روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

تولد عشق مون

از صبح دلتنگ آقای دکتر هستم

البته نه اینکه با هم حرف نزده باشیم ... نه ... اول صبح بهم پیام داده بودند... نیم ساعت بعدش بهم زنگ زدند

نزدیک ظهر باز تلفنی حالم را پرسیدند

قبل از بیرون رفتن تلفن زدم و اطلاع دادم

وقتی برگشتم باز اطلاع دادم

بعدازظهر بهم زنگ زدند...

اما امروز یه جور خاصی دلتنگش بودم ... دلم میخواست مثل روزهای اول آشناییمون باهم حرف بزنیم... از در و دیوار و آسمون... از هوا ... از زندگی

چندین بار پیام نوشتم و پاک کردم و باز گوشی را گذاشتم روی میز

بعد به فکر فرو رفتم ... از کی من ملاحظه کار شدم

مگه من بی پروا براش پیام نمی نوشتم؟

مگه من بی پروا بهش ابزار عشق نمیکردم؟

چرا تازگی یه کم دارم ملاحظه میکنم؟

ملاحظه میکنم این ساعت کار داره... این ساعت جلسه داره... این ساعت سرش شلوغه... این ساعت خوابه... این ساعت دارم غذا میخوره ...

مگه کدوم این کارهای اونقدر مهم هستند که به خاطر عشق ورزیدن نشه ازشون گذشت....؟

مگه من همون آدمی نیستم که ساعت 3 صبح بیدار میشدم و بی پروا گوشی را بر میداشتم و زنگ میزدم و تا دمیدن طلوع یه نفس حرف میزدیم؟

مگه اون همون آدمی نیست که حتی با صدای خواب آلودم نمیگفت از خواب بیدارم کردی؟

این ملاحظه کاری برای چیه؟؟؟؟

میدونم از سر دوست داشتن حاضر نیستم اذیت بشه... ولی اینکه برای پیام نوشتن و ابراز عشق هم دست و دلم بلرزه دیگه جوابی نداره...

عشق عین یه پرنده ی کوچک نیاز به نگهداری و مراقبت داره... من باید از عشقم مراقبت کنم



این روزها ، سالگرد روزهای آشناییمون هست ...

روزهایی که ساعتها حرف میزدیم و حرفهامون تمام نمیشد

وقتی آشنا شدیم بدون وقفه حرف زدیم و حرف زدیم و حرف زدیم ...

انگار هردومون لبریز کلمه شده بودیم

اولش من بلد نبودم حرف بزنم... فقط گوش میدادم ... ولی آروم آروم شروع کردم به حرف زدن

و بعد حرفهامون تمام نمیشد...

روز و شب و صبح و غروب هم نداشت... حرف بود و حرف بود و حرف

اولش حتی حاضر نبودیم هم را ببینیم ... فقط حرف داشتیم....

نه من میخواستم ... نه ایشون... دیداری در کار نبود... فقط حرف


باید گوشیم را بردارم و کلی پیام بنویسم

پیامهایی که حتی تکراری ، خواندنی هستند

همونطور که گاهی پیام های تکراری آقای دکتر منو به آسمون میرسونه

مادوتا راه سختی را انتخاب کردیم، ولی انتخاب خودمون بود... ناراضی هم نیستیم

شاید هیچوقت نتونستیم دوشادوش هم به راحتی و بدون دلهره قدم بزنیم....ولی هزاران بار برای غم و شادی هم شانه ی امن بودیم

برای هر تصمیم مهمی... برای هر راه جدیدی... برای هر لحظه ی نابی... کنار هم بودیم... همدل هم بودیم... همراه هم بودیم

برای هم پر شدیم برای پرواز... سعی خودمون را کردیم که زنجیر نشیم به پای هم

سعی کردیم هم دیگه را باور کنیم... به هم اعتماد کنیم

اگه لغزشی بود چشم پوشی هم بود

اگه سختی بود آسونی هم بود

اگه دردی بود درمانی هم بود

گذشت کردیم... فداکاری کردیم... خیلی چیزها یاد گرفتیم... خیلی چیزها زندگی بهمون یاد داد

برای بدست آوردن چیزی از چیز دیگری گذشتیم... بهای زندگی را پرداختیم

بهای تجربه را پرداختیم

بهای جوانی را دادیم

مثل دوتا نهال کنار هم قد کشیدیم....

شاید ریشه هامون توی خاک به هم نرسید...

اما سرشاخه هامون توی آسمون به هم پیوند خورده

ما با هم خیلی تفاوت داشتیم و داریم و این رابطمون را زیباتر کرده...

به جای اینکه شبیه به هم بشیم ، مکمل هم شدیم

به جای اینکه از روی هم کپی بشیم ، از روی هم الگو برداشتیم

هیچوقت سد راه هم نشدیم... عوضش با هم سد شدیم جلوی ناملایمات

من کنار آقای دکتر فهمیدم زن بودن چه لذتی داره... چقدر شیرینه... چقدر دلپذیره...

تنها جایی که خودم هستم کنار ایشون هست ... کنارش آرامش دارم ...

تنها کسی که وقتی باهاش حرف میزنم انگار دارم برای خودم نجوا میکنم و نیاز به هیچ سانسور و ملاحظه ای ندارم ...

و البته که من کنار آقای دکتر بزرگ و بزرگتر شدم ... چیزیاد گرفتم... درس پس دادم

همیشه باید در جای درست قرار بگیری تا بتونی به رشد و بالندگی ای که شایسته ش هستی برسی و من خیلی از قدمهای بلند زندگیم را با آرامشی که از آقای دکتر گرفتم برداشتم ...

من خانواده ی خوب و بینظیری دارم... اما وجود آقای دکتر در زندگی من تاثیر چشمگیری داشته

هر آدمی از یه جایی به بعد نیاز به یک همدل ، نیاز به یک همراه ... نیاز به یک بال پرواز داره....

خانواده ی من پشتیبان ، مهربان ، همدل، قابل اعتماد و مشوق من بوده و هستند...

مدتهاست که در احساسات من آقای دکتر هم یکی از اعضای خانواده م هستند...


من نمیدونم خداوند بزرگ برای ما چی مقدر کرده ... اما امیدوارم بهترینها در تقدیرمون نوشته شده باشه

من از خداوند خواستم که بهترینها را برامون مقدر کنه نه اون چیزی که من یا دیگران فکر میکنیم بهتر هست....

وقتی چیزی را به خدا بسپاری و توکل و اعتماد کنی... مطمئنا بهترینها در انتظارت خواهد بود...




پ ن 1: چندین بار وسط نوشتن مطلب مجبور شدم که برم و کاری انجام بدم و برگردم... اگه از هم گسیخته شده به همین دلیل هست

پ ن 2: این مطلب را فقط نوشتم و فرصت برای ویرایش ندارم ... اگه فعلی... فاعلی ... جمله ای ... غلط هست ببخشید

پ ن 3: از یه جایی به بعد رنگ و شکل و عطر دوست داشتن عوض میشه ... امیدوارم عاشقی را تا همیشه ادامه بدید

نظرات 27 + ارسال نظر
اتشی برنگ اسمان یکشنبه 12 خرداد 1398 ساعت 19:26

عشقتون مستدام
تیلووووو من بیوگرافی از اقای دکتر به یاد ندارم! ننوشتی یا فراموش کردم؟

متشکرم عزیزدلم
در حدی که لازم بوده نوشتم
احتمالا فراموش کردین

سعید یکشنبه 12 خرداد 1398 ساعت 19:34 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دختر عمو
حالت خوبه؟
خداقوت
روزه نمازات قبول باشه دختر عمو جانم
نخیرم ملنگو یه واژه ی اصیل نیشابوری هست بله
باور میکنی من این همه رنگ پیرهن دارم اما همش چهارخونه آبیه رو می پوشم

سلام بر پسرعموجان
متشکرم
شما خوبی
ممنونم
چرا پس من شنیده بودم؟؟؟؟؟؟؟
اصلا پیرهن مردونه ی چهارخونه یه چیز دیگه س

سعید یکشنبه 12 خرداد 1398 ساعت 19:41 http://www.zowragh.blogfa.com

از خوندن این مطلبت واقعا لذت بردم
همه ی اینایی که نوشتی چیزاییه که یه رابطه ی درست باید داشته باشه
عشقتون به هم پایدار

متشکرم

الی یکشنبه 12 خرداد 1398 ساعت 21:45 http://elhamsculptor.blogsky.com/

عشق
عشق
شاید عجیب ترین واژه دنیا باشه، خدابیامرز بی بی شهربانو میگفت هر وقت بخوای یکی رو دعا کنی بگو الهی عاشق شی اگرم بخوای نفرین کنی بازم بگو الهی عاشق شی. اینقدر که عجیب و پیچیدست.
نمیدونم از عشقت چی میخوای، پی فهمیدنش هم نیستم چون عشق یه چیز نابه و مثل اثر انگشت مال هر کسی فرق میکنه. از خدا میخوام که توی عشقت به آرامش و آسایش برسی اگر خودت بخوای صد البته به وصال

عجیب و پیچیده دقیقا درست گفتی
چه حرف قشنگ و به جایی گفته بی بی شهربانو... خدا رحمتش کنه
عشق در عین اینکه مایه آرامش و آسایش هست آرامش و آسایش را از آدم میگیره

لیلا یکشنبه 12 خرداد 1398 ساعت 23:08

چرا با هم ازدواج نمی کنید؟ البته اول سلام. هر مانعی هم باشه دیگه بعد از این همه وقت قابل حله.

سلام به روی ماهت
من و آقای دکتر این تفکر را نداریم که حتما و صرفا باید با هم ازدواج کنیم
شاید اره شاید هم نه... اصلا مشخص نیست

soly دوشنبه 13 خرداد 1398 ساعت 08:33

وقتی چیزی را به خدا بسپاری و توکل و اعتماد کنی... مطمئنا بهترینها در انتظارت خواهد بود...

خیلی زیباست...


خوب میدونم که توکل و اعتماد به خدا را خوب میشناسی

هدی دوشنبه 13 خرداد 1398 ساعت 10:49

سلام تیلوی ناز و قشنگ عشقتان مستدام میدونی جریان چیه دیگه عشقتون از مرحله خامی بیرون اومده به مرحله پختگی و کمال رسیده همین که بهم اطمینان دارید با توجه به بعد مسافت ولی قبلتون بهم نزدیکه انشالله همیشه چشمه عشقتون بجوشد عزیزم ماهم منتظر خبرهای خوبی از طرفتون هستیم و کلی انرژی مثبت برا عشقتون میفرستیم

سلام بر دوست جان عزیزدل
متشکرم
بهم لطف داری
عشق هرچی بگذره تازه تر میشه ... همونطوری که خودت گفتی هم پخته تر
چقدر شما دوست خوبی هستی
من انرژی های مثبت شما در حس میکنم ... ازتون متشکرم

بهار شیراز دوشنبه 13 خرداد 1398 ساعت 10:50

دواش یه دیدار عاشقانه است.... من تجویز می کنم براتون


بهارخانم دقیقا دوای دردم همینه... چیزی که مدتهاست محقق نشده

قلب من بدون نقاب دوشنبه 13 خرداد 1398 ساعت 10:52 http://daroneman.blog.ir

مرسی که این پست رو نوشتی تیلو
هر چند تک تک جملات این پست رو از قبل حفظ بودم
ولی باید می نوشتی
حس خوبت رو خیلی عالی دریافت کردم


شادی ... شادی ... شادی
پر باشه تمام لحظه هایی که در انتظارتون هست

چقدر خوبه که درک کردی کلماتم را
عشق یه جوشش بی بدیل هست که فقط میشه ازش لذت برد

انه دوشنبه 13 خرداد 1398 ساعت 10:55 http://manopezeshki69.blogsky.com

عزیزدلم امیدوارم همیشه عاشق بمونین سالگرد عشقتون مبارک
یه روز بیا برامون بگو از ماجرای اشنایی و اینا

متشکرم آنه جانم
قبلا گفتم حتما بازم میگم...

رسیدن دوشنبه 13 خرداد 1398 ساعت 11:25

خیلی قشنگ بود و خوشمزه. امیدوارم یه جایی ریشه هاتون هم یه هم گره بخوره و میوه عشق تون بارور میشه .
عاشقانه تون پایدار

ممنونم عزیزدلم
امیدوارم هرچی خیر و صلاحمون هست پیش بیاد و راضی هستم به رضای پروردگار

لاندا دوشنبه 13 خرداد 1398 ساعت 11:37

سالگردتون مبارک. چقدر خوب نوشتی مفهوم عشق رو...


متشکرم عزیزدلم
میدونم که معنی عشق بعداز سالها را خوب میدونی

مهربانو دوشنبه 13 خرداد 1398 ساعت 13:27 http://baranbahari52.blogsky.com/

تیلوی ناز و عاشقم سلام .
برای منم بارها وسط نوشتن کار اداری و صد تا تلفن و این چیزا پیش اومده و نگران از همگسیختگی متن بودم ولی شما دوستانم همچین حسی نداشتید ..چون با عضق نوشته شده و رد پای طلایی عشق همه جاش هویدا بوده درمورد تو هم همینطوره عزیزم
انقدر پستت رو با عشق خالصانه و شور و حس شیدا نوشتی که هیچ چیز نمیتونه پراکنه ش کنه .
دوستت دارم و خوشحالم مواظب عشق و عشقت هستی

مهربانوی عزیزم سلام
خدا را شکر که اینطور بوده و اون حس خوب منتقل شده
میدونم که شیدایی و عاشقی را از من بهتر بلدی...

امیدوارم بهترین ها براتون رقم بخوره
معلومه خیلی دلتنگ هستی

منم برای شما بهترینها را آرزو میکنم
پس دلتنگی تو نوشته هام هم مشخصه؟

نازنین دوشنبه 13 خرداد 1398 ساعت 21:18

چقدر حرفات حرف دل من بود تیلو جان. چرا بعدیه مدت ادم ملاحظه کار میشه. از اون جسارت ونترس بودن اولیه خبری نیس. از اون مکالمه های طولانی شبها که روزبروز کمتر میشه... از دیدارها کاسته میشه... از تعداد تماسهای تلفنی کم میشه... من همش از خودم میپرسم چرا اینجوری میشه؟ ما کجای زندگی هم هستیم؟ چرا اینقدر از هم دوریم؟

میدونی اون جسارت کم میشه و به جاش کلی عشق و ملاحظه و دوست داشتن میاد
کلی مراعات راحتی و دادن حس آرامش
مکالمه ها کمتر میشه ولی عمق بیشتری میگیره... با چند تا کلمه حس ها منتقل میشه
دیدارها کمتر میشه در عوض حس بودن بیشتر و بیشتر و عمیق تر میشه
اینکه کجای زندگی هم هستیم که یه سوال سطحی هست و پاسخش در عمق وجود هر دو طرف کاملا مشخصه
دوری هم شاید از لحاظ فیزی باشه ولی روح ها کاملا یکی میشه

اعظم 46 دوشنبه 13 خرداد 1398 ساعت 23:22

عشقتون مستدام باد
کاش ماجرای آشنایی تون رو یک بار دیگه بزارید

متشکرم عزیزدلم
حتما باز مینویسمش
خیلی از دوستان ازم خواستن

امیر سه‌شنبه 14 خرداد 1398 ساعت 19:18

سلام
عشق چنان ادمی را متحول می کند که دیگر ادم نیست فرشته می شود ملک می شود و دنیا را بهشت می بیند و نه با پاه میره و نه با سر بلکه پرواز می کند دیگه سیاه و سفید و خوب و بد براش معنا نداره همه را خوب می بیند دیگه سیاهی و پلیدی در وجودش راه نداره رسد ادمی بهرجایی که بجز عشق نبیند . کاش همه عاشق می شدند تا من و منیت مبدل به ما بشه و وجود ها یکی بشن هر چیز خوب را برای طرف مقابل بخاد . وجودتان از خاک به گوهر تبدیل شده اکسیر عشق وجودتان را به نور تبدیل کرده و برا همین است که پروانه صفت شدی و جز نور نمی بینی و جز پاکی و محبت در دلت روییده نشده . تبریک می گویم این استحاله را و این زیبایی را .
تبریک می گویم سالگرد اسمانی شدن و عاشق شدن و اینکه مس وجودت به کیمیای عشق تبدیل شده است .
اینک در در عصر آخرین روز ماه رمضان که این پیام را می نویسم سه بار نوشته هایت را خوانده ام کلمه به کلمه و سطر به سطر . حالا چطور تا شنبه تحمل کنم ته پست جدید بنویسی ....
راستی دختر شیراز هم به خیل و جرگه متاهلین پیوست و بالشش دو نفره شد برایش آرزوی خوشبختی و سعادت دارم .انشالله روزی خودتان هم بشه این حلاوت و شیرینی و همچنین سایر دوستان مجرد.

سلام
مطمئنا کسی که اینگونه از عشق مینویسه خودش عاشقه... بهتون تبریک میگم
چقدر از شنیدن خبر متاهل شدن سحر خوشحالم... الهی کنار جناب عشق خوشبخت و شاد باشه

سعید سه‌شنبه 14 خرداد 1398 ساعت 21:12 http://www.zowragh.blogfa.com

کم پیدایی تیلو خانم

کم پیدا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

یک بنده ی خدا چهارشنبه 15 خرداد 1398 ساعت 00:21

با سلام خدمت دوست وبلاگی نازنینم،
عزیزجانم، با یه دنیا آرزوی خوب و دلخوشی عمیق و عاشقانه برای شما ، عید سعید فطر را تبریک و تهنیت گفته و لبخندی به پهنای دل وسیع و زلالت تمنا دارم.
با احترام

بنده ی خدا و مهمان وبلاگم سلام و عرض ادب
چقدر حس خوب منتقل کردی
حس کردم یه آشنای دیرین هستی

بهامین چهارشنبه 15 خرداد 1398 ساعت 15:03

این متن را 3بار خوندم ،از اول به آخر...
حس ناب و قشنگ عشق بین شما چقدر قشنگه،چشم بد دور ازتون،عشقتون روز افزون و مانا
حال دلت خوب تیلوی مهربونم

+دلم حس و تجربه چنین عشقی را خواست
+عیدت مبارک عزیزم

وای بهامین عزیزم خجالتم دادی ... بهم لطف داری دختر جان
برات عشقی پرشور و بی نظیر و بی نهایت آرزو کردم
الهی کنار کسی قرار بگیری که بهترین عشق دنیا را تجربه کنی

سارا.س چهارشنبه 15 خرداد 1398 ساعت 17:27

سلام روزتون بخیر.عیدتون مبارک و عبادتون قبول درگاه حق.1 ماهی هست که نشستم وبلاگتونو از اول خوندم.روزانه نویسی هاتون خیلی بامزست.از سال 94 خوندمتون.همش استرس داشتم نکنه اخرکاری اقای دکتر نباشن بعد گفتم چه کاریه خب بیام مال امروزشونو بخونم بعد دیدم هستن خداروشکربقیشو با ارامش خوندم:و یه چیز جالب اینقدر باهاتون تو اصفهان قدم زدم و تو خیال باهاتون گشتم که یهویی یه سفر یه هفته ای اصفهان نصیبم شد.به امید خدا فردا عازمم.راستی عاشقانه هاتون خیلی مثل دوستی من و همسرم هستموفق و موید باشین

سارای عزیزم سلام
چقدر خوشحالم که عاشقانه های زیبا را تجربه کردی و خوب میدونی از چی حرف میزنم
سفر بی خطر امیدوارم خیلی خیلی اصفهان بهت خوش بگذره

امیر چهارشنبه 15 خرداد 1398 ساعت 23:03

سلام و شب بخیر
ترو خدا زودتر پست جدید بزار خسته شدیم از این همه تعطیلی و نبودن شما دوست خوب . لطفا با گوشی هم که شده برامون بنویس ولو کم ولو تکراری ولو با غلط و غلوط فقط بنویس
انشالله موفق باشید و سلامت و خوشحال و خوشبخت و ایضا خوشگل . این کلمه آخری فقط جهت لبخند شما بود و گرنه خوشگل هستید . در پناه حق شب خوشی داشته باشید

سلام و عرض ادب
به خودم گفتم دیگه هیچ تعطیلی را تعطیل نکنم
بهم لطف داری دوست خوب

طیبه پنج‌شنبه 16 خرداد 1398 ساعت 16:22 http://almasezendegi.mihanblog

سلام تیلوی هنرمند و مهربون
خب ۱۳ سال خیلی زیاده
واسه همین وقتی مطلبت رو می خوندم حس می کردم انگار مثل یکی از ما متاهل ها انگار بعد از سالها زندگی مشترک نوشتی،بعد از سالها زیر یک سقف زندگی کردن با کسی که دوستش داری
من اما امیدوارم صلاح و عاقبت به خیری تون و خواسته ی خداوند در اون چیزی باشه که شما دوستش دارید و دلتون می خواد اتفاق بیفته
این چند روز برای اتفاق افتادنش خیلی دعا کردم.امیدوارم خدا بپذیره به حکمتی که خودش بهتر از همه می دونه

دوست بی نهایت خوبم سلام
احتمالا من اشتباه نوشتم... وارد سال 12 شدیم
میدونی بعضی از متاهلین عشق را تجربه نمیکنند و من خیلی خوشحالم که تو این تجربه شیرین و زیبا را داری... الهی عشقتون مستدام باشه
از دعای خوبت بی نهایت سپاسگزارم
الهی هرچی دعای خوب داری اول انرژی و اثرش در زندگی خودت باشه...
بازم ممنونم

سعید پنج‌شنبه 16 خرداد 1398 ساعت 19:22 http://www.zowragh.blogfa.com

دختر عمو جان کجایی
حالت خوبه؟

سلام بر پسرعموی خوبم
شما یادتون نیست که من روزهای تعطیل پست نمینویسم؟

سعید پنج‌شنبه 16 خرداد 1398 ساعت 19:24 http://www.zowragh.blogfa.com

راستی واستا ببینم
چرا وب منو لینک نکردی؟
من تازه الان دیدم
زود بیا و پاسخگو باش


چرا اینقدر حواس پرت هستم
راست میگی.... شرمنده ام

سعید شنبه 18 خرداد 1398 ساعت 09:01 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دختر عمو
دیگه دارم نگرانت میشم
الان میام در خونتون


زودی بیام تا نیومدی در خونمون

رافائل یکشنبه 19 خرداد 1398 ساعت 21:07 http://raphaeletanha.blogsky.com

میدونی تیلو جان یهو رفتپ به چهارسال قبل. و بعد به حدود نوزده سال قبل. خودم و همکلاسی.
من تموم اونچه که نوشتی رو کاملا حس میکنم و درک میکنم.
الهی خداوند بهترینها رو برات مقدر کنه.
عشق بزرگتریم موهبت زندگیست.


چقدر خوبه که این درک کردنت... بهم حس خوب داد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد