنا از دلتنگیه
اما ما آقایون خیلی تحمل غر نداریماااااااا

دفتر من که کلا داغونه... نیاز به تعمیرات اساسی و بازسازی و ... داره
رنگ نمیشه بهش زد که ...
والا اینقدر این آقایون خودشون غرغر میکنن و اینقدر حرف میزنن که صدای ما را اصلا نمیشنون... بعد بدنامی ماها دررفته... من از دیشب یه مطلبی را میخوام برای این آقای دکتر تعریف کنم، والا تا همین الان فرصت نشده... بس که هربار زنگ زدم حرف و تعریف و غرغر داشتن ایشون... تقریبا میتونم بگم چهارساعت حرف زدیم آخرشم نوبت به من نرسید

مهربانو چهارشنبه 22 خرداد 1398 ساعت 12:08 http://baranbahari52.blogsky.com/

تیلوی دوست داشتنیم سلام
تیلو باور می کنی دیروز داشتم مربا رو درست میکردم اونجا تو ذهنم بودی ؟
من چند تا مقاله درمورد تراریخته بودن ملون ها خوندم . عزیز دلم تو به سلامتشون اطمینان داری؟

عزیزدلمی مهربانوجان
سلام عزیزم
چقدر ذوق میکنم که یادم میکنی لابلای روزمرگیهات...
اخ اخ گفتی ...منم خوندم در موردشون ... حقیقت این هست که با دیدن کامنتت زنگ زدم به بابا که تذکر بدم ولی با خجالت و شرمندگی بسیار بابا فرمودند که خودشون میدونن و ملون نمیخرن و اونا از اون خربزه کوچولوهای شیرین مشهدی بوده و دلیل این قاطی پاطی کردنشون با گرمک هم این هست که نیاز به شکر نباشه و مزه خوب بده...
بعدم بهم تذکردادند که عزیزدلم بهتر نیست به جای اینکه فقط بخوری یه کمی دقت کنی که چی به چی هست

سعید چهارشنبه 22 خرداد 1398 ساعت 13:48 http://www.zowragh.blogfa.com

هنوزم وقتی اون صحنه یادم میاد خندم میگیره
من اگه جای اون همسایه بودم وقتی فهمیدم واسه جدا کردن اینا اون همه مشت و لگد خوردم یه چوب بر میداشتم و با فریاد لعنتیاااااااااااااااا واسه هزار تومننننننننننننننن؟؟؟؟؟ بهشون حمله می کردم و دو تاشونو به لقاء الله پیوند می دادم

والا از بس شما به این صحنه خندیدی منم الان بهش فکر میکنم خنده م میگیره
خوبه همسایه ما نبودی... الان خون دو نفر گردنت بود

امیر چهارشنبه 22 خرداد 1398 ساعت 16:08

با سلام
در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد
طاعت ار دست نیاید گنهی باید کرد
کاش میشد من هم چند ماهی غیبت غیر مجاز کنم بلکه اسم من هم بر زبانت ببخشید بر قلم ات جاری شود
ولی از شانس گند و اقبال بد و طالع کج و پیشانی نحس و ستاره قمر در عقربی که دارم اگه سفر قندهار برم و ماه ها که هیچ سالها هم نباشم کسی سراغ ما را نمی گیرد
کسی جز غم نمی گیر سراغ خانه ما را / به زحمت جغد پیدا می کند ویرانه ما را
از آن شادم که می آید غمش هر شب به بالینم / چه سازم گر غم هم گم کند کاشانه ما را
بگذریم
بهار کم کم کوله بارش را بر می دارد تا در دراز ترین روز سال غزل خداحافظی اش را بخواند و تا ۹ ماه دیگه کم کم سر و کله اش پیدا شود گر چه برا بعضی ها تمام فصل بهار و برای خیلی ها تمام سال خزان است و ...
انشالله قلمه های مهربانی دل تان همیشه در حال جوانه زدن و گل دادن باشد و بذر وجودتان سرشار از محبت و عشق و کوله بار زندگی ات لبریز از عطر اقاقی باشد و سرمایه زندگی ات گل همیشه بهار باشد و نرگس چشمانت شهلایی و تار زلفکانت از عطر یاس و شب بو فضا و حال و هوای زندگی را معطر سازد

سلام دوست خوب
چقدر دلتون پر بود از دست ما.... اوه اوه
بهار و خزان و تابستان و زمستان ... هرکدام زیبایی های خودشون را دارند... چشم دل را که باز کنیم هرگوشه ای زیبایی های خاص اون فصل را خواهیم دید
متشکرم

امیر چهارشنبه 22 خرداد 1398 ساعت 20:00

با سلام مجدد
دلم از دست شما پر نیست یا بهتر بگم از دست هیچ کس پر نیست . یعنی اموخته ام که هرگز دلخور نشم و اگه دلخور شدم بر زبان نیارم . خب گله من نه از مردم و روزگار است من از بخت و اقبال گله دارم که اونم هم ککش نمی کزه از دلخوری کسی . مهم نیست این هم می گذرد و چون می گذرد ....
شما و وبلاگ تان مایه دلخوشی و امید ماست . بقول مکانیک ها سوپاپ است و اگه نباشه موتورم می ترکه و باز جای شکرش باقی است که هستید و خوب هم هستید قبراق و پر انرژی . قوی و پولادین . در عین ظرافت و زیبایی و خوش دلی و خوش مرامی و عاشق اما از جهتی مرد و مردانه و ستبر و سینه سپر کن در مقابل پیشامدها هستین . میخام بگم با اینکه گفته اند جمع اضداد یک جا جمع نمیشه ولی شما جمع اضداد هستین
خدا به شما و خانواده محترم سلامتی و روزی حلال و خوشبختی و در یک کلام هرچه آرزو دارین به بهترین شکل براورده نموده و سایه پدر و مادر و بزرگتر ها بر سر شما و سایه شما بر سر وبلاگ مستدام باد

سلام مجددتر
خدا را شکر ... الحمدلله ...
شما به من لطف دارین .. من همیشه شرمنده محبت های شما بوده و هستم

سلام پنج‌شنبه 23 خرداد 1398 ساعت 00:51

خوبی منم یاد میکردی مگه چی میشد . پست قبلی
بقران معتاد وب ت و معجزه قلم ت شدم . میخونمت اروم میشم .
مرسی که هستی
بنویس

سلام ؟
شما همون خانم سلام خودمون هستید که مدتی به طور خصوصی با هم مکاتبه داشتیم؟
خیلی تو پستهای مختلف سراغتون را گرفتم و جواب ندادید....
امیدوارم لایق اینهمه محبت شما باشم

پرچنهـ پنج‌شنبه 23 خرداد 1398 ساعت 08:02 http://porchene.blogfa.com

ممنون از توصیف قشنگت و نگات :)
نون خونگی توصیف قندی و تو دل برویی بود


+من البته خواننده تقریبا قدیمی هرازگاهی و خاموش اینجام :)

بهم لطف داری عزیزم
نمیدونستم دوستایی به این خوبی داریم... ازتون متشکرم

امیر پنج‌شنبه 23 خرداد 1398 ساعت 15:24

با سلام
این سومین بار است امروز به وب سر زدم و دیدم خبری از پست جدید نیست . لطفا در تعطیلی ها اگه شده نیم پست (پست کوچولو) هم بذاری این کارو را بکن و نزار ما تو خماری بمونیم . مرگ بر تعطیلی مرگ بر اعتیاد ولو به وبلاگ و نت باشه
ما منتظر پست جدیدیم و منتظر داستات هایی که سابق برامون می نوشتید . سرگذشت تلخ و شیرین قصه های زندگی . باز هم میگم منتظریم .
باز آ باز آ تیلو جان باز آ
اگر که تو خونه یه سر کاری باز آ

سلام به دوست خوبم
البته من به قولم عمل کردم و یه پست گذاشتم ...
راستی خیلی وقته داستان ننوشتم... باید دست به کار بشم

امیر جمعه 24 خرداد 1398 ساعت 00:40

سلام
این هم یک بار دیگه که سر زدم و پست جدیری نبود از قرار معلوم فردا هم نباشه . تکلیف ما چیه؟
با این حساب آب ما تو یک جو نمیره

سلام به شما دوست خوب
حالا که دوتا پست گذاشتم و هنوز از شما خبری نیست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد