روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

شنبه ای تازه تر

سلام

صبح تون شاداب و پر انرژی

بعد از یه عالمه تعطیلی با حال خوب و دلتنگ برای همه ی دوستای خوبم اومدم


اول بگم از خرید که هیچی نخریدم

فقط برای فندق و مغزبادوم کفش تابستونه خریدم

روز اول تعطیلات را به تمیز کاری و درست کردن یه سری خوشمزه جات گذروندم

روز بعدش که عید بود و یه عالمه برو و بیا و مهمان داشتیم

یادتونه براتون تعریف کردم که برای عید به هرکسی که میومد قلمه های گل میدادم و این کلی همه را خوشحال میکرد؟

دخترعمه ها و پسرعمه ها دوباره ازم قلمه گل خواستند...

و من به هرکدوم قلمه های گل دادم

قلمه بگونیا و حسن یوسف و یک مدل پیچک که نمیدونم اسمش چیه و پتوس و برگ انجیری آماده داشتم

من روی تمام میزها و عسلی ها قلمه گل نگهداری میکنم... یه کمی وقت گیر هست چون دائم باید آبشون را عوض کنیم ولی بهم حس خوب میده...

روز بعد از عید باز به تمیزکاری و استراحت گذشت

با پدرجان و مادرجان رفتیم باغچه...

یه عالمه شوید خریده بودند برای خشک کردن...

یه سه پایه چوبی خیلی خوشگل داریم که مخصوص از درخت بالا رفتن هست ... از درخت توت بالا رفتم و یه دل سیر توت خوردم ... جاتون خالی

یادتون هست که براتون تعریف کردم که پدرجان روی یک پایه توت چندین مدل توت پیوند زدند؟؟

روز بعدش با مغزبادوم بودم ... کاردستی خوشگل چوبی درست کردم ... تکه های چوب داشتم و مغزبادوم هم یه عالمه هم چوب بستنی جمع کرده بود

یک کلبه ی خوشگل درست کردم و گذاشتیم توی راه پله ها کنار گلدونها...

روز آخر تعطیلی دوتا فسقلی را حمام کردم

بعدازظهر هم رفتیم بیرون و یه دوری زدیم

خلاصه که نه کتاب خوندم... نه فیلم دیدم... نه هیچکدوم از برنامه هایی که ریخته بودم را پیگیری کردم... اما تعطیلات خوبی بود


پ ن 1: دقیقا روز عید بعد از رفتن مهمانها... نزدیک غروب... رفتم آشپزخانه که کاری انجام بدم

و بی هوا سرم را کوبیدم به یه قسمت تیز کابینت... برق از سرم پرید و چند لحظه ای نفهیمدم چی شد ...

بعد هم پیشونیم زخمی شد... خیلی خدا بهم رحم کرد که چشمم آسیب ندید


پ ن 2: با آقای دکتر روزهای سختی را تجربه کردیم


پ ن 3: وقتی رفتیم خرید متوجه شدم کارت بانکیم (کارت اصلیم) غیرفعال شده... تقریبا همه چیز کوفتم شد


پ ن 4: یک سری ماجراها با خاله ها پیش اومده که روابطمون را کمی تیره کرده...

کاش یاد بگیریم ملاحظه رفتارهامون را بکنیم


پ ن 5: اونقدر حرف برای گفتن دارم که باورتون نمیشه

نظرات 20 + ارسال نظر
soly شنبه 18 خرداد 1398 ساعت 10:06

سلام تیلوووی جوونم
ان شالاه بلا دورباشه .سرت زود خوب بشه .

سلام به روی ماهت
متشکرم عزیزدلم
چیز مهمی نیست
هرچند اقای دکتر مجبورم کردند که نوبت بگیرم و فردا برم دکتر

سعید شنبه 18 خرداد 1398 ساعت 10:58 http://www.zowragh.blogfa.com

خب خب خب دختر عمو خانم بالاخره اومد از تعطیلات
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااام
خوبییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
عیدت مبااااااااااااااااااااااااااااااارررررررررررررررررررررررککککککککککککک
تعطیلات خوش گذشت؟
اون کلمه حیات رو این جوری نوشتم ببینم خواننده ها چقد حواسشون جمعه
خوشم اومد به هوشت دختر عمو جان
اولین نفر تو یادآوری کردی
پس مثل این که تقریبا هم سن هستیم
ما اون روزا امتحان داشتیم شما رو نمیدونم چجوری امتحانو پیچوندین و نرفتین مدرسه
بعدشم اداره ها تعطیل میشن خاطره نویسی تو که نباید تعطیل بشه
انقد هی اومدم و رفتم
رفتم و اومدم
شاد باشی دختر عموی عزیزم

سلام پسرعموجان
بله خدا را شکر خوب بود
مطمئنی برای امتحان خواننده ها بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نمره کم نکنم ازت؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ما که تعطیل بودیم
اخه کلاس دومی وسط خرداد امتحان چی داره؟؟؟؟
وبلاگ من از تعطیلات رسمی تبعیت داره

سعید شنبه 18 خرداد 1398 ساعت 11:02 http://www.zowragh.blogfa.com

که این طور
تو این سه روز این همه اتفاق افتاده
سرت چی شد؟چرا مواظب نبودی آخه
امان از دست این خاله
خاله منم یه درخت توت تو باغش داره
امسال برای زندگی رفتن تهران کلید باغ رو هم بردن
خلاصه از دست این خاله ما امسال هنوز توت نخوردیم
ولی شاتوت خیلی خوردم
خواهر کوچیکه یعنی مامان ناردونه و جوجه از باغشون یه سطل شاتوت آورده بود که مامان یکمشو مربا درست کرد
مربا ها رو که سر کشیدم

سه روز بیشتر شد که... من خیلی روز تعطیل بودم ... انگار 5 روزی شد
سرم را همچین کوبیدم به تیزی کابینت... که برق از سرم پرید
حالا خوبم... ولی آقای دکتر هی غر میزنن و مجبورم کردن که برم دکتر
من مربای هیچ توتی غیر از توت فرنگی را دوست ندارم
شاه توت را باید از درخت چید و خورد... فقط اونطوری کیف داره
ما روی یک درخت توت همه مدل توت داریم
شاه توت ها که دیگه گفتن نداره
به نظرم از دیوار باغ خاله بالا رفتن مجازه

لاندا شنبه 18 خرداد 1398 ساعت 11:12

واااای گفتی کلبه درست کردین دلم خواست. یادم باشه به تیلدا بگم چوب بستنی جمع کنه با هم درست کنیم
چه بد که پیشونیت خورد به کابینت. خیلی درد داره. هود ما شیشه ای و خوب دیده نمیشه و تو یه ارتفاعیه که همیشه سر سیگما میخوره بهش.

خیلی قشنگ شد
حتما تست کنید... تفریح خوبی هم بود
میدونی که جاهایی که ظروف یکبار مصرف میفروشن چوب بستنی برای فروش دارن... ولی جمع کردن چوب بستنی ها یه حال دیگه ای داره
من و مغزبادوم بازم داریم جمع میکنیم
خیلی بد خورد ... اینم یه قسمت تزئینی نزدیک گاز هست که کسی تو اون زاویه نمی ایسته جز من....

سعید شنبه 18 خرداد 1398 ساعت 11:13 http://www.zowragh.blogfa.com

حالا این دفعه نمره کم نکنقول میدم دیگه خواننده ها رو این جوری امتحان نکنم
دقیقا یادمه که اون روزا ما امتحان داشتیم
جالبه شما چرا نداشتین
مسئولین رسیدگی کنن لطفا

نه اگه برای امتحان خواننده ها بوده نمره کم نمیشه
ولی اگه غلط نوشتی کم میشه ...
بزار مسئولین بیان رسیدگی... ما تعطیل بودیم

رسیدن شنبه 18 خرداد 1398 ساعت 11:35

سلام عیدت مبارک. به به . خوش باشی عزیزم.
خدا را شکر که به چشمت آسیب وارد نشد . اتفاقا یه دو هفته پیش منم همینطور شدم . داشتم گردگیری میکردم بلند شدم سرم خورد به گوشه پارتیشن تلویزیون، تو پیشونیم یه خط عمودی زخم ایجاد شد ، عمیق نبود خدا را شکر ولی شانس آوردم به چشمم نخورد .
مراقب تیله رنگی باش

سلام به روی ماهت
متشکرم عزیزدلم
اخ منم خیلی محکم ضربه خوردم ولی بازم شکر ...
فدای مهربونیات

الی شنبه 18 خرداد 1398 ساعت 11:56 http://elhamsculptor.blogsky.com/

چقدر خوبه که گل هدیه میدی
من عاشق گلم

قلمه ی گل یه حس خوب به خودم میده اول...
کاش نزدیک بودی بهت قلمه گل میدادم

مهدی شنبه 18 خرداد 1398 ساعت 12:22

خدارو صدهزاربار شکر که زندددددگی تو خونه تون جریان داره. خ ا سایه پدر و مادرتون رو مستدام نگه داره.
کاش نزدیک بودیم و چندتا قلمه میگرفتم و قلمه میگرفتی. من هم همیشه قلمه پیچک و سانسوریا و برگ قاشقی آماده دارم.
پ ن1: خداروشکر به خیر گذشت.
پ ن2: چرا؟!
پ ن3: عجب ضدحالی!!! اهههه

الهی آمین
خداوند سایه همه ی پدر و مادرها را بالای سرفرزندانشون مستدام نگه داره
اخ چقدر دلم خواست نزدیکت بودم... خیلی وقته دلم برگ قاشقی میخواد... سانسوریا هم ....

متشکرم
گاهی روزگار ، لحظه های سختی را رقم میزنه... الان مثل دوتا آدم زخم خورده و ترسیده هی دقیقه به دقیقه بهم زنگ میزنیم و حال هم را میپرسیم ... گاهی زندگی سخت میشه
واقعا ... اونم بی دلیل... اخه چرا

لیلی شنبه 18 خرداد 1398 ساعت 12:52

سلام گندم جانم نماز و روزه هات قبول عزیزم
سرت بهتره الان؟ عزیزم تیزی کابینت رو همیشه مواظب باش چند سال قبل چشم مادر دوستم با اون نابینا شد من محاله برم اشپزخونه یادشون نیفتم
مراقب خودت باش

سلام به روی ماهت
متشکرم
به همچنین طاعات شما
خدا را شکر بهترم ... اصلا بعضی از این زوایایی که داخل آشپزخونه ها هست هیچ تعریفی نداره... الکی تعریف شده بدون رعایت نکات ایمنی
چقدر خطرناک

جزر و مد شنبه 18 خرداد 1398 ساعت 14:12

سلام عیدتون مبارک
دلمون براتون تنگ شده بود واقعا این چند روز. چقدر خوبه که شما هنوز رفت و آمدها رو دارین و ما خیلی کم شده و همیشه میزبانیم.
چقدر خوبه که قلمه ی گل هدیه می دید، من عاشق اینم بهم بدن اما همه فکر می کنن شاید کم ارزشه به لحاظ مادی.

سلام عزیزدلم
همه ایامت مبارک و شاد
لطف داری به من
ما هم بیشتر میزبانیم...
خب البته واقعیت همین هست که از لحاظ مادی ارزشی نداره... ولی در مناسبتهایی که ارزش مادی مهم نیست خیلی هم شاد و دوست داشتنی هست (مثلا ما در عید فطر عیدی به فامیل و دوستان نمیدیم... پس قلمه ها همینطوری برای شاد کردن طرف مقابل هستند)

بهامین شنبه 18 خرداد 1398 ساعت 14:37 http://notbookman.blogsky.com

سلام تیلو جانم
عیدت مبارک
بلا دور باشه ازت،خدا رحم کرده ،مراقب خودت باش مهربون

سلام عزیزدلم
متشکرم
خدا را شکر به خیر گذشت

لاندا شنبه 18 خرداد 1398 ساعت 15:04

آره جمع کردنش یه ذوق دیگه ای داره. یه کار هدفمند انجام میده اینجوری.
عکسشو میذاری اینستا ببینیم؟

اره بخصوص بچه ها از این کارها خوششون میاد
دیروز عصر که رفتم خونه مغزبادوم رفته بود و برده بودش برای خودش
ولی توی صفحه اینستاگرامم یه کلبه ی کوچولوی دیگه چوبی که قبلا ساختم هست

امیر شنبه 18 خرداد 1398 ساعت 15:59

با سلام
گاهی هر چه برنامه ریزی کنی می بینی با یک حرکت ناخواسته همه برنامه ها به هم می ریزه و با خودت میگی ولش کن بزار هر چه پیش اید خوش آید . خاقانی شیروانی در یک قصیده بلند و بالا و ثقیلی که برای فهمیدن یک بیت از آن باید کتاب لغت نامه را کنارت بزاری و معنی تک تک کلمات را از رو لغت نامه بیابی تا بعد بفهمی منظورش چی بود که به عقیده من اگه انگلیسی را بخوانی بیشتر ازش می فهمی تا قصیده خاقانی را . در مورد برنامه ریزی می گوید اگر هزار بار برنامه بریزی و همه امکانات را فراهم کنی خدا با یک حرکت پیش بینی نشده همه کاسه کوزه هاتو به هم می ریزه . حالا شما با غیر فعال شدن عابر بانک برنامه هایت به هم ریخت .اما شیرازی ها میگن هر کاری نشد خیری در آن بوده و حکمتی داشته .
خدا رحم کرد که تیزی کابینت صدمه زیاوی بهت وارد نکرد و شاید من چشم ات زدم که گفتم خوشگلی و عاشقی و ....
به هر حال از این به بعد بیشتر مراقب خودت باش
و مراقب سرگرمی هایت فندوق و مغز بادوم :گل:

سلام به شما دوست خوب
این دوتا شاعر بزرگ را میسپاریم به ادیبان و اساتید ادبیات فارسی از جمله شما و خودمون را درگیر شعرهای ثقیل و سخت نمیکنیم
چشم شما شور نیست... خودم بی دقتی کردم
بهم لطف دارین

مهربانو شنبه 18 خرداد 1398 ساعت 16:54 http://baranbahari52.blogsky.com/

سلام عزیز دل پر انرژی من
تیلو جون اتفاقا منم تقریبا" طبق برنامه برای تعطیلات پیش نرفتم . یعالمه استراحت کردم و با نفس و مهردخت کییییف کردیم . سه بار سینما رفتیم و بیشترین مربا های توت فرنگی عمرم و دلمه برگ های عمرم رو پیچیدم
نمی دونم من چرا از وقتی لاغر شدم یه جورایی دست و پا چلفتی هم شدم تو این هفته دوبار کله م خورد این ور اونور اولیش تو میوه فروشی بود گوشه ی پیشونیم زخم شد . و دومیش وقتی داشتم سوار ماشینم میشدم کله مو کوبیدم بالای در ماشین ضعف کردم مهردخت دوساعت بغلم کرده بود می گفت بمیرم برات انقدر چلمنگ شدی
اگه نزدیک هم بودیم یعالمه ازت در زمینه گل و گیاه کمک می گرفتم

سلام به روی ماهت
بهت حسودی میکنم که با نفس وقت میگذرونی
الهی همیشه شاد و خوشبخت و سلامت باشید ... چشم بد ازتون دور
اخیش عزیزدلم... لاغر خوشتیپ... ربطی به این حرفا نداره... گاهی پیش میاد
والا منم تخصصی در مورد گل و گیاه ندارم و تازه چندماهه علاقمند شدم به گل و گیاه... ولی در عوض پدرجان....

رهآ شنبه 18 خرداد 1398 ساعت 17:01 http://rahayei.blogsky.com

من اگه ی روزی اومدم اصفهان، حتمن بهم قلمه بده :) میگم چه حس خوبی داره این کارت.
خداروشکر چشمت طوری نشد.

قدم بر چشم ما میزارین
چشم ... شما جون بخواه

قلب من بدون نقاب شنبه 18 خرداد 1398 ساعت 19:46 http://daroneman.blog.ir

1- عیدت مبارک تیلو جانم

2- خیلی بده که تعطیلات غیب میشی باید ی فکری به حال این موضوع بکنی

3- نیت خریدت از ته دل نبوده دختر جان وگرنه هر جوری بود خرید می کردی

4- توت ... خیلی ساله نخوردم و اصلا میلم نمی کشه به توت... دلیلش هم این هست که همیشه صحنه آویزون شدن مردم به درخت های بی گناه جلو چشمم میاد....خونه پدری ی دختر کهن سال توت داریم ...

5- کلبه خوشگلی شده شک ندارم

6- می بوسمت خودت رو ناراحت نکن برای ی سری حرف ها

1- ممنونم دوست جانم
2- وای... راست میگی... باید حتما حتما یه فکری بکنم
3- هیچی به دلم ننشست
4-توت را فقط باید از درخت دستچین کرد و خورد... فقط اینطوری مزه میده
5- بهم لطف داری
6- سعی میکنم ولی خودت هم میدونی که گاهی نمیشه

چیکسای شنبه 18 خرداد 1398 ساعت 20:19 http://havali38.blogfa.com

تیلو این همه نوسته بودی بیشترین چیزی که توی ذهنم موند سرت بود ..یه چیزی بگم بخندی بعدم در رابطه باهاش بهت یه توصیه بکنم ..اون وقتا که دانشجو بودم یه روز با عجله از دانشگاه رسیدم خونه و چون دیر شده بود تصمیم گرفتم ناهار ماهی سرخ کنم و کته بزارم کته رو گذاشتم و ماهی هنوز از یخ باز نشده بود کامل که انداختمش توی روغن داغ چشمت روز بد نبینه چنان حباب داغی زد و بعدم ترکید توی صورتم که چشمم سوخت اخه قطره های داغن روغن مستقیم خوردن به داخل چشمم و پلک و ابرو و گونه و خلاصه داغان ها ...طوری که استادم فکر میکردم چشمم رو عمل کردم ..بعد از اون هر وقت میخواستم چیزی سرخ کنم پسرم که اون موقع ۶ ۷ ساله بود میرفت عینک شناشو میاورد میگفت مامان بزن به چشمت که نسوزه حالا توصیه میکنم یه کلاه ایمنی بزار روی کانتر هر وفت خواستی وارد اشپزخونه بشی بزار سرت
عین ۴ روز تعطیلی رو پسرم حسابان خوند و من تی وی دیدم

آخ اخ ... کلاه ایمنی را خیلی خوب گفتی
عزیزدلم... چه پشت کاری... تی وی دیدن هم یادم رفته

هدی یکشنبه 19 خرداد 1398 ساعت 09:05

سلام تیلو جونم خوبی عزیزم بهتری رفتی دکتر
من دیروز پیام فرستادم ولی نمی دونم چرا نیست عجیبه

سلام به روی ماهت
دکتر نرفتم ... علیرغم اینکه قول دادم که برم
والا جدیدا بلاگ اسکای هم ....

نسترن دوشنبه 20 خرداد 1398 ساعت 10:29

منم قلمه میخواااام

+سرت بهتره؟؟

شما جون بخواه
بله خوبم

نسترن سه‌شنبه 21 خرداد 1398 ساعت 10:19

جونت سلامت عزیزم

خدارو شکر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد